eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.6هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.7هزار ویدیو
331 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 حکایت ⏺ درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ ⏺ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ ⏺درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش قرار داد . . . 💎 انتشار به مناسبت ایام میلاد کریم کریمان ، کریم اهل بیت علیه السلام ، تقدیم به نگاه شما خوبان . 💎 ما را در ایتا و روبیکا دنبال بفرمایید. 🌸🍃eitaa.com/kahrizsang 🌸🍃https://rubika.ir/kahrizsang
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌷 🍁🌿 مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد. 🍁🌿حكيمى او را ديد و به او گفت : اى ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، 🍁🌿 زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى ✍حکایت بعضی ها هست که به خيال باطل خود، از سر لجاجت و حسادت با دیگران و بخاطر بیسوادی .... تلاش می کنند تا چهره‌ های شناخته شده از نفاق و تزویر و خباثت و شیطانی ... را به جای چهره های انسانی معرفی کنند!!! اما غافل از اینکه مردم فهیم و آگاه هستند و تازه بهتر می فهمند که کیا با کیا هم کاسه هستند. 🌹 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
💢شب اول قبر و راه عاقبت بخیری روزی همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» شب یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: «خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! همین است👇 اگـر کـسی را نبـریده باشیـم اگـر در شیر نکـرده باشیـم اگـر با دیگران بـازی نکـرده باشـیم اگـر جنس را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم اگر به خود ستـم نکـرده باشیـم اگـر خــدا را کـرده باشیـم اگر کسی را به دل نگرفته باشیم و اگر و رذالت و .... نکرده باشیم هیـچ دلیـلی بـرای ترس از وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت همه ما را ختم بخیر کن🤲✨ ‌✍️⁩ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : ❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮ eitaa.com/kahrizsang rubika.ir/kahrizsang ╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
💫حکایت💫 می‌گویند؛"آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک "روباه می‌تاخته،" بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، "زنگوله‌ای آویزان" می‌کرده و آخر ر‌هایش می‌کرده. تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده ا‌ست؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. "می‌ماند آن زنگوله!" از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا می‌کند! دیگر نمی‌تواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» می‌کند، «آرامش»‌ را از او می‌گیرد.! "این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. فکر و خیال رهایش نمی‌کند!" زنگوله‌ای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد، آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله! * راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟*
💫حکایت💫 ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺷﻨﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...! ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...! ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ... ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ می‌خواهدﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ...
💫حکایت💫 یک روز مردی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان گفت: «تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی!» مردم جمع شده بودند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضای قضاوت کرد. بهلول به آشپز گفت: «آیا این مرد از غذای تو خورده است؟» آشپز گفت: «نه، ولی از بوی آن استفاده کرده است.» بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: «ای آشپز، صدای پول را تحویل بگیر.» آشپز با کمال تحیر گفت: «این چه قسم پول دادن است؟» بهلول گفت: «مطابق عدالت است؛ کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.»
💫حکایت💫 می‌گویند ملا نصرالدین از همسایه‌اش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش‌خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت: مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف می‌گویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد. این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
💫حکایت💫 گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند... کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یکی گفت: نه ! گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد. گفتند: امتحانش میکنیم کفش‌هایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود. مرد که حرفای آن‌ها را شنیده بود خودش را بخواب زد. آن دو، کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر... بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفش‌هایش را بدزدند...! پس هیچوقت خودتون رو به خواب نزنید.
💫حکایت💫 دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد  بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام سودمان در ضرر دیگران نباشد!
💫حکایت💫 وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز. برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد. بزرگان زاده نمی‌شوند ساخته می‌شوند
💫حکایت💫 چند سال پیش در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباس‌هایش را درآورد و خنده‌کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به‌سوی پسرش شنا می‌کرد. وحشت‌زده به‌سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود، تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می‌کشید ولی عشق مادر آن‌قدر زیاد بود که نمی‌گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید. به طرف آن‌ها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.پاهایش با آرواره‌های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن‌های مادرش مانده بود.خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از او خواست تا جای زخم‌هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم‌ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:این زخم‌ها را دوست دارم، این‌ها خراش‌های عشق مادرم هستند.گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش‌های عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوست‌داشتنی هستند.
💫حکایت💫 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر  گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 زینت منزل یا رضایت خداوند در روایات بسیارى وارد شده است : هرگاه رسول خدا (صلّ اللّه علیه و آله ) از مسافرت مراجعت مى نمود، ابتدا به حضور دختر گرامیش فاطمه زهراء (سلام اللّه علیها) وارد مى شد و دقایقى را در کنار وى مى نشست ، تا آن که جریان غزوه تبوک پیش آمد و حضرت رسول(ص) به همراه امیرالمؤمنین على( صلوات اللّه علیهما )به قصد جنگ تبوک حرکت کردند و رفتند. و حضرت زهرا (سلام اللّه علیها )خود و فرزندانش را با گوشواره وگردنبند نقره زینت کرد، همچنین روسرى خود را با زعفران رنگ نمود و پرده اى هم براى اتاق تهیّه و آویزان کرد. و این حرکت بدان جهت بود که وقتى پدرش رسول خدا (ص)و شوهرش امیرمؤمنان(ع) از مسافرت و میدان نبرد جنگ بازگشتند خوشحال شوند. و هنگامى که حضرت رسول(ص)ص از مسافرت بازگشت طبق معمول به منزل حضرت زهرا (س) وارد شد؛ و چون آن صحنه را مشاهده نمود با ناراحتى از منزل خارج گشت و به مسجد رفت . حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها )متوجّه علّت ناراحتى پدرش شد، به همین جهت سریع تمام آنچه را که براى زینت خود و بچّه ها و براى زینت اتاق تهیّه کرده بود، در آورد و همه آن ها را براى پدرش فرستاد و پیام داد تا آن ها را، به هر کارى که صلاح مى داند در راه خداوند متعال مصرف نماید. موقعى که آن اسباب و وسایل را خدمت رسول خدا (صلّ اللّه علیه و آله ) آوردند، حضرت سه مرتبه فرمود: ((فداها ابوها)) یعنى ؛ پدرش فدایش گردد. و سپس افزود: دنیا از براى محمّد و اهل بیتش (صلوات اللّه علیهم) و نیز براى شیعیانشان نخواهد بود. و چنانچه دنیا به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت ، ذرّه اى از آن را کافران بهره مند نمى شدند. منبع : چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام , احقاق الحقّ، ج 25، ص 279-بحارالا نوار، ج 43، ص 20، ح 7. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 پایه تخت و انگشتر بهشتى روزى حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) از پدر خود، رسول خدا (صلّ اللّه علیه و آله) تقاضاى یک انگشتر نمود؟ پیامبر اسلام به دخترش فرمود: آیا مى خواهى تو را به چیزى که از انگشتر بهتر است ، راهنمائى کنم ؟ هر موقع که نماز شب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما که برآورده خواهد شد. پس چون حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) حاجت خود را از خداوند متعال طلب کرد، ندایى شنید: اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اکنون زیر سجّاده جانماز مى باشد. حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) سجّاده را بلند نمود و انگشترى از یاقوت زیر آن بود؛ برداشت و بسیار خوشحال گشت و خوابید. در خواب دید که وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زیبا، حضرت را جلب توجّه کرد؛ لذا سؤال نمود که این قصرها براى کیست ؟ پاسخ شنید: براى فاطمه ، دختر محمّد (صلّ اللّه علیه و آله) مى باشد، حضرت داخل یکى از آن قصرها شد که بسیار مجهّز و زیبا بود، در این ، بین چشمش به تختى افتاد که سه پایه داشت ، سؤال نمود: چرا این تخت سه پایه دارد؟ گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس از یکى از پایه هاى این تخت براى او انگشترى ساخته شد. چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جریان خوابش را بیان نمود، حضرت رسول (صلّ اللّه علیه و آله) فرمود: فاطمه جان ! دنیا براى شما و پیروان شما آفریده نشده است ؛ بلکه آخرت براى شماها خواهد بود و بهشت وعده گاه ما و شما مى باشد. و سپس افزود: این دنیا ارزشى ندارد، بى وفا و از بین رفتنى است و غرورآور و فریبنده خواهد بود. هنگامى که حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) به منزل خویش آمد، آن انگشتر را زیر جانمازش نهاد و از آن منصرف گردید. و چون شب فرا رسید خوابید، در خواب دید که وارد بهشت شده است و همین که عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، دید که بر چهار پایه استوار گشته است ، وقتى علّت را جویا شد. گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانید و تخت به همان حالت اوّلیّه خود چهار پایه بازگشت . منبع : چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام , بحارالا نوار، ج 43، ص 47 (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 سه نوع دستور غذا خوردن حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) هنگام ميل نمودن غذا بهترين روش هاى اخلاقى ، بهداشتى ، اجتماعى و... را مراعات مى نمود. و براى راهنمایى علاقه مندان دستورالعملى را بيان فرموده است ، كه به شرح ذيل مى باشد: حضرت فرمود: افراد بر سر سفره هنگام خوردن غذا بايد دوازده دستورالعمل مهمّ را بدانند و رعايت كنند، كه بر سه دسته تقسيم مى شود و هر قسمت داراى چهار دستور العمل خواهد بود. قسمت اوّل آن واجب و ضرورى است و قسمت دوّم مستحبّ مى باشد؛ و رعايت آخرين قسمت نشانه ادب و شخصيّت انسان خواهد بود. و امّا آن چهار دستور العملى كه ضرورى است : ۱_شناخت اين كه اين نعمت ها چگونه و از طرف چه كسى براى ما فراهم گشته است . ۲_راضى و خوشنود بودن به آنچه كه از طرف خداوند، براى ما فراهم و مقدّر شده است . ۳_نام خداوند مهربان را بر زبان جارى كردن هنگام خوردن (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم گفتن) . ۴_در آغاز و پايان آن شكر و سپاس خداوند متعال ولىّ نعمت را به جا آوردن . و امّا قسمت دوّم ، يعنى مستحبّات غذا خوردن : ۵_ شستن دست و دهان پيش از غذا. ۶_نشستن بر جانب چپ بدن هنگام خوردن غذا. ۷_ در حال نشسته تناول كردن . ۸_ با سه انگشت لقمه را برداشتن و خوردن . و امّا آخرين قسمت : ۹_ سعى شود از آنچه جلوى شخص قرار گرفته است ميل نمايد ودست جلوى ديگران دراز نكند. ۱۰_ لقمه را كوچك و مناسب بردارد. ۱۱_ غذا را خوب بجود و در بلعيدن آن عجله و شتاب ننمايد. ۱۲_ هنگام خوردن غذا، به صورت و دست و دهان ديگران نگاه نيندازد. منبع : چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام' كتاب العوالم : ج 55 ،ص 625. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 اذان و تجلّى خاطرات پدر پس از گذشت مدّتى از رحلت و شهادت جانگداز پيغمبر اسلام (صلّ اللّه عليه و آله ) دخترش فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) چنين اظهار داشت : دلم تنگ شده است و آرزو دارم ، كه آواى اذان بلال، اذان گوى پدرم را بشنوم . و چون بلال متوجّه آرزوى حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) شد، مشغول گفتن اذان گرديد؛ و چون گفت : (اللّه اكبر، اللّه اكبر) حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) به ياد خاطرات دوران پدرش افتاد؛ و نتوانست خود را كنترل نمايد و با صداى بلند شروع به گريستن نمود. تا آن كه اذان بلال رسيد به : (اشهد انّ محمّدا رسول اللّه ) كه در اين هنگام حضرت زهرا صيهه و فريادى كشيد و با حالت بيهوشى با صورت ، روى زمين افتاد. مردم گفتند: اى بلال ! ساكت شو، چيزى نمانده است كه دختر رسول اللّه (صلّ اللّه عليه و آله) دار فانى را وداع گويد. پس بلال ساكت شد و باقى مانده اذان را ادامه نداد. و چون حضرت به هوش آمد در خواست ادامه اذان را داشت . بلال قبول نكرد و گفت : اى سرور زنان ! بر تو مى ترسم كه مشكلى براى شما پيش آيد، به همين جهت حضرت از او گذشت كرد و ساكت ماند. همچنين در روايتى ديگر، از امام علىّ (عليه السلام) آمده است كه فرمود: هر گاه فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) چشمش به لباس و پيراهن پدرش ، رسول خدا (صلّ اللّه عليه و آله) مى افتاد و يا آن را مى ديد و مى بویيد، گريان مى شد و حالت بيهوشى به آن بانوى مجلّله دست مى داد. منبع:چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام' احقاق الحقّ: ج 55 ،ص 552 و 553 . (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 پاداش پاسخگوئى به مسائل امام حسن عسگرى (صلوات اللّه و سلام عليه) حكايت فرمايد: روزى زنى نزد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) وارد شد و گفت : مادرى دارم ضعيف و ناتوان كه براى انجام نماز، مسئله اى برايش پيش آمده و مرا فرستاده است تا پاسخ آن را از شما دريافت نمايم . حضرت زهرا (عليها السلام) پس از گوش دادن به سخنان آن زن ، جوابش را داد و آن زن دو مرتبه سؤال خود را تكرار كرد و حضرت دوباره جواب او را داد. و به طور مرتّب آن زن سؤال خود را بازگو كرد تا آن كه به ده مرتبه رسيد و حضرت زهرا (عليها السلام) بدون هيچ گونه احساس و اظهار ناراحتى و بلكه به عطوفت پاسخ او را بيان مى نمود. پس از آن ، زن خجالت زده شد و گفت : شما را خسته و ناراحت كردم ، بيش از اين مزاحم شما نمى شوم . و حضرت زهرا (عليها السلام) اظهار نمود: خير، براى من زحمتى نخواهد بود و سپس افزود: چنانچه شخصى اجير شده باشد تا بارى سنگين را به جایى ببرد و در ازاى آن مبلغ صد هزار دينار مزد بگيرد آيا ناراحت مى شود؟! و آن زن در جواب حضرت گفت : خير. بعد از آن فرمود: من براى هر سؤال كه جوابش را بگويم اجير تو هستم و مزد و پاداش آن نزد خداوند متعال به ارزشى بيش از آنچه كه در اين جهان است ، مى باشد. پس اكنون آنچه مى خواهى سؤال كن و براى من ناراحت مباش ، كه از پدرم رسول اللّه (صلوات اللّه عليه) شنيدم ، فرمود: علما و دانشمندان ، شيعيان و پيروان ما در روز قيامت در حالى محشور مى شوند، كه تاج كرامت بر سر نهاده اند. چون آنان در دنيا بر هدايت بندگان خدا، تلاش و كوشش داشته اند مورد لطف و رحمت خداوند قرار مى گيرند و هدايا و خلعت هاى گرانبهاى بهشتى تقديمشان مى شود ... پس از آن حضرت زهرا (عليها السلام) فرمود: اى بنده خدا! ارزش يكى از آن خلعت ها، هزار بار بيش از آنچه است كه در اين دنيا وجود دارد و خورشيد بر آن مى تابد.چون كه چيز هاى اين دنيا هر چند هم به ظاهر ارزش والایی داشته باشد؛ امّا فاسد شدنى و فناپذير است ، برخلاف قيامت و بهشت كه هر چه در آن باشد سالم و جاويد خواهد بود. منبع: چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرت علیها السلام' تفسيرالامام العسكرى عليه السلام : ص 341 ،ح 256 ، بحارالانوار: ج 2 ،ص 3 ،ح 3. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س) 💫 فاطمه زهرا (س) و اسرار پدر عايشه يكى از همسران رسول خدا (صلّ اللّه عليه و آله) حكايت كند: در آن هنگامى كه رسول خدا (صل اللّه عليه و آله) نزد من حضور داشت ، فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) بر ما وارد شد؛ و چنان راه مى رفت كه همانند راه رفتن رسول اللّه بود. وقتى رسول خدا (صلّ اللّه عليه و آله) متوجّه آمدن دخترش حضرت فاطمه شد، به وى خطاب كرد و فرمود: دخترم ! خوش آمدى ، و سپس او را كنار خود، سمت راست نشاند و سخنى مخفيانه به او گفت كه ناگاه ديدم فاطمه زهرا گريان شد. عايشه افزود: علّت گريان شدنش را جويا شدم و گفتم : اى فاطمه ! من تو را هرگز با چنين خوشى نديده بودم كه كنار پدرت باشى ، پس چرا ناگهان گريان شدى ؟! حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) در جواب اظهار داشت : اسرار پدرم را فاش نمى كنم . بعد از آن ديدم كه رسول خدا (صلّ اللّه عليه و آله) مطلب ديگرى مخفيانه به زهراى مرضيّه فرمود، كه خوشحال و خندان گرديد و تبسّمى نمود. در اين موقع تعجّب من بيشتر شد و اين بار علّت گريه و خنده او را جويا شدم ؟ و آن حضرت ، دوباره در جواب من اظهار داشت : به هيچ عنوان اسرار پدرم را فاش نمى كنم . تا آن كه رسول خدا (صلّ اللّه عليه و آله) رحلت نمود و من از فرصت استفاده كرده و علّت خنده و گريه آن روز را، از فاطمه زهرا جويا شدم ؟ و آن حضرت اظهار داشت : پدرم در آن روز به من فرمود: جبرئيل هر سال يك بار بر من وارد مى شد؛ ولى امسال دو مرحله بر من وارد شد و اين علامت نزديك شدن مرگ من مى باشد، پس با اين سخنِ پدرم ، گريان شدم . و در ادامه فرمايشاتش فرمود: تو از اهل بيت من ، اوّل كسى خواهى بود كه به من ملحق مى شوى ، سپس پدرم افزود: آيا راضى و خوشحال نيستى كه سيّد و سرور زنان باشى . و من پس از شنيدن چنين بشارتى مسرور و شادمان گشتم . منبع: چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام' احقاق الحقّ: ج 21 ،ص 55 و ص 11. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 اهميّت نماز، ۱۵ ضرر و زيان در سبک شمردن نماز مرحوم سيّد بن طاووس در كتاب فلاح السّائل آورده است : روزى حضرت صدّيقه كبرى ، فاطمه زهراء (سلام اللّه عليها) به محضر مبارك پدر بزرگوار خود، رسول گرامى اسلام (صلّ اللّه عليه و آله) وارد شد؛ و اظهار داشت : اى پدر جان ! جزاى آن دسته از مردان و يا زنانى كه نماز را سبك مى شمارند، چيست ؟ پيامبر خدا (صلوات اللّه عليه) فرمود: دخترم ، فاطمه جان ! هركس نماز را سبك شمارد و به شرایط و دستورات آن بى اعتنایى نمايد، خداوند او را به پانزده نوع عقاب ، مجازات مى گرداند: شش نوع آن در دنيا، سه نوع آن موقع مرگ و جان دادن ، سه نوع در قبر و سه نوع ديگر در قيامت آن هنگامى كه از قبر بر انگيخته شود، خواهد بود. امّا آن شش نوع عقابى كه در دنيا خواهد ديد: ۱_برداشتن بركت و توفيق از عمرش ، كه نتواند از آن بهره كافى و سودمندى برگيرد. ۲_ برداشتن بركت از درآمدهايش . ۳_ پاك شدن سيماى نيكوكاران از چهره اش . ۴_ سرگردان و دلسرد شدن در كارها و عباداتش . ۵_دعاها و خواسته هايش مستجاب نخواهد شد. ۶_آن كه در دعاى مؤمنين سهيم نخواهد بود و دعاى خير ايشان شاملش نمى شود. و امّا آن عقاب هائى را كه هنگام مرگ خواهد ديد: ۱_ ذليلانه خواهد مُرد. ۲_ گرسنه و تشنه جان مى دهد. ۳_هيچ چيزى تشنگى و گرسنگى او را بر طرف نسازد. و امّا آن عذاب هائى كه در قبر دچارش مى شود: ۱_ خداوند متعال ملكى را مامور مى نمايد تا مرتّب او را مورد شكنجه قرار دهد. ۲_قبرش تنگ و تاريك و وحشتناك مى باشد. و امّا آنچه در قيامت مبتلايش مى گردد: ۱_خداوند ملكى را مامور مى نمايد تا او را بر صورت ، روى زمين بكشاند و اهل محشر او را تماشا نمايند. ۲_ محاسبه و بررسى اعمالش سخت و دقيق خواهد بود. ۳_و در نهايت اين كه مورد رحمت و محبّت خداوند قرار نمى گيرد و عذابى دردناك دچارش خواهد شد. منبع:چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام' مستدرك الوسائل : ج 3 ،ص 23 ،ح 5. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 گريه دوستان و شفاعت زنان هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) متولّد شد، پيغمبر اسلام (صلّ اللّه عليه و آله) پس از بشارت و تهنيت ، خبر از شهادت نوزاد و كيفيّت كشته شدنش را داد، حضرت زهرا (سلام اللّه) عليها سخت گِريست و اظهار داشت : در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟ پيامبر اسلام فرمود: زمانى كه من و تو و پدرش ، على و برادرش ، حسن نباشيم و او يعنى ؛ حسين تنها باشد. آن گاه گريه حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) افزون يافت و گفت : چه كسى براى فرزندم گريه و عزادارى خواهد كرد؟ حضرت رسول فرمود: فاطمه جان ! زنان و مردان امّت من بر مصيبت او و اهل و عيالش مى گريند و نوحه سرائى و عزادارى خواهند كرد، و اين نوحه سرائى و عزادارى هر سال تجديد خواهد شد؛ و چون روز قيامت برپا شود تو، زنان گريه كننده و عزادار بر حسين را شفاعت نموده و من ، مردانشان را شفاعت مى كنم . و اى فاطمه ! تمام چشم ها در قيامت گريان مى باشند، مگر آن چشمانى كه در عزا و مصيبت حسين (عليه السلام) گريان بوده باشد ،كه آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد. منبع:چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام' احقاق الحقّ: ج 55 ،ص 552 و 55 (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 بهشت و پيراهن خون آلود حسين عليه السّلام حضرت صادق آل محمّد (صلوات اللّه عليهم) حكايت فرمايد: آن هنگام كه صحراى محشر بر پا شود و خداوند تمامى بندگانش را زنده احضار نمايد، صدایى به گوش همگان خواهد رسيد كه : اى جماعت ! چشم هاى خود را ببنديد و سرهاى خود را به زير افكنيد، چون كه فاطمه دختر محمّد (صلّ اللّه عليه و آله) مى خواهد از پل صراط عبور نمايد. پس همگان چشم هاى خود را مى بندند و حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) در حالى كه هفتاد هزار فرشته او را مشايعت و همراهى مى كنند، وارد مى شود و در يكى از موقف هاى مهم محشر توقّف مى فرمايد. پس از آن پيراهن به خون آغشته حضرت اباعبداللّه الحسين (عليه السلام) را در دست گرفته و به محضر ربوبى پروردگار عرضه مى دارد: پروردگارا! اين پيراهن فرزندم ، حسين مى باشد، تو خود آگاهى كه با فرزندم چگونه رفتار كردند. در اين هنگام ، صدایى از طرف خداوند متعال مى رسد: اى فاطمه ! هر خواسته و تقاضایی دارى بگو، كه برآورده خواهد شد. و حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) اظهار دارد: خدايا! انتقام مرا از قاتلين فرزندم ، حسين بگير. پس شعله اى مهيب از آتش بر پا شود و زبانه كشان يكايك قاتلين امام حسين (عليه السلام) را فرو بلعد، همان طورى كه پرنده اى كه دانه از زمين برچيند. و سپس به عمق دوزخ برگردد و تمامى آن افرادِ ظالم ، به عذاب هاى دردناك مجازات و عقاب خواهند شد. بعد از آن ، فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) به سوى بهشت حركت مى نمايد و در حالى كه ذرارى و دوستان و عالقه مندانش همراه او میباشند، وارد بهشت خواهند شد؛ و از انواع بركات و نعمت هاى آن بهره مند مى گردند. منبع:چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام' احقاق الحقّ: ج 21 ،ص 222 (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 در فكر ديگران و براى ديگران روزى امام حسن مجتبى (عليه السلام) وارد اتاق مادرش ، حضرت زهرا (عليها السلام) گرديد، ديد كه مادرش در حال ركوع نماز است و براى مردها و زن هاى مؤمن با ذكر نامشان دعا مى كند. گوش كرد، شنید که مادرش فقط براى ديگران دعا مى نمايد و براى خويش ، هيچ دعایى نمى فرمايد، جلو آمد و اظهار داشت : اى مادر! چرا مقدارى هم براى خودت دعا نمى كنى همان طورى كه براى ديگران دعا مى نمایی ؟ حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) پاسخ داد: اى فرزندم ! اوّل ما بايد به فكر نجات همسايه باشيم و سپس براى خود تلاش و دعا كنيم . و در حديثى وارد شده است كه : دعاى مؤمن در حقّ ديگران مستجاب مى شود و موقعى كه انسان در حقّ ديگران و براى ديگران دعا كند، ملائكه الهى براى او دعا خواهند كرد، كه حتما، دعاى آن ها مستجاب خواهد شد. منبع:چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام' احقاق الحق :ج 21 ،ص 211 ،بحار: ج 43 ، ص 15 ، مستدرك الوسائل : ج 1 ،ص 244 ،ح 5. (س)
💫داستان حضرت زهرا (س)💫 بهترين الگو براى بانوان عبداللّه بن عباس و ديگر راويان حكايت كنند: هنگامى كه زمان رحلت يگانه دخت نبوّت ، همسر ولايت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) نزديك شد، اسماء بنت عميس را طلب كرد. و چون اسماء نزد ايشان حضور يافت ، به او فرمود: اى اسماء! وقت جدائى و فراق من فرا رسيده است ، مى خواهم بعد از آن كه فوت نمودم ، جسد مرا به وسيله اى بپوشانى ، تا آن كه هنگام تشييع جنازه ام ،حجم بدنم مورد ديد افراد نامحرم قرار نگيرد. اسماء با شنيدن اين كلمات بسيار اندوهگين و محزون گرديد. و چون حضرت زهرا مرضيّه (عليها السلام) ، بر خواسته و پيشنهاد خود اصرار ورزيد، اسماء اظهار داشت : اى حبيبه خدا! من در حبشه ، تخت هایی را ديده ام كه مخصوص حمل و تشييع جنازه زن درست مى كرده اند. حضرت زهرا (عليها السلام) با شنيدن آن خوشحال شد و تقاضا نمود كه تابوتى همانند آن را برايش تهيّه نمايند. وقتى اسماء آن تابوت را تهيّه كرد و نزد ايشان آورد، حضرت آن را مشاهده نمود و فرمود: شما با اين تابوت ، جسد مرا از ديد افراد و نامحرمان مستور و پنهان خواهيد داشت ، خداوند متعال بدن شما را از آتش دوزخ مستور گرداند. منبع: چهل داستات و چهل حدیث از حضرت فاطمه علیها السلام ' احقاق الحقّ: ج 21 ،ص 145 ،اعيان الشّيعة : ج 5 ،ص 321. (س)
💫داستان کوتاه💫 زنی غمگین و افسرده نزد حکیمی آمد و از همسرش گله کرد و گفت: "همسر من خود را مرید و شاگرد مردی می‌داند که ادعا دارد با دنیاهای دیگر در ارتباط است و از آینده خبر دارد. این مرد که الان استاد شوهر من شده هر هفته سکه‌ای طلا از شوهرم می‌ستاند و به او گفته که هر چه زودتر با یک دختر جوان ازدواج کند و بخش زیادی از اموال خود را به این دختر ببخشد! و شوهرم قید همه سال‌هایی را که با هم بوده‌ایم زده است و می‌گوید نمی‌تواند از حرف استادش سرپیچی کند و مجبور است طبق دستورات استاد سراغ زن دوم و جوان برود." حکیم تبسمی کرد و به زن گفت: "چاره این کار بسیار ساده است. استاد تقلبی که می‌گویی بنده پول و سکه است. چند سکه طلا بردار و با واسطه به استاد قلابی برسان و به او بگو به شوهرت بگوید اوضاع آسمان قمر در عقرب شده و دیگر ازدواج با آن دختر جوان به صلاح او نیست و بهتر است شوهرت نصف ثروتش را به تو ببخشد تا از نفرین زمین و آسمان جان سالم به در برد! ببین چه اتفاقی می‌افتد!" چند روز بعد زن با خوشحالی نزد حکیم آمد و گفت: "ظاهرا سکه‌های طلا کار خودش را کرد. چون شب گذشته شوهرم با عصبانیت نزد من آمد و شروع کرد به بد گفتن و دشنام دادن به استاد تقلبی و گفت که او عقلش را از دست داده و گفته است که اموالش را باید با من که همسرش هستم نصف کنم. بعد هم با قیافه‌ای حق‌به‌جانب گفت که از این به بعد دیگر حرف استاد تقلبی و بی‌خردش را گوش نمی‌کند!" حکیم تبسمی کرد و گفت: "تا بوده همین بوده است. شوهر تو تا موقعی نصایح استاد تقلبی را اطاعت می‌کرد که به نفعش بود. وقتی فهمید اوضاع برگشته و دستورات جدید استاد تعهدآور و پرهزینه شده، بلافاصله از او رویگردان شد و دیگر به سراغش نرفت. همسرت استادش را به طور مشروط پذیرفته بود. این را باید از همان روز اول می‌فهمیدی!"
💫داستان کوتاه💫 روزی جوانی نزد خردمندی می رود و می گوید که هنر زندگی کردن چگونه است ؟ .خردمند یک لیوان آب به دستش می‌دهد و می‌گويد: «برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد». جوان می‌رود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد می‌پرسد که: «آیا درخت‌ها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟» جوان می‌گويد که: «من حواسم نبود!» استاد می‌گويد که: «برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرنده‌ها چه بودند؟...» جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «عجب میوه‌هایی بودند؛ عجب شکوفه‌هایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانه‌هایی و... عجب دنیایی!»... استاد گفت: «از لیوانت چه خبر؟!» جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت: «همین است! ... هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد!»