💫ادامه بخش هفتاد و یک💫
آیا می داند جگر گوشه اش را با این وضع به جنت آباد می بریم؟به دلش افتاده پسرش را
دیگر نمی بیند؟کمی بعد به جنت آبادرسیدیم. حسین عبدی در آمبولانس را باز کرد.دیدم زینب که منتظر ما بوده،به طرف آمبولانس می دود،خودش را می زند.به سر و سینه اش می کوبد،اشک می ریزد و بلند بلند می گوید: مادرجان شهادتت مبارک علی جان عروسیت
مبارک.
هول شدم.به زینب گفتم:لیال؟لیال کجاست؟گفت:نترس،خیالت راحت،این دور و برها نیست.هیچی بهش نگفتم.بعد دوباره شروع کرد به سر و سینه اش کوفتن.خم می شد و پاهایش را چنگ می زد.توی صورتش میکوبید و فغان می کرد.گفتم:زینب خانوم تو رو خدا این جوری نکن.تو چرا این طوری شدی؟ تو که بدتر داری دل من رو آتیش میزنی!این جوری من حالم خراب تر میشه. برانکارد آوردند و علی را رویش گذاشتند. زینب کمکم کرد پایین بیایم.دیدم پاها و دستانم که زیر سر علی بود،خونی است. دلم ریش شد.فهمیدم حتما پشت سرش هم ترکش خورده.چند تا از بچه های سپاه،چند نفر از نیروهای مردمی که آنها را توی مسجد جامع دیده بودم،قبل از ما خودشان را به جنت آباد رسانده بودند.چند نفر از کارکنان شهرداری را هم بین شان دیدم.علی را به سمت غسالخانه بردند.پرسیدم:کجا می بریدش؟گفتند:می خواهیم غسل و کفنش کنیم گفتم:ما که آب و کفن نداریم.نمیخواهد غسل و کفنش کنید گفتند:ما برایش کفن تهیه کردیم،آب هم آورده ایم.گفتم: چرا پارتی بازی می کنید؟گفتند:پارتی بازی چیه؟هم آب هست،هم کفن،می خواهیم غسلش بدهیم.
این را گفتند و علی را داخل غسالخانه بردند. دیگر نه کسی را می دیدم و نه چیزی می شنیدم.نتوانستم آنجا بایستم.راه افتادم.به
کجا،نمی دانم.آشفته و سرگردان راه رفتم و راه رفتم،نمی دانم چقدر گذشت.صدایم کردند.پشت در غسالخانه رفتم.به نظرم آقای
پرویز پور یا سالاروند بود،گفتند:لباس های برادرت رو چی کار می خواهی بکنی؟گفتم:
می دانم کجا ببرمشان.فکرم کار نمی کرد.می ترسیدم خانه ببرم.ممکن بود کسی آنها را دور بیاندازد.شاید هم عراقی ها توی خانه می ریختند و آن وقت دیگر دستم به آنها نمی رسید.مانده بودم چه کار کنم.گفتم:بیاورید. لباس های علی را گرفتم و بوسیدم.یکهو تصمیم گرفتم این لباس ها را هم مثل لباس شهدا دفن کنم.منتهی آن لباس ها را برای از بین بردن،دفن می کردیم،باید اینها را طوری خاک میکردم که وقتی خواستم آنها رابردارم،
هم بدانم کجاست،هم از بین نرفته باشد. کیسه پالستیکی آوردم.لباس ها و پوتین ها، حتى کش هایی که با آن لبه پایین شلوار
نظامی اش را گتر میکرد و میبست،گرفتم. چند نفر از بچه های سپاه گفتند:خواهر حسینی با این ها چه کار می خواهی بکنی، هر کاری داری بگو ما انجام بدهیم.گفتم:می خواهم خودم این لباس ها را دفن کنم.هیچ کس دنبالم نیاید.نمی دانم چه کار می کردم و حالتم چطور بود که همه آدم هایی که آنجا بودند به من نگاه می کردند و گریه می کردند. رفتم زیر یکی از درخت های جنگل کوچک، آنجایی که شاخه های درخت ها توی هم فرو رفته بودند.زیر درختی نشستم.لباس ها را
توی بغلم فشردم.بعد اول پوتین ها را توی کیسه گذاشتم.دلم نمی آمد لباس ها را بگذارم.آنها را می بوسیدم،طرف کیسه می بردم دوباره برمی گرداندم و به سینه ام فشار میدادم،یاد پاپا افتادم،صدایش کردم.پاپا خیلی علی را دوست داشت.به پاپا گفتم:پاپا
کجایی؟این لباس های خونی مال علیه،مال یوسف تو.پاپا این بار گرگ ها واقعا یوسف تو را دریده اند.بلاخره لباس ها را از خودم کندم و توی کیسه گذاشتم.درختی را نشان کردم. زیرش گودالی کندم و لباس ها را دفن کردم. با وضعیتی که دائم میگفتند؛پیشروی عراقی ها هر روز بیشتر می شود،اسلحه نیست،نیرو نداریم،حدس قریب به یقین داشتم برای مدت کوتاهی هم که شده شهر دست دشمن خواهد افتاد.پس جنت آباد که من وجب به وجب آن را میشناسم،برای پنهان کردن لباس ها بهترین نقطه است.زیر این درخت ها هم شهید دفن نمی کنند و کسی به اینجا کاری ندارد.بعد آمدم به دیوار غسالخانه تکیه دادم و نشستم.همه اش نگران بودم لیال سر برسد.نمی دانستم چطور موضوع را به او بگویم که شوکه نشود.دوباره آقای پرویز پور آمد و این بار دو تا فشنگ و ساعت علی را دستم داد.گفت:فشنگها توی جیب پیراهنش بوده،هم ساعت و هم فشنگ ها خونی بودند.ترکشی بند فلزی ساعت را شکسته بود و عقربه های صفحه روی ساعت ده و ده دقیقه مانده بودند.آنها را توی جیبم گذاشتم و بلند شدم.به دایی و کسانی که دور و برم بودند،گفتم:برویم قبرش رو آماده کنیم، حسین گفت:آبجی ما یه دونه قبر کندیم، اونجاست،به سمتی که اشاره کرد،نگاه کردم، خیلی دورتر از قبر بابا بود.گفتم:نه اونجاخیلی دوره.میخواهم کنار بابا باشه.به طرف قبر بابا راه افتادیم.خواست خدا در عرض این پنج روز بعد از شهادت بابا،با اینکه این همه شهید دفن کرده بودند،قبرکنار دست مزار بابا خالی مانده بود.
#قصه_شب
#بخش_هفتاد_و_یک
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••💙🎊••
هلـهـلـه آزاده دل پیمبر شاده 😍
به علی و زهرا خدا حسینو داده
#شعبان 💛💐
#میلاد_امام_حسین_ع_مبارکباد 🥳
https://eitaa.com/kahrizsang
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت باسعادت حضرت
🌸#اباعبدالله_الحسین(ع)
سُرور قلب
🍃#محمد_مصطفی(ص)
نور دو عین
🌸#علی_مرتضی(ع)،
میوه دل
🍃#فاطمه_زهرا(س)
سَروَر کُلّ کائنات و
💐#روز_پاسدار را بر شما دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت تبریک و تهنیت عرض میکنیم 💐
" هیئت رزمندگان اسلام "
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
⚠️هشدار جدی برای آقایان
🛑مشکلات زناشویی مشکل زمینه ساز 80% طلاق و خیانت ها در ایران‼️
آقایون برای درمان ناتوانی های جنسی خود حتما لینک پایین رو مشاهده نمایند.
https://eitaa.com/joinchat/2722824528C9df643939b
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
🔰 برترین و با اعتبار ترین کانال ایتا در حوزه مشکلات زناشویی
برای شروع روند درمان سریعا فرم زیر را پر کنید تا مشاورین کلینیک باهاتون تماس بگیرند👇🏻👇🏻
formafzar.com/form/wa7w2
formafzar.com/form/wa7w2
🌹ســــ🌷ـــلام🌴🌷🌴
🚩به سهشنبه 24 بهمن ماه خوشآمدید
🚩خدایا در روز میلاد امام حسین(ع)🌷
🚩آرزو میکنم 🌴
🚩دقایق امروز برایتان🌷
🚩سرشار از عـشق🌴
🚩برکت و تندرستی باشد🌷
🚩و به هـر آنچه کـه🌴
🚩آرزویش را دارید برسید🌷
🌹عیدتون مبارک 💐💖💌✨
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 13 February 2024
قمری: الثلاثاء، 3 شعبان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ولادت امام حسین علیه السلام، 4ه-ق
🔹رسیدن امام حسین علیه السلام به مکه
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
▪️2 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
▪️8 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️12 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️27 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان