فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️توصیه های ضروری برای جلوگیری از ابتلا به بیماری خطرناک #تب_دنگی
تهیه شده در هلال احمر با همکاری انستیتو پاستور ایران و سازمان پدافند غیر عامل
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
🔘 اعلام دستورالعمل فروش ارز اربعین توسط ۷ بانک عامل
🔸بانک مرکزی دستورالعمل "ترتیبات تامین و عرضه ارز دینار به زائرین اربعین حسینی (ع) در سال ۱۴۰۳" را به هفت بانک عامل ملی ایران، تجارت، صادرات ایران، ملت، پست بانک، پارسیان و سپه ابلاغ کرد.
🔸فروش ارز به زائرین متقاضی اربعین حسینی، حداکثر به مبلغ ۲۰۰،۰۰۰ دینار عراق، به هر زائر به نرخ فروش اسکناس مرکز مبادله ارز و طلای ایران (ETS) خواهد بود.
🔸دریافت هرگونه کارمزد و یا هزینه از متقاضی به جز معادل ریالی ارز مورد تقاضا (بر اساس نرخ مرکز مبادله)، ممنوع است.
🔸فروش ارز به زائرین بالای پنج سال از تاریخ هفتم مرداد ۱۴۰۳ تا پایان روز سوم شهریور ۱۴۰۳ با ارائه اصل کارت ملی و گذرنامه یا «برگه تردد اربعین» معتبر زائر، ثبت در سامانه "نظارت ارز (سنا)" در سرفصل "ارز زیارتی اربعین" و با الزام درج کد رهگیری در سامانه مربوطه امکانپذیر است.
🔸ضمناً کد رهگیری در سامانه مربوطه (کد ملی متقاضی) پس از طی فرآیند ثبتنام در سامانه سماح، فعال میگردد.
🔸در خصوص زائرین بین ۵ تا ۱۵ سال باید اصل شناسنامه به جای کارت ملی ارائه شود.
🔸سرپرستان خانوار میتوانند بهمنظور خرید ارز اربعین اعضای خانواده خود (همسر و فرزندان) با در دست داشتن کلیه مدارک هویتی خود و اعضای خانواده به شعب آن بانک مراجعه نمایند.
🔸عدم حضور سایر اعضای خانواده در شعب فروش ارز بلامانع است.
✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇
🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291
╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
مسعود پزشکیان: اطمینان دارم پیروزی و نصرت الهی نصیب فلسطین عزیز خواهد شد
برای شهدای گرانقدر فلسطین رحمت واسعه الهی مسئلت دارم
رئیس جمهور منتخب ایران خطاب به اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین حماس نوشت: اطمینان دارم در سایه ایستادگی تاریخی ملت مقاوم فلسطین و غزه مظلوم و مقتدر و مجاهدت قهرمانانه رزمندگان مقاومت فلسطین در جنگ جاری، پیروزی و نصرت الهی نصیب فلسطین عزیز خواهد شد.
به گزارش سرویس سیاسی ایصال نیوز، رئیس جمهور منتخب ضمن قدردانی از پیام تبریک رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس، بر تداوم حمایت همهجانبه جمهوری اسلامی ایران از ملت مظلوم فلسطین تا تحقق کلیه آرمانها و حقوق خود و همچنین آزادی قدس شریف تاکید کرد...
https://www.isalnews.ir/fa/news/39291/preview/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر پزشکیان : مطمئن باشید زد و بند نخواهم کرد
🔹 رئیسجمهور منتخب در جمع اعضای ستاد انتخاباتی استان تهران: پست و مقام و جایگاه برای من هیچ امتیازی نیست.
🔹مردم اگر نباشند به تنهایی هیچ کاری نمی توانیم بکنیم.
🔹بر روی عهد و پیمانم با مردم خواهم ماند.
@PadDolat
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻وزیر آموزش و پرورش: نتایج امتحانات نهایی دانشآموزان پایه دوازدهم بعد از برگزاری کنکور سراسری روز شنبه ۲۳ تیر ماه اعلام میشود
@PadDolat
کانال کهریزسنگ
💫بخش بیست و چهار💫 چادر نمازم را توی صورتم کشیدم تا نفهمد گریه میکنم.چند لحظه ای که گذشت و جواد از م
💫بخش بیست و پنج💫
از صبح برف میبارید ولی هوا خیلی سوز نداشت.رجب پیغام داده بودکه از بیمارستان خسته شده و برای همیشه میخواهد به تهران برگردد.نزدیک ظهر الهه و حمید و جواد را پیش مادرم گذاشتم و به مدرسه محمدرضا رفتم تا برای سفر به تهران اجازه بگیرم و بعد به مدرسه مریم رفتم.وقتی ماجرا را برای خانم ناظم توضیح دادم پرسید:شوهرت چطوری جانباز شده؟روی ویلچره؟ گفتم: ترکش خورده به صورتش. پرسید:چند وقته بیمارستانه؟عملش هم کردن؟ گفتم:هجده ماهی میشه که بیمارستانه،تا حالا خیلی عملش کردن،بشتر از بیست بار.ناظم صورتش را در هم کشید و گفت:صورتش مثل اولش شده؟حوصله حرف هایش را نداشتم، گفتم:خوب میشه اگه خدا بخواد.ناظم هنوز میخواست حرف بزند که خانم مدیر از او خواست زنگ را بزند.صدای زنگ در مدرسه پیچید.همهمه بچه ها که از کلاس بیرون می آمدند بلند شد.به طرف کلاس مریم رفتم.رو به روی در کلاس ایستادم و به بچه ها که بیرون میدویدند خیره شدم،وقتی مریم از کلاس بیرون آمد سرش پایین بود و مرا ندید. پشت سرش راه افتادم،هوای بچگی به سرم زد و دستانم را روی چشمانش گذاشتم. بلافاصله گفت:سلام مامان.دستم را برداشتم، دو دستی شانه هایش را گرفتم وبه سمت خودم برگرداندم و گفتم:از کجافهمیدی منم؟تو که دستامو لمس نکردی؟ گفت:خانوم معلممون میگه خدا به مادرا عطری میده که به هیچکس دیگه نمیده و هر بچه ای بوی عطر مامانش و میفهمه. بعد دستم را گرفت و گفت:بریم مامان،زودتر باید حاضر بشیم و بریم دنبال بابا.دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خودش میکشاند.یکدفعه وسط حیاط ایستاد.در صورتش خیره شدم و پرسیدم: چی توی کلاس جا گذاشتی؟مریم به دختری که دست پدرش را گرفته بود و از مدرسه بیرون میرفت اشاره کرد و گفت:بیا ما هم مثل اونا دستامونو تاب بدیم.دستم را به همان حالت تکان دادمو با هم به خانه رفتیم.در بین راه فکر کردم اگر رجب با این صورت به مدرسه مریم بیاید،مریم مثل آن دختر بچه خوشحال میشود؟
بعد از ظهر جواد را به مادر سپردم و با بقیه بچه ها به راه آهن رفتیم.آنجا با زهرا و شوهرش قرار داشتیم.همه با هم سوار قطار شدیم.چند ساعتی طول کشید تا بچه ها خوابیدند.من مثل همیشه تا صبح بیدار بودم تکان های قطار آنقدر برایم آزار دهنده بود که حتی نزدیکی های صبح هم خوابم نبرد.از راه آهن تا بیمارستان را با اتوبوس رفتیم.وقتی پیاده شدیم مریم و محمدرضا تا بیمارستان دویدند.بارش برف تازه شروع شده بود.هر چه میگفتم آرام تر بروند بیفایده بود.زهرا درحالی که میخندید گفت:حرص نخور بچه ها ذوق دارن که باباشون رو ببینند. حرفی نزدم ولی دلم آشوب بود.رجب در این مدت بارها به اتاق عمل رفته بود.ولی هم خودش و هم من باورمان شده بود که صورتش مثل اول نمیشود فقط هربار با یک صورت جدید مواجه میشدیم.میترسیدم بچه ها پدرشان را با این وضعیت قبول نکنند.هرچه ذوق بچه هابیشتر میشد،تپش قلب من هم بیشتر میشد.وارد بیمارستان شدیم.حسین آقا داخل ساختمان رفت تا کارهای ترخیص رجب را انجام دهد و با او برگردد.دلم لحظه ای آرام نمیگرفت.زیر لب دعا میکردم که بچه ها از پدرشان نترسند. چند ماهی میشد رجب را ندیده بودم و میدانستم چند بار دیگر عمل کرده است.ولی نمیتوانستم تصور کنم صورت جدیدش چقدر به چهره واقعی اش شبیه شده است.آنقدر غرق در فکر و خیال بودم که نفهمیدم رجب کی آمد.فقط وقتی صدای گریه الهه بلند شد، به خودم آمدم.چنان جیغ میکشید و گریه میکرد که همه نگاهمان میکردند.الهه روی پای رجب نشسته بود و او سعی داشت آرامش کند،ولی الهه از پدرش فاصله میگرفت و خودش را به طرف محمدرضا میکشید که کنار رجب ایستاده بود.صورت رجب مثل دفعات قبل باندپیچی بود.محمدرضا خیلی زود با پدرش کنارآمد و سعی میکرد به الهه بفهماند وقتی زخم های صورت بابا خوب شد باند ها را باز میکنند و میشود شبیه عکس هایش. این حرف های محمدرضا دلم را لرزاند کاش بزرگترها هم مثل بچه ها به همه چیز خوش بین بودند.سربازی که از کنارمان رد میشد با رجب احوالپرسی کرد.بعد دستانش را طرف الهه باز کرد و گفت:میای بغل عمو؟الهه چنان مشتاق خودش را در آغوش سرباز انداخت که دلم آتش گرفت.دو سه متری بیشتر با رجب فاصله نداشتم ولی هنوز فرصت نشده بود با او حرفی بزنم.زهرا دست مریم را گرفت و گفت:مریم بیا بابا تو ببین. مریم کنارم ایستاده بود،دستش را از دست زهرا بیرون کشید و خودش را به چادرم چسباند. رجب از روی نیمکت بلند شد و جلو آمد دست مریم را گرفت و گفت:نترس مریم جان. صدای رجب واضح نبود.مریم به دست پدرش چشم دوخت.از چادر فاصله گرفت و با خوشحالی گفت:مامان نترس،باباست.خال دستشو نگاه کن.وسط گریه هایم خندیدم و گفتم باشه دخترم دیگه نمیترسم.
#قصه_شب
#بخش_بیست_و_پنج
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیسجمهور:من هیچ برتری نسبت به مردم ندارم؛ هی میگویند که پروتکلها را رعایت کن و این گونه بشین و این گونه برو؛ نمیتوانم.
🔹اگر بنا بود بخورم و بدزدم تا الان میکردم. در این سن برای اطرافیانم هیچ کاری نخواهم کرد.
☑️ کانال صابرین نیوز👇
https://eitaa.com/joinchat/4034331211C5aef0cd257