#سنگ_ریزه_ها🌷
رفته بودم آب بیاورم برای چایی رسیدم دم رودخونه یک لحظه چشمم به اب افتاد و سریعا سرم را پایین انداختم به پشت بوته ها رفتم تمام بدنم میلرزید، توی آب چنتا دختر داشتند شنا میکردند شیطان با تمام قوا داشت تلاش میکردتا وسوسه ام کند نگاه کنم و من با تمام قدرت خودم را نگه داشته بودم
کتری اب را بردم و از جای دیگه اب برداشتم رسیدم محل بازی بچه ها نشستم و مشغول اتش روشن کردن شدم دود رفت توی چشمم و اشکم جاری شد وسطش گفتم ازین ببعد برای خدا گریه میکنم و ارام ارام یا الله گفتم...
یکباره صدایی شنیدم ناخوداگاه بلند شدم و با حیرت نگاه کردم صدا از همه ی سنگریزه های بیابان میامد از همه ی درخت ها و کوه ها
" سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح "
به بچه ها نگاه کردم هنوز مشغول بازی بودند و هیچ صدایی نشنیدند...
ازسری خاطرات
#عارف_شهید_احمدنیری
#ولادت تابستان ۴۵
#شهادت اسفند ۶۴
🕊🌹کانال رسمی کهف الشهدا | @kahf_ir