.
« مزن لاف عاشقی.. »
#شهید_به_یادم_باش🌼
آخرین دقایق وداع با #شهید #حسن_رضوان_خواه به روایت همسر:
هنوز گریهام نمیآمد. شاید هنوز باور نداشتم. شاید صبوری حسن مرا هم صبور بار آورده بود. زنها پچپچ میکردند که «یکه خورده.» کمیل را پیراهن مشکی پوشاندم و رفتیم لنگرود. جنازههای شهدا را برده بودند وادی آن جا.
کمیل را بغلش کردم و داخل آمبولانس نشستیم. توی راه زد زیر گریه. نمیدانم با آن سنش فهمیده بود که این جنازهی پدرش است یا نه؟ حسن را به رسم تشییع، بردیم خانهی پدری. جای سوزن انداختن نبود. خواهرهای حسن شیون میکردند. عزیز ناله میزد. آقاجون انگار از خیلی قبلترها میدانست، آرام و بی صدا اشک میریخت. مردم داخل حیاط را پر کرده بودند. عزاداری میکردند؛ جوری که انگار عزیزترین کسشان را داده باشند. بعد حسن را روی دست بردند مسجد. همان مسجدی که چهار سال پیش جشن ازدواجمان را تویش گرفته بودیم... حسن را بردند سردخانه. ما هم دنبالش. دوستانش گفتند از پهلو زخمی شده بود، اما همینطور به هدایت نیروهایش ادامه داده تا اینکه دوباره چند ترکش به پهلو و قلبش خورده. یک طرف بدنش اصلاً جای سالم نداشت. پر از ترکش بود. پیکر حسن را گذاشتند روی سکوی سردخانه. من هم نشستم. یک دفعه به خودم آمدم و دیدم تنها توی سردخانهام. هیچ کس نبود. مانده بودم چه کار کنم. پیکر کفنپوش حسن جلویم بود. ترسیدم، اما ناخودآگاه رفتم طرفش. به صورتش دست کشیدم. باهاش حرف زدم:
_ بلند شو کمیلت همین جا بیرون وایساده. زینبت توی بغل برادرته؛ نمیخوای ببینیشون؟ تو که زینب رو خیلی دوست داشتی! ...
شاید حسن مثل همیشه داشت شوخی میکرد. شاید همین الان یکدفعه از خواب پا میشد و به رسم شوخ طبعی اش میزد زیر خنده، اما هرچه تکانش دادم، هر چه صدایش کردم، جوابی نداد.
از سردخانه که آمدم بیرون، فقط میلرزیدم. هنوز گریهام نمیآمد. دستانم را جلوی صورتم گرفته بودم. وقتی به صورت حسن دست کشیده بودم، انگار حس عجیبی توی انگشتانم مانده بود. همینجور به انگشتهای قرمزم نگاه میکردم: خدایا آیا این خون حسن است؟ این خون مرد من است؟ ناگهان یکی رشتهی افکارم را پاره کرد: بیا دستهات رو بشور. فریاد زدم: نه ... نه ... میخوام این رنگ روی دستهام بمونه .... این خون باید بمونه. که ناگهان بغضم ترکید...
.
.
.
.
پ.ن : این روزا خرس میدن خرس میگیرن به بهانه #ولنتاین و قصه های خیالی و موهوم.. اما اگر معیار عاشقی به خرس کادو دادن بود که الان #خرس سمبل #عشق بود.. #عاشق بمیریم ان شا الله...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
امدادگرشهیده سلطنت علیخانی
ولادت : ۱۳۲۶
محل ولادت : کرمانشاه
شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۲۶
محل شهادت : کرمانشاه
علت شهادت : بمباران هوایی
مسئولیت : امدادگر بیمارستان ۵۲۰ ارتش کرمانشاه
همسر شهید علیخانی میگوید: همسرم یکی از فعالترین اعضای بیمارستان ۵۲۰ ارتش کرمانشاه بود که بارها از سوی مسئولان خود تقدیر شده بود. خصوصیات اخلاقی او هنوز زبانزد اطرافیان است. او یکی از بهترین نیروهای بیمارستان بود و هر جا بین دو نفر کدورتی پیش میآمد، سعی میکرد آن را حلوفصل کند. هنوز هم اگر ۲۰قطره اشک بریزم، ۱۹ تایش برای سلطنت است.
حسینی همسر شهیده با یادآوری خاطره آن روزها بیان میکند: اسفندماه سال ۶۶ بود. آن روزها من مسئول خدمات بیمارستان معتضدی بودم و سلطنت نیز کارمند بیمارستان ۵۲۰ بود. ما در بیمارستان به زخمیها خدمات ارائه میدادیم و او نیز مجروحان را مداوا میکرد. روز ۲۶ اسفند همان سال درحالیکه روزهای آخر زمستان را سپری میکردیم، هواپیماهای عراقی شروع به بمباران شهر کردند.
وی ادامه میدهد: ما به پناهگاه بیمارستان رفتیم. همسر و دو فرزندم حسامالدین و مریم السادات و نیز مادرم (ملک خانم ناصری) نیز به پناهگاه پارک شیرین رفته بودند. آن روز، پناهگاه توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و هر چهار نفر آنها به شهادت رسیدند.
🔴معاونت حقوقی ناجا اگر این ماجرای لندکروز رو پیگیری جدی نکنه، گناهش از اون فرد خاطی کمتر نیست!
🔴ببینید یه عده سلبریتی بی سواد چه بلایی بر سر اقتدار پلیس کشورمان اوردند!