🔸به مامور راهور سیلی نزدم
🔹نماينده سبزوار ، خبر برخوردش با مامور پليس راهور را تکذیب کرد.
🔹عنابستانی: سرباز به راننده خودروی ما توهين كرد. بعد از اين توهين، آنها از پشت و جلو راه را به روی ما بستند و اين باعث شد تا مسیر شلوغ شده و با حضور جمعيت، التهاب ايجاد شود.
🔹ما حتی از ماشين پياده نشديم لذا اينكه گفته می شود عنابستانی به صورت سرباز پليس راهور سيلی زده است، اصلاً صحت ندارد.
🔹در حال پيگيری موضوع از طريق سردار اشتری فرمانده نيروی انتظامی هستيم.
📣واکنش رئیس مجلس به درگیری یک نماینده مجلس با سرباز راهور
🔹قالیباف: در صورت احراز تخلف، هیئت نظارت بر رفتار نمایندگان بدون مسامحه برخورد قانونی خواهد کرد.
🍃"عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم #ایران و وابستهاش شوم"
.
🍃همین جمله برایم بس است تا قایق افکارم را به روی خاطراتت جاری سازم. میخواهم به روی موج افکار تو به نظاره دنیا نشینم😌
.
🍃بی شک چنین تفکری ساحل انتهایش نوای دلنشینی دارد و موجش با نسیم خوشایندی، دل را نوازش میکند. مگر از ساحلی که انتهایش به عرش الهی میرسد میشود غیر این را #انتظار داشت!؟
.
🍃این انتها فقط میتواند از برای دریای آبیای، چون تو باشد، دریایی که وجودش زلالِ زلال و بدور از هیچ خس و خاشاک.
.
🍃آری، دیدن دنیا را از منظر #غلامرضا، جلوه ی دیگری دارد، عطر و بوی بندگی اش، هوا را از سرت میبرد و روحت را تا عرش پرواز میدهد، دنیایی که حُبَّش تو را غرق نمی کند و اسیر هیچ صیادی نمی سازد.🙃
.
🍃به گمانم جنس نگاه غلامرضا به عالم حیات از همان نگاهی باشد که #همت ها بدان داشته اند، همه افعالشان جز برای خدا نبوده، از قدم زدنشان تا قلم زدنشان، از خوابیدنشان تا نبرد کردنشان، همه چیز و همه چیز برای #خدا بوده است❣
.
*روحش شاد و راهش پررهرو🌹
.
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۲۱ دی ۱۳۶۵
.
📅تاریخ شهادت : ۵ بهمن ۱۳۹۶
.
📅تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدای کرمان
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃و آنان را راهبرانی کردیم که به فرمان ما مردم را به خوشبختی میرساندند.✨
"سوره انبیاء آیه ۷۳"
.
🌱به گمانم مریم و ملیکا هنوز منتظرند تا تو زنگِ خانه را بزنی و به سوی در روانه شوند و ببینید کدام یک میتواند بیشتر#آغوش تو را تصاحب کند.💔
.
🌱از تو چه پنهان گاهی قالی های حرم نیز دلشان برایت تنگ میشود، دوست دارند بیایی و بنشینی و#زیارت حضرت معصومه(س) را زمزمه کنی تا در فضا صدای تو طنین انداز شود.
.
🌱ملیکا سادات میگوید؛ هوا سرد است بابایی بیا و کلاه و شاگردنی که مادر برایت بافته با خود ببر.بهمن ماه از راه رسیده است و گویی بابا دلش پر میزند برای رفتن، میداند دخترانش را کسی آزرده نخواهد دید، میداند آنها #رقیهِ سه سالهی حسین(ع) را در کنارشان دارند و صبر#عمهِ_سادات را در قلبهایشان.
.
🌱دیگر زمستان که از راه میرسد#دختر کوچولوها بیشتر تو را میخواهند، دلشان هوایی میشود و تا عکسها را یک دلِ سیر در سینه نفشارند آرام نمیگیرند.
.
"تا گنج غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کُنج خرابات مُقام است"
.
✍نویسنده : #فاطمه_اکبری
.
♡#شهید_سجاد_روشنایی♡
.
📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣۵٧
.
📅تاریخ شهادت : ۱٣ بهمن ۱٣٩۴
.
📅تاریخ انتشار : ۴ بهمن ۱٣٩٩
.
🥀مزار شهید : قم
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#شهید_گمنام #مفقودالاثر
حاج قاسم دستپروردهی چنین پدر و مادری بود
زنی 50 ساله به نام حسنیه از عشیرهی ما بود که مرض سل داشت و همه رهایش کرده بودند.
پدرم او را به خانه آورد و مادرم 4 سال از او پذیرایی کرد تا زمانی که حسنیه از دنیا رفت.
هرگز ندیدم مادرم با پدرم در این مورد بگومگویی داشته باشد.
برشی از کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
خاطرات خودنوشت حاج قاسم سلیمانی
اذان بیموقع
غرق خواب بودیم که با صدای اذان، بیدار شدیم. چشمهایم از کمخوابی میسوخت. مجید با استفاده از بلندگو دستی اذان میگفت. با خودم گفتم چقدر زود صبح شد.
بچهها یکییکی، از خواب بیدار شدند. وقتی همه از چادرها بیرون آمدند، وضو گرفتند و آماده نماز شدند، مجید با بلندگو گفت: برادرها، هنوز وقت اذان نشده، الان ساعت دو و نیمه، اذان صبح ساعت چهار، برید بخوابید.
یکی از بچهها گفت: مجید، چرا این قدر مردم آزاری میکنی؟
بچهها به سمت چادرها رفتند تا دوباره بخوابند که مجید دوباره با بلندگو اعلام کرد که برادرها کجا میرید؟ وضو که دارید، اگه میخواهید ریا نشه، برید توی این بیابون، نماز شبتونو بخونید.
روز بعد، عدهای از بچهها گفتند دیشب اولین شبی بوده که لذت مناجات با خدا را چشیدهاند.
راوی: حمید حبشی پیرامون خاطرات شهید مجید افقهی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
✍به روایت شهید ناظم پور:
در منطقه پنوجین عراق مستقر بودیم. نیمه شب شنیدم، صدایی شبیه عبور یک کاراوان از پشت خاکریز می آید...📣
بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودند.
پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت.💥☄
گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی!🧐
بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود...🔥💥
صبح وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد.😱😳
خمپاره های جنگی بدون گرا، دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همه بعثیون به درک واصل شده بودند...😳
#شهید عبدالعلی ناظم پور
#سمت : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج)
#شهادت :شلمچه /کربلای5
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌹🍃🍃🌹🍃🍃