هدایت شده از موسسه خیریه رضوی کهریزسنگ
22.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همایش خانواده
#راه_روشن
👏کلیپ تبلیغی معرفی همایش و تقدیر از شرکت کنندگان توسط استاد امان اللهی
🔺️شهرداری و شورای اسلامی کهریزسنگ
🔺️موسسه خیریه رضوی
🔻با تشکر از همکاری 👇👇👇
🌿هیات امناء و خادمین حسینیه اعظم کهریزسنگ
🌿کانون فرهنگی و مهد مسجد جامع کهریزسنگ
🌿مدیر و ادمین های کانال کهریزسنگ
@m_kh_razavikahrizsang
#پیام_شهروندی
با سلام خدمت شورا و شهردار محترم شهر کهریزسنگ
لطفا فکری در مورد عبور ماشین سنگین در خیابان شهید هاشمی(مسجد جامع) کنید خیلی سرو صدا هست
باتشکر
هیئت شیفتگان حضرت فاطمةالزهرا(س):
مراسم جشن اعیادشعبانیه باسخنرانی حاج آقارحمانی وبانوای کربلایی هادی حاجی باقری(ویژه برادران).
شنبه(1402/11/21)ازساعت19الی21:30.
کهریزسنگ-خ امام-کوی13-منزل آقای صالحی
🔺ارزانسرای کهریزسنگ🔺
👈( جهت رفاه حال مشتریان گرامی )👉
🔴 فروش کلیه اقلام غذایی و بهداشتی
با چک 1 تا 5 ماهه بدون کارمزد و سود.
🔴 ارسال خریدهای شما با پیک رایگان
در محدوده کهریزسنگ
جهت فعال شدن و بهره مندی
از خدمات ارسال رایگان
به فروشگاه مراجعه نمایید.
کهریزسنگ،میدان ولایت ،جنب اداره بهداشت
https://eitaa.com/taavonik
https://t.me/tavonikahriz
🛒فروش ویژه🛒
👈(به مدت ۵روز تا ۲۳بهمن )👉
❗️(( امکان خرید با چک ۱ الی ۵ ماهه ))
🔴 برنج لنجان کیلویی(اعلا) ۷۸۵۰۰ تومان
🔴 پنیرسفید۴۰۰گرم(پگاه) ۳۷۵۰۰ تومان
🔴 حلواشکری۵۰گرم(بلوط) ۸۵۰۰ تومان
🔴 روغن مایع۱لیتر(زینت) ۴۲۹۰۰ تومان
🔴 انواع چیپس(مزمز) ۱۱۹۹۰ تومان
🔴 کنسرولوبیا(شاهکار) ۲۲۵۰۰ تومان
🔴 اسنک طلایی(چی توز) ۹۷۵۰ تومان
🔴 مرباهویج سطلی(کوثر) ۴۹۹۰۰ تومان
🔴 سفیدکننده غلیظ(تاژ) ۳۱۲۰۰ تومان
🔴 نوشابه انرژی زا(اسپینگر) ۱۶۹۰۰ تومان
🔴 آبمیوه خانواده(گلشن) ۳۵۵۰۰ تومان
آدرس کانالهای ما👇🏻
https://eitaa.com/taavonik
https://t.me/tavonikahriz
نشانی 👇🏻
جاده اصفهان_نجف آباد
کهریزسنگ،میدان ولایت
جنب اداره بهداشت
ارزانسرای کهریزسنگ
کانال کهریزسنگ
#پیام_شهروندی سلام خدا قوت به شما و همکارانتان 💐 🌸عید بعثت محمدی مبارک🌸 میخواستم در مورد کتابخونه
پاسخ کتاب خانه رسول اکرم(ص) به #پیام_شهروندی شهروند گرامی
سلام و تشکر از همشهری عزیزمان
در طول سه هفته گذشته کتابخانه هیچ تعطیلی نداشته و در صورت تعطیل بودن از روز قبل در کانال کتابخانه اطلاع رسانی میشود و علت مراجعه و بسته بودن کتابخانه شاید در ساعت تعطیلی کتابخانه و بعد از ساعت کاری بوده.
سامانه هم از روز سه شنبه عصر تا چهارشنبه عصر قطع بوده که علت سراسری بوده و اتفاقا کتاب ها تحویل گرفته شده و بعد از وصل سامانه از سیستم خارج شده سیستم کتابخانه مثل قبل نیست که دستی کارها انجام بشود و همه مراحل با سیستم انجام میشود ولی بعضی از مراجعه کنندگان متاسفانه هم چنان انتظار دارند که مثل ۱۰ سال قبل کتاب امانت بگیرند و درصورتی که عضو کتابخانه نیستند اصرار میشود که روی برگه بنویسید ما بعدا میآوریم و چون ما طبق بخشنامه اجازه چنین کاری نداریم دلخور میشوند .
روالی که درکتابخانه ما وجود دارد در تمام کتابخانه های نهادی کل کشور مشترک است و فرقی بین کتابخانه ما با کتابخانه گلدشت و... وجود ندارد .
از تمام مراجعین محترم خواهشمندیم که قوانین کتابخانه را رعایت فرمایند و در این ایام که فرصت عضویت رایگان است فرصت غنیمت بدانند و عضو کتابخانه بشوند . با تشکر فراوان
#پویش_بزرگ_مسابقه_کتابخوانی
🎊 به مناسبت میلاد با سعادت حضرت علیاکبر (ع) و روز جوان
📖 کتاب پدر، عشق و پسر
🏢 مکانهای تهیهی کتاب و پرسشنامه:
۱- فروشگاه فرهنگی کوثر، جنب بنیاد امام خامنهای
۲- فروشگاه محصولات فرهنگی اداره آموزش و پرورش
۳- دریافت نسخهی الکترونیکی کتاب و پرسشنامه در کانال ایتا
@mjaliasghar_njf
🗓 مهلت تحویل پرسشنامه تا ۳۰ بهمن ماه در همان مکانها و نیز ارسال در کانال
⏰ زمان قرعهکشی:
دوم اسفندماه در ویژهبرنامه جشن میلاد حضرت علیاکبر(ع) و روز جوان، از نماز مغرب و عشا در حسینیه حضرت فاطمةالزهرا (س) کمربندی شمالی نجف آباد
ارسال پاسخ نامه الکترونیکی
@admin_aliasghar_njf
https://eitaa.com/mjaliasghar_njf
pedar eshgh pesar.pdf
حجم:
748.2K
📚پی دی اف کتاب :
(پدر، عشق و پسر)👆👆👆
💫بخش شصت و هشتم💫
بقیه هم بیدار شده بودند و فانوس ها روشن بود.مجروحها را تخلیه کردیم.تعدادشان خیلی زیاد بود.کف درمانگاه پر شد بدحال ترها را
خوابانده بودند.بعضی ها هم نشسته و پاهایشان را دراز کرده بودند.امیدوار بودم على لا به لای این مجروحین باشد.بین شان
میگشتم و صدا می زدم:علی،علی کجایی؟ ولی کسی جوابم را نمی داد.جواب که نشنیدم،طاقتم نگرفت.بیرون دویدم.وانتی که مجروح ها را با آن آورده بودیم،در حال برگشتن به مقر سپاه بود.پریدم بالا.وقتی آنجا رسیدم خیلی شلوغ تر شده بود.به کسی اجازه نمی دادند داخل ساختمان برود.می گفتند:احتمال وجود راکت یا خمپاره عمل نکرده هست.گفتم:من اومدم مجروح بیرم.
سه تا مجروح نشانم دادند و گفتند:فعلا همین ها هستند،تا بعد بگردیم،اگر مجروحی بود بیرون بیاریم.مجروح ها را سوار کردیم و به مسجد آمدیم.
دو،سه نفر از سپاهی ها گلشن را که زیر پایش پر از خون شده بود،برداشتند و پشت وانتی خواباندند.من هم سوار شدم و وانت راه افتاد.نجار گفته بود؛گلشن را به بیمارستان شرکت نفت ببریم.آنجا مجهزتر
بود.توی راه چند تا سپاهی که همراهمان بودند،با هم درباره جریان مدرسه رسایی حرف می زدند.میگفتند:ستون پنجم گرای مقر را داده وگرنه اینجا مقر دائمی سپاه نبوده و از قبل نمی توانستند شناسایی اش کرده باشند. میگفتند:محمد رضا روستایی و دو،سه نفر دیگر قطع عضو شده و همان موقع به آبادان منتقل شان کرده اند.من گوشم به حرف های سپاهی ها بود و چشمم به گلشن که حالش لحظه به لحظه بدتر می شد.نمی دانستم چه کاری برایش انجام بدهم،همیشه از شوق على همه پاسدارها را على میدیدم.حالا هم حس میکردم گلشن ،علی است.دوست داشتم سرش را روی پایم بگذارم ولی می دانستم ناراحت می شود.از طرفی نگران بودم به کما برود.برای اینکه راحت تر نفس بکشد، سرش را توی دستانم گرفتم و بالا آوردم اما وقتی نگاهم به پایش افتاد که خون از آن می رفت، سرش را آهسته کف وانت گذاشتم و
پای بریده اش را بالا گرفتم تا خونریزی اش کمتر شود.پل را که رد کردیم،دژبانی ایست داد.به خاطر مسأله ستون پنجم،پست های بازرسی شبها ورود و خروج شهر را کنترل می کردند.ماشین که ایستاد،نیروهای دژبانی جلو نیامدند.سپاهی ها از همان داخل وانت گفتند:خودیه،مجروح داریم.اما نیروهای پست گفتند:پیاده شید.من که نگران حال برادر گلشن بودم و احساس میکردم نفس های آخر را می کشد،گفتم:برید ببینید چی میگن.این داره از دست میره.الان شهید میشه.نیروها پیاده شدند و رفتند.آمدنشان طول کشید.صدای جر و بحث می آمد.صدا زدم:چی شده؟چرا نمی آیید؟یکی از سپاهی ها آمد و گفت: اینجا توی یه ساختمون چند نفر آدم مشکوک دیده اند بچه های دژبانی هر کاری کردن نتونستند بیرونشون بیارن.از ما کمک می خوان.اگه میشه شما هم بیاین
چون دو تا زن هم باهاشون هست.پریدم پایین و رفتم جلو.نزدیک یک خانه نیمه ساز چند جوان کم سن و سال اسلحه هایشان را به طرف دو مرد گردن کلفت گرفته بودند. مراکه دیدند،گفتند:خواهر توی ساختمون دو تا زن هست.هر کاری می کنیم بیرون نمیان. مردها رو به زور اسلحه بیرون کشیدیم،اونا نامحرم اند. شما یه کاری بکنین.گفتم:ما مجروح داریم الان شهید میشه.گفتند: احتمالا اینا ستون پنجمی اند.خود اینا خیلی ها رو شهید میکنن،وارد حیاط شدم.دو زن هیکل دار که هرکدامشان دو برابر من بودند، داشتند با جوانها کل کل می کردند:چی از جونمون می خواید؟ مگه ما چی کار کردیم؟از خونه زندگی مون که بیرون مون کردید.اینجا هم نمیذارید آسایش داشته باشیم.ما اینجا پناه گرفتیم.یکی از جوانها بهشان می گفت: حالا فکر میکنید اینجا خیلی امنه.اگه واقعا قصد شما پناه گرفتنه بیاید،برید یه جای دیگه.من گفتم:خانوم چرا لجبازی میکنی؟ما مجروح داریم،داره از دستمون میره.اگه مشکلی ندارید،ریگی به کفش تون نیس، خب راه بیفتید برید.چرا جر و بحث میکنید؟
زنها محل ندادند. ژ-سه را از دست یکی از پسرها گرفتم.گلنگدن را کشیدم و ضامن را روی رگبار گذاشتم.لوله اسلحه را پشت گردن یکی از زنها که دختر جوانی بود،چسباندم.
ژ-سه سنگین و قد دختر بلند بود.از طرفی دیدن مجروح های مقر سپاه و فکر على داغانم کرده بود.گلشن هم که داشت نفس های آخر را می کشید،همه اینها امانم را بریده بود.رمق نداشتم،اسلحه را نگه دارم. گفتم:خدا شاهده اگه بیرون نری،شلیک
میکنم.گور بابای همه تون.ذله شدم.یالا برو گم شو بیرون.تا همین جا نکشتمت.زن به عربی فحش رکیکی داد.آنقدر فحشش رکیک بود که از خجالت آب شدم.چند تا از پسرها
هم که ظاهرا معنایش را فهمیده بودند سرشان را پایین انداختند و بیرون رفتند،از عصبانیت دست انداختم و از روی عبا گیسوی زن را محکم گرفتم و همان طور که می پیچاندم،گفتم:دهنت رو ببند زن ناحسابی، نصفه شبی اینجا چه غلطی میکنی؟یالا برو
بیرون وگرنه همین جا میکشمت.بعد لگدی به پایش زدم و گفتم:گم شو بیرون.
#قصه_شب
#بخش_شصت_و_هشت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم