eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
6.9هزار ویدیو
339 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کهریزسنگ
💫بخش سی و پنج💫 سال 1368 بود که از طرف بنیاد مستضعفان و جانبازان،خانه ای در شهرک جانبازان به رجب داد
💫بخش سی و شش💫 وسایلمان خیلی زود چیده شد.وقت ناهار یکی از فرش ها را وسط اتاق پذیرایی پهن کردیم.سفره انداختیم و کتلت هایی را که از خانه مادر اورده بودم،سر سفره گذاشتم. هر چه اصرار کردم،رجب حاضر نشد توی پذیرایی ناهار بخورد.چند لقمه بیشتر نخوردم و به اتاق رجب رفتم. مادر برای او سوپ درست کرده بود.سوپ را صاف کردم و با قاشق توی دهانش ریختم.برای رجب نشسته غذا خوردن سخت بود،برای همین دراز کش غذا میخورد. پسرخاله های رجب که رفتند ،تازه کار من شروع شد.اول حمید را توی اتاق رجب خواباندم و بعد سراغ آشپزخانه رفتم.تا شب همه ظروف را چیدم و هردو حیاط را جارو زدم.وقتی از آشپزخانه بیرون آمدم،هرکدام از بچه ها گوشه ای خوابیده بودند.با همه خستگی برایشان رختخواب پهن کردم و هر کدام را سرجای خودشان خواباندم.تازه دراز کشیده بودم که صدای حمید درآمد. چقدر دلم میخواست پتو را روی سرم بکشم و بخوابم ولی بلند شدم و به حمید رسیدگی کردم. یک هفته ای از اثاث کشی ما میگذشت.خانه های شهرک لوله کشی گاز نشده بود و تا هزینه لوله کشی را پرداخت نمیکردیم،گاز کشی نمیشد. تا آن موقع باید برای پخت و پز از چراغ والور استفاده میکردیم.قابلمه غذا را تازه روی چراغ گذاشته بودم که صدای حمید بلند شد.بعد هم صدای مریم که جلوی در آشپزخانه ایستاده بود.گفت:مامان حمیدگریه میکنه. شعله چراغ را کم کردم و گفتم:باشه یکم نگهش دار تا من بیام.وقتی به طرف در نگاه کردم حمید روی زمین بود و اثری ازمریم نبود.حدس زدم برای بازی از خانه بیرون رفته است.حمید را بغل کردم و به اتاق رجب رفتم. رجب توی رختخواب دراز کشیده بود و رادیو گوش میکرد.صدای رادیو را کم کردم و گفتم: نمیدونی بچه ها کجا رفتن؟گفت:جایی نمیرن حتما دارن بازی میکنن. گفتم:نه چند روزه که میرن توی کوچه بازی میکنن.این اطراف ساختمون نیمه ساخته و بیابون زیاده.حمید رو بگیر من برم دنبالشون.بچه را به رجب سپردم و به کوچه رفتم.بچه ها به طرف خانه میدویدند.دست و پاهایشان پر از گل و گچ بود.دلم میخواست کتکشان بزنم ولی خودم را کنترل کردم. اول دخترها را به حمام فرستادم.بعد قابلمه غذا را کنار گذاشتم و قابلمه بزرگی را آب کردم تا روی چراغ گرم کنم.تمام مدتی که دست و پای دخترها را میشستم اجازه ندادم پسرها وارد خانه شوند، تا جایی را کثیف نکنند.بعد از دخترها نوبت محمدرضا و جواد شد.قابلمه آب را توی حمام گذاشتم،مریم صدایم زد:مامان میخوام به بابا آب بدم ولی نمیتونم.سراغ رجب رفتم، با قاشق آب توی دهانش ریختم و گفتم:دست و پای بچه ها رو بشورم بعدش میرم برات نی میخرم.این اطراف که هیچ مغازه ای نیست. توی شهرک کلا یه نونوایی داره که اونم کلا تعطیله.صبح رفتم نون بخرم میگه برامون آرد نیاوردن. به حمام که برگشتم،محمدرضا و جواد همه لباسهایشان را خیس کرده بودند.جواد صابون دستش بود و روی سرش میکشید.خیلی عصبانی شدم.قابلمه آب را طرف محمدرضا هل دادم و گفتم:من میرم بیرون ،در رو هم میبندم.تا خودت و داداشتو نشوری حق نداری بیای بیرون. هوا تاریک شده بود به اتاق رجب رفتم و گفتم:من باید برم بیرون یه خورده خرت و پرت بخرم،نونم نداریم. رجب چند دقیقه ای توی صورتم خیره شد بعد آرام گفت:نمیشه امشب نری؟خب برنج یا ماکارونی درست میکردی که نون نخواد. گفتم:چند روزه هیچی نخریدم.همه چی تموم شده. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.با عجله حاضر شدم.بچه ها را به رجب سپردم و حمید را بغل کردم و از خانه بیرون آمدم.هوا کاملا تاریک بود و هیچکس توی کوچه نبود،یک لحظه ترسیدم و خواستم برگردم ولی چاره ای نبود.هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بودم که صدای باز شدن درب خانه مان را شنیدم و بعد صدای محمد رضا که پشت سرم میدوید و میگفت: مامان، بابا میگه وایسا با هم بریم. با حرف محمدرضا آرام شدم و به طرف خانه برگشتم.رجب دست الهه را گرفته بود و با هم بیرون می آمدند. گفتم:الهه را چرا آوردی؟گفت:گریه میکرد. در خانه را قفل کرد و با هم به نزدیک ترین بازار که حدود بیست دقیقه پیاده روی داشت رفتیم.هرچیزی لازم داشتیم خریدم،وقتی از آخرین مغازه بیرون می آمدم،خانمی صدایم زد و گفت:شما هم شهرک جانبازان زندگی میکنین؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم بله. گفت:شوهرتون رو قبلا چندبار دیدم،بعد صدایش را کمی پایین آورد و گفت:شوهر شما هم جانبازه؟ گفتم:بله.گفت:دست و پاشون که سالمه.گفتم:ترکش خورده توی صورتش، برای همینه که همیشه کلاه سرش میذاره، وگرنه الان که هوا سرد نیست،با اجازتون من برم،شوهرم رفت.گفت:صبرکنین با هم بریم، ما ماشین داریم،با برادرم اومدم.رجب و الهه روی صندلی جلو نشستن.من و خانم همسایه صندلی عقب.نزدیک خانه که رسیدیم سرش را نزدیک گوشم آورد و پرسید:شوهرت بعد از عروسی جانباز شد؟
💫بخش سی و شش💫 بخش چهارم سوگ فصل چهاردهم آشنایی با مفهوم سوگ معمولا سوگ برای ما تداعی کننده مرگ عزیزان است؛اما ممکن است در مواقع دیگری هم به سوگ بنشینیم. فرجام هایی که برای ما پر معنی اند.میتوانند نوعی واکنش سوگ را منجر شوند،حتی اگر این فرجام برخاسته از مرگ نباشد،ما از دل بیماری فراگیری که زندگی مان را تغییر داد گذشتیم.در این میان،دوستان ،خانواده ،منبع در آمد،شغل و کسب و کارهای خانگی را ،که نسل اندر نسل شکل گرفته بودند،از دست دادیم.حس اطمینان به آینده و شانس داشتن حمایت اجتماعی برای کمک در کنار آمدن با این اتفاقات را از دست دادیم.این فقدان های جان فرسا ،که بسیاری از افراد تجربه کرده اند ،جهان را تغییر داده و پیامد های روانی و غمی سنگین برجای گذاشته است. هرکس که احساس میکند فقدان کسی یا چیزی زندگی اش را دستخوش تغییر کرده، باید این موارد را به خاطر بسپارد. سوگ مساله ای طبیعی است افراد بسیاری را دیده ام که حس میکنند تقلای کنار آمدن با سوگ باعث درماندگی آنها در زندگی شده است.آنها درقدرت شخصیت خود تردید دارند؛گویی سوگ اختلال یامشکلی است که باید آن را رفع کنند.سوگ پیشامدی طبیعی برای انسان است .مرحله ای بدیهی است که با از دست دادن کسی یا چیزی که به آن علاقمند یا نیازمندیم ،یا حس وابستگی به آن داریم و معنا بخش زندگی ما بوده است دچار آن میشویم. اندوه بخشی از سوگ است؛اما سوگ چیزی فراتر از اندوه است.میتوان سوگ را دلتنگی پر از حسرت برای کسی که دیگر نیست معنا کرد.روابط هسته اصلی انسان بودن هستند و به آن معنا میبخشند.برای تمام افرادی که تا کنون در زندگی حرفه ای ام با آن ها آشنا شده ام،روابط انسانی یکی از پرمعنا ترین جوانب زندگی شان بوده است.وقتی رابطه ای به پایان میرسد ،نیاز به آن رابطه متوقف نمیشود.بدن شما هم سوگواری میکند.به هرچه فکر میکنیم و هرچیزی که احساس میکنیم ،در بدن اتفاق می افتد.سوگ نیز از این قاعده مستثنی نیست.از دست دادن عزیزان تهدید روانی و جسمی عظیمی است. درد هم بعد احساسی و هم بعد جسمی دارد و پاسخ استرس را مدام تحریک میکند. حال که در مورد چیزهایی صحبت میکنیم که در تحمل سوگ موثرند،بیایید ابتدا مشخص کنیم که کمک به چه معناست.کمک به معنای از بین بردن درد یا وادار کردن فرد سوگوار به فراموشی و رها کردن آن نیست. کمک،درک این موضوع ساده است که احساسات ضد و نقیضی حین سوگ طبیعی است،شاید کمک،یافتن راه های جدید برای پذیرش و پردازش درد به روشی مطمئن و سالم باشد. سوگ تحمل ناپذیر است .کاملا منطقی است که پاسخ ذاتی انسان به آن ،تلاش برای نادیده گرفتنش باشد.این درد شدید و عظیم ، وحشتناک است ؛بنابراین اگر بتوانیم ،حتما آن را کنار میزنیم؛اما نادیده گرفتن یک حس، همه احساسات را سرکوب میکند.دراین حالت فقط حس پوچی و بی حسی به ما دست میدهد و برای یافتن هدف ،روش زندگی قبل را در پیش میگیریم. گاهی راهی برای سرکوب این درد عمیق می یابیم،مانند کار خیلی زیاد یا مصرف الکل یا انکار اتفاقی که افتاده است و گمان میکنیم که حالمان خوب شده است .اما بعدها مساله ای کوچک و یه ظاهر بی اهمیت این مانع را دور میزند و این حجم زیاد درد منفجر میشود و ما را در شوک فرو میبرد و باعث میشود از خود بپرسیم آیا میتوانیم با این درد کنار بیاییم. سوگی که با آن کنار نیامده باشیم به افسردگی ،خودکشی و سومصرف الکل می انجامد.بنابراین شاید با نادیده گرفتن سوگ مان و دور کردن آن حس محافظت از خود داشته باشیم.اما در طولانی مدت نتیجه ی عکس میگیریم. گفتن این حرف ها خیلی راحت است،اما تجربه ی آن در واقعیت دشوار است .وقتی درد را نادیده میگیریم ، دلیل موجهی داریم .سوگ مانند اقیانوس،با همان عمق و وسعت،بزرگ و سهمگین و بی پایان به نظر میرسد.چگونه امکان دارد با چنین چیزی مقابله کنیم؟میتوانیم با درک آنچه در انتظارمان است شروع کنیم و آنچه برای گذر از این مسیر دشوار از آن کمک میگیریم بشناسیم.سپس کم کم با این تجربه مواجه میشویم .چندین گام به سوی اقیانوس سوگ برمیداریم و کمی استراحت میکنیم .با گذشت زمان می آموزیم گام های بیشتری برداریم،به قسمت های عمیق تر برویم و با علم به اینکه میتوانیم به سلامت سوی ساحل برگردیم خود را در دل آن غوطه ور میکنیم.سوگواری سوگ را از بین نمبیرد،اما به ما این قدرت را میدهد با یاد و خاطره ی عزیزی که دیگر نیست به زندگی بازگردیم. خلاصه فصل *پایان یافتن بسیاری از چیزهایی که برای ما مهم اند سبب نوعی واکنش سوگ میشوند، حتی اگر پای مرگ در میان نباشد. *سوگ پیشامدی طبیعی برای انسان است. *درد میتواند هم حسی و هم جسمی باشد. *آنچه به شما در تحمل سوگ کمک میکند، درد را از بین نمیبرد یا شما را مجبور به رها کردن آن نمیکند. *تلاش برای نادیده گرفتن کامل سوگ بعد ها موجب بروز مشکلاتی خواهد شد.