eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.2هزار عکس
12هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
خود را که شبیه شهدا کنی یک روز شهید می شوی باور کن/