❌🔴اعتراض کشاورزان اصفهانی امروز به پزشکیان و ظریف : ⭕️ زاینده رود خشک کارنامه دولت اصلاحات در اصفهان است. 📍دولت آقای رییسی حداقل آب رو تا نزدیک اصفهان آورده است.

🔺درمان رایگان کودکان زیر ۷ سال با درآمدهای مالیاتی 📌 علیزاده، نماینده مجلس: 📍درآمدهای مالیاتی صرف توسعه آموزش، درمان، بهداشت، امنیت، آبادانی شهرها، توسعه زیرساخت‌ها شود و به این وسیله شاهد رشد و توسعه بیشتر کشور در تمام عرصه‌ها خواهیم بود سنگ بنای این اقدامات را دولت شهید رئیسی گذاشت. 📍رایگان کردن درمان کودکان زیر 7 سال افتتاح چند بیمارستان تخصصی مادر و کودک هزینه کرد در پروژه‌ها و طرح‌های عمرانی، تامین هزینه بیماران تالاسمی و پروانه‌ای همگی از محل همین درآمدهای مالیاتی حاصل شده است.

🌺ضمن عرض تبریک ایام دھه ی ولایت،شورای نامگذاری، اسم پارک بزرگ شهر را ھمراہ با بیانیه ای به شرح زیر اعلام کرد: 🌸بسمه تعالی🌸 با حمد و سپاس خداوند متعال که به ما توفیق خدمت عنایت فرمود .ضمن عرض تبریک اعیاد سعید قربان و غدیر خم خدمت ھمه ی مردم عزیز شهر کهریزسنگ اعلام میدارد: باتوجه به نظر سنجی مردمی، بوستان غدیر بالاترین رای را به خود اختصاص داد.غدیر با الهام از ارزش های دینی ، انسانی و فرهنگی ، نمادی از اتحاد و همبستگی ما خواهد بود. رای دوم که با استقبال فراوانی روبرو شد، بوستان شادی است. این نام نشانگر امید و خوشبختی است که در دل‌های مردم ما می‌درخشد و به آینده‌ای روشن و پر از نشاط اشاره دارد. سومین رای بوستان گل مینا می باشد که این نام هم تداعی کننده لطافت و زیبایی، و یکی از نمادهای شهر کهریزسنگ و نشان از طبیعت و سرسبزی دارد که در پارک شهر ما جلوه‌گر خواهد شد. ضمن عرض تشکر از همه کسانی که در این رأی‌گیری شرکت کردند و خود را در این انتخاب سهیم دانستند ، اینک با افتخار،و احترام بہ نظر اکثریت شرکت کنندگان نام این پارک ، بوستان غدیر اعلام می شود. امیدواریم که این بوستان ، مکانی آرام و نشاط بخش برای همگان قرار گیرد. 🇮🇷روابط عمومی شهرداری وشورای اسلامی شهر کهریزسنگ ✉️ @shahrdarikahrizsang

🎥با توجه به شناختی که دارم اجماع صورت نمی‌گیرد!!! ⏪ نظر حاج آقا #عالی در مورد انتخابات ۱۴۰۳ : 🔹به چه کسی رای بدهیم؟ ✍️رسانه مجازی کهریزسنگی ها در ایتا :👇 ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291 ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯

🎥هشدار صداوسیما: 🔴❌ تب دنگی جدی است، مراقبت کنید. ✍️رسانه مجازی کهریزسنگی ها در ایتا :👇 ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291 ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯

🎥 با بعضی از روش های ساده روزمره می‌شود به سادگی آب خوردن، در مصرف آب صرفه جویی کرد 🔹️از تکنولوژی عقب نمونیم و از آن برای مدیریت مصرف بهینه آب استفاده کنیم. 🔹️لوازم کاهنده مصرف آب با تکنولوژی جدید ارزان بوده و قابلیت نصب آسان را دارند. 🔹️استفاده از این لوازم حداقل ۵۰ درصد مصرف آب را کاهش می دهد. @PadDolat

