🛑 از شهید آوینی پرسیدند:#شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟
🔸گفت:یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد...
🔸وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود: خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...!
⚛ @kahfolhassan
⚛ @kahfolhassan
3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 میدانستند شهادت ، اوج تعالیِ
انسان است ؛ برترین کامیابی ،
بزرگترین پیروزی ، والاترین مقام . .
و برای رسیدن به آن ، از خود شروع
کردند . کمر همت بستند و با جدیت
تمام پای در میدان مبارزه با نفس
گذاشتند . زشتی گناه و معصیت را
شناختند و از خود دور کردند .
تلاش و تمرین در طریق خودسازی
دلیل پیروزیشان شد و دلیل
ماندگاریشان . آنانی که پس از
نماز صبح مشارطه میکردند ، برای
نفس خود شرط میگذاشتند که امروز
نباید گناهی از من صادر شود . در طول
روز از خود مراقبه میکردند که مبادا
در گفتار ، رفتار و حتی نیتهای خود
از جاده بندگی خدا منحرف شوند و
شب هنگام مانند یک بازپرس موشکاف
نفس خود را محاسبه کرده اعمالشان
را از نظر میگذراندند . اگر کار خوب و
شایستهای انجام داده بودند ، شکر
پرودگار را به جا میآوردند و اگر خطا
و لغزشی از آنها سر زده بود ، به
سجده استغفار و توبه میافتادند
و نفس اماره خود را معاتبه و نکوهش
میکردند و در پایان برای آنکه سرکش
نشود و بار دیگر سمت گناه نرود
آن را مجازات و معاقبه میکردند.
#شهدا
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🔴 تمثال زیبای رهبر از کنار هم گذاشتن عکس سه هزار شهید...🌷
🔸 یعنی حواست باشه پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا آسیبی به مملکت نرسدو این را از شهدا یاد بگیریم!
🌹 شهدا اعتقاد داشتند ولایت فقیه امتداد راه انبیاست.
#شهدا
#ولایتپذیری
#هفتهدفاعمقدس
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🛑 همه مدیون خون #شهدا هستیم
🔺 شهدای شش ماهه اول سال ۱۴۰۲
📌 یادمان باشید #امنیت_اتفاقی_نیست
🌱 هفته فراجا گرامی باد 🌱
⚛ @kahfolhassan
⚛ @kahfolhassan
صدای پای رمضان
به گـوش می رسد
دستهای خالیمان
دستاویز دلهای پاکتان ...
#آخرین_روز_شعبان
#ماه_رمضان
#شهدا
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🛑 آیت الله بهجت (ره) و ماجرای عنایت باورنکردنی ایشان به شهید مدافع حرم استان اصفهان!
🔹در نوجوانی عضو تیم فوتبال سپاهان اصفهان بود و مدتی بعد طلبه می شود. یک شب خوابی زیبا و معنوی می بیند. به نزد عالم ربانی استان اصفهان حضرت آیت الله ناصری (ره) می رود و آن خواب را برای ایشان تعریف می کند. او به ایشان می گوید پیشنهاد می کنم به شهر قم بروید و خواب خود را برای حضرت آیت الله بهجت نیز تعریف کنید.
🔹چند روز بعد با هر سختی که بود به محضر آیت الله بهجت شرفیاب می شود و خوابش را برای ایشان نیز تعریف می کند. حضرت دستش را روی زانوی او گذاشت و از ایشان شغلش را پرسید. او می گوید طلبه هستم.
🔹آقا به او فرمود: «باید به سپاه پاسداران ملحق شوی و لباس سبز مقدسش را بپوشی.» آیت الله بهجت در ادامه اسم این جوان را می پرسد و او می گوید که نامم فرهاد است. آیت الله بهجت به او می گوید حتماً باید نامت را به «عبدالصالح» یا «عبدالمهدی» تغییر دهی و او هم مدتی بعد نامش را تغییر می دهد.
🔹حضرت در ادامه به او مژده ای می دهد و می گوید: شما در روز شهادت امام حسن عسکری (ع) و آغاز امامت حضرت مهدی «عج» به شهادت خواهید رسید اما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور ایشان نیز با وی رجعت می کنید!
🔹همسر شهید می گوید: سال ۸۴ یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون میترسیدم اگر بگویم حتماً جوابتان منفی میشود. گفتم: چه حرفی؟ گفت: شما در جوانی مرا از دست میدهید و من شهید میشوم. نگاهی به او کردم و گفتم: با چه سندی این حرف را میزنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟ او گفت: من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.
🔹سال ۸۵ به سپاه اصفهان و تیپ نجف اشرف می پیوندند و نهایتاً در سال ۱۳۹۴ (۷ سال پس از رحلت آیت الله بهجت) ندای «هل من ناصر» مظلومان منطقه (ع) را شنید و به سوریه رفت. همسر شهید میگوید: «سه روز قبل از شهادتش خواب دیدم در حرم حضرت زینب (س) هستم. عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود و عکس همسرم نیز در بین آنها قرار داشت. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم و گفتم: «وای، همسرم شهید شد.» از خواب پریدم. اتفاقی دو سه ساعت بعد تماس گرفت. به او گفتم: «خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف میکنم.» و خوابی که هیچگاه تعریف نشد...
🔹سرانجام این شهید بزرگوار که وعده شهادت خود و اوصاف دقیق آن را از اسوه عرفان تَشَیُع حضرت آیت الله بهجت (رع) دریافت گرفته بود، در تاریخ ۲۹ دی ماه ۱۳۹۴ و دقیقاً در روز شهادت امام حسن عسکری و لحظات اولیه آغاز امامت حضرت مهدی (عج) در حلب سوریه پس از اصابت مستقیم موشک کورنت به زانوهایش به کاروان عاشورا پیوست.
🔹او کسی نبود جز شهید «عبدالمهدی» کاظمی از خمینی شهر استان اصفهان، همان فرهاد قصه ما که حضرت آیت الله بهجت از او خواسته بود تا نامش را به عبدالصالح یا «عبدالمهدی» تغییر دهد!
🔸منبع: «سایت همشهری، ۱۴۰۰/۱۱/۲۸، کدخبر: ۱۵۴۱۰۰»
♦️شادی روح حضرت آیت الله بهجت (ره)، حضرت آیت الله ناصری (ره)، شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی، حاج قاسم سلیمانی، سید مرتضی آوینی و همه شهدای تاریخ که با خون خود راه هدایت را به ما نشان دادند صلوات.
#شهدا
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 خاطرهای شنیدنی از درخواست شهید رئیسی از امیرالمومنین علی علیهالسلام در نجف💔
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز
#شهدا
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🛑 خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی رضوان الله علیه ، آزاده سرافراز
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم .
آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم .
گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرامت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.
از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارک حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم .
لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم .
او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی ؟
الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم .
ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
«کتاب حماسههای ناگفته» (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
#شهدا
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🛑 چشمان #شهدا
به راهی است که از خود
به یادگار گذاشتهاند...
اما چشمان ما
به روزی است که با آنان
رو به رو خواهیم شد
به امید آنکه شرمنده نباشیم...!
#یاد_شهدا_با_صلوات 🕊🌷
⚛ @kahfolhassan
⚛ @kahfolhassan
3.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 روز مادر تموم شده ولی مادری تموم نمیشه
🔸چه دوربین مخفی عجیبی
اگه به همین یکی هم باشه نمیشه خون شهدا رو فراموش کرد نمیشه
بعضی از مادران تاریخ یک کشور را مادری میکنند
درود خدا بر مادران #شهدا 😢
این مادران کم و کمتر شده اند
دیگه خسته شدم از انتظار
⚛@kahfolhassan
⚛@kahfolhassan
🛑 آن روزها که دشمن به "جانمان" حمله کرد، #شهدا ما را #شرمندہ خود کردند.
👈 نکند این روزها که دشمن به "نانمان" حمله کردہ است شرمندہ #شهدا شویم.🥀
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊
⚛ @kahfolhassan
⚛ @kahfolhassan
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 جز خجالت چیز دیگری نیست
🔸 حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی:
◀️ ما #موظف_هستیم خون های پاک شهدا را حفظ کنیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ این نظام آسیب ببیند، لعنت ابد دامنگیر ما می شود!
🔸 الآن بهترین #دوران_امتحان ماست!
اگر ذرّه ای این #دین آسیب ببیند، این طور نیست که ما را با کفار عادی یکجا بسوزانند؛ این همه شهید! این همه جانباز!
🔸 من یک وقت رفتم به آسایشگاه این #عزیزان_جانباز، دیدم جوانهای قطع نخاعی، زیر لب زمزمه می کنند، مناجات می کنند ذکر می گویند.
من قدری دور زدم دیدم که هیچ نمی توانم تحمل کنم؛ از آن جا بیرون آمدم و رفتم یک گوشه نشستم و قدری گریه کردم و سبک شدم، دیگر نرفتم که نرفتم،
چون جز خجالت چیز دیگری نیست!
🔸 این برای چه چیزی رفته؟ این برای همین دین رفته است.
نه آن استجابت دعا را داریم نه قدرتی دیگر داریم نه اگر قدرت داشته باشیم کارآیی نسبت به اینها دارد!
دیدم هیچ راهی ندارم، دیگر نرفتم؛
الآن اینها هستند!
خیلی خون داده شد؛ #جانبازان و #شهدا و سایر عزیزان!
⚛ @kahfolhassan
⚛ @kahfolhassan