تو مسجدالحرام به طرف گفت اهل کجایی؟ گفت غزه... بعدش رو ببینید #غزه_پیروز_است

🛑جزئیاتی از ۴ مناظره تلویزیونی پیش‌رو دبیر ستاد انتخابات صداوسیما: 🔹مناظره دوم با موضوع خدمات رسانی عدالت‌محور دولت فردا ساعت ۲۰ تا ۲۴ 🔹مناظره سوم با موضوع فرهنگی و تحت عنوان «انسجام اجتماعی با حکمرانی فرهنگی» روز جمعه یکم تیرماه ساعت ۲۰ تا ۲۴ 🔹مناظره چهارم با موضوع سیاسی و شعار «ایران در جهان امروز» روز دوشنبه چهارم تیرماه از ساعت ۲۰ تا ۲۴ 🔹مناظره پنجم در حوزه اقتصاد با موضوع کارآمدسازی دولت روز سه‌شنبه ۵ تیرماه از ساعت ۱۲:۳۰ تا ۱۶ ✍️رسانه مجازی کهریزسنگی ها در ایتا :👇 ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291 ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯

💫بخش سه💫 سه چهار ماهی در خانه ی خواهرم زندگی کردیم ولی از اینکه با چند فرزند یکی از اتاق هایشان را به ما داده بودند حس خوبی نداشتیم.این شد که تصمیم گرفتیم یکی از اتاق های زیر زمین پدرم را بگیریم و آنجا زندگی کنیم.زیرزمین یک اتاق داشت و یک راهرو که از آن به عنوان آشپزخانه استفاده میکردیم.دیوارهایش را آبی روشن کردیم و در و پنجره ها رو آبی تیره .پایین پرده اتاق را با رنگ سبز و قرمز گلدوزی کردم و به مغازه خطاطی نزدیک خانه پدرم سفارش دادم با خط خوش یک بیت شعر رویش بنویسد. پیرمرد یک غزل از حافظ را خواند و گفت همینو بنویسم؟به نظرم شعر قشنگی بود، قبول کردم.در راه تا خانه همان شعر را در دلم تکرار میکردم. درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد روی شعر هم گلدوزی کردم.وقتی پرده را نصب کردم نشستم روبرویش و خوب نگاهش کردم،بعد وسایل اتاق را چیدم. جابجایی مان به اتاق جدید خیلی طول نکشید و تا ظهر همه چیز سر جای خودش قرار گرفت. زمستان سال 1362 بود و پنج سال از زندگی مشترکمان میگذشت.در این سالها صاحب دو فرزند شده بودیم.محمدرضا اولین فرزندم حالا چهار ساله بود و مریم حدود یک سال و نیمه.هنوز خانه پدرم زندگی میکردیم و چند روزی میشد مادر شوهرم مهمانمان بود.سفره شام را که جمع کردم.رجب رادیو رو کنار گوشش گرفت و حواسش را به اخبار داد. من و مادرش لباس های نوزادی محمدرضا و مریم را توی اتاق چیده بودیم تا مطمین شویم برای بچه سوم که در راه بود چیزی کم نداریم.مادر شوهرم زن آرام و بی آزاری بود و من خاله صدایش میزدم.محمدرضا کنار مادربزرگش نشست و یکی از بلوزهایش را برداشت و گفت: بی بی اینو تنم کن.مادر رجب سر محمدرضا رو نوازش کرد و گفت:پیش مرگت بشم،این لباس دیگه به دردت نمیخوره.مال نی نی تونه. _نی نی یعنی مثل مریم؟ مادر رجب به من چشمک زد و گفت:اونو دیگه فقط خدا میدونه که مثل مریم باشه یا مثل خودت.حالا تو دوست داری داداش باشه یا آبجی؟ محمدرضا گفت:هردوتاش. مادر رجب خندید و از جا بلند شد.گفتم:خاله کجا؟ گفت میرم تو حیاط وضو بگیرم،بیام نماز قضا بخونم.به نظرم چندتا تیکه لباس برای ماه های اول بگیر.این دوتا توی تابستون به دنیا اومدن لباس گرم نیاز نداشتن.وقتی از اتاق بیرون رفت،رجب را صدا زدم.رادیو رو کنار گوشش گرفته بود و با حرکت ابرو میپرسید چی میگی؟ گفتم :توی حیاط برف و یخه با خاله برو،زمین نخوره. رجب از اتاق بیرون رفت و من هنوز داشتم لباس های نوزادی رو توی بقچه میبستم.حق با مادر رجب بود باید برای ماه های اول لباس گرم میگرفتم.داشتم با خودم فکر میکردم که از بیرون صدای داد و فریاد شنیدم.محمدرضا قبل از من پشت پنجره رفت.تا از جا بلند شدم و پشت پنجره رفتم حیاط شلوغ شده بود.شیشه ها بخار گرفته بود و چیز زیادی دیده نمیشد.حس کردم یه چیزی وسط حیاط افتاده است.چادر سر کردم و از اتاق بیرون رفتم.تازه در را باز کرده بودم که یکی از مستاجرهای مادرم داد زد:نیا بیرون،چیزی نیست.گفتم گه چیزی نیست چرا همه توی حیاط جمع شدین؟مادرم گفت:برو مادر ،برو توی خونه پیش بچه هات.خیلی نگران بودم. رجب را که دیدم خیالم راحت شد که اتفاقی برایش نیوفتاده،ولی نتوانستم خاله را پیدا کنم.ناچار به اتاق برگشتم.از اینکه همهمه و سر و صدا را میشنیدم و نمیدانستم چه اتفاقی افتاده بیشتر کلافه میشدم.پشت پنجره ایستاده بودم ولی چیزی نمیفهمیدم. مثل اینکه همه به خانه مادرم در طبقه بالا رفته بودند.کم کم صدا ها بلندتر و تبدیل به گریه شد.وقتی برای آخرین بار پشت پنجره رفتم در باز بود و همسایه ها در کوچه ایستاده بودند.رجب توی سرش میزد و با پدرم از بین جمعیت برای خودشان راه باز میکردند تا بیرون بروند.رجب که با آن وضعیت از خانه بیرون رفت بیشتر دلشوره گرفتم.دیگر طاقت نیاوردم.در اتاق را روی محمدرضا و مریم قفل کردم واز زیر زمین بیرون آمدم.خیلی آهسته راه میرفتم.از پله های ایوان که بالا می آمدم،گریه های مادرم را شنیدم.کم کم داشت گریه ام میگرفت که یکی از همسایه ها با دیدن من داد زد:دختر تو کجا میای؟برو،اگه تو نگاش کنی چشم بچت شور میشه. این حرف را که شنیدم دلم آشوب شد. یاد حرف مادرم افتادم که همیشه میگفت زن باردار اگه به صورت میت نگاه کنه، چشم بچش شور میشه. توی ایوان ایستاده بودم و در بین جمعیت دنبال مادر رجب میگشتم.خیلی طول نکشید که با شنیدن حرف یکی از همسایه ها مطمئن شدم که مادر شوهرم به رحمت خدا رفته است. #قصه_شب #رمان_بابا_رجب #بخش_سه #کتاب_بخوانیم

💰💰جوایز میلیونی در پویش بزرگ #نشرخوبیها 😍😍😍 💐💐به مناسبت دهه ولایت 🗓 از ۲۹ خرداد تا ۵ تیر 💎 با انجام ماموریت ها امتیاز جمع کن و برنده جایزه ویژه پویش شو!!😉 🎁و اما جوایز پویش؛ 🥇 نفر اول: ۲ میلیون تومان به همراه یادبود دهه ولایت 🥈 نفر دوم: ۱ میلیون و پانصد هزار تومان به همراه یاد بود دهه ولایت 🥉نفر سوم: ۱ میلیون تومان به همراه یاد بود دهه ولایت 🏅 چهارده نفر جایزه ۱۱۰ هزار تومانی به قید قرعه ✅ ویژه همه رده های سنی 🔹 برای شرکت در پویش کافیه از طریق لینک زیر وارد پویش بشید: 🌐 mjkahrizsang.ir 📡 @kfemamzamani | 🌐 mjkahrizsang.ir

به یک نیروی آقا یا خانم برای کار در فست فودی شیفت شب (۱۸تا۲۳الی۲۴) حقوق ساعتی ۳۰ تومن درصورت زرنگ بودن افزایش حقوق هم خواهیم داشت. برای آگاهی بیشتر تماس حاصل فرمایید. آدرس:کهریزسنگ،بلوار ولیعصر،بین کوچه ۳و۵ فست فود پروتئینی احسان آقا تلفن تماس:09136753013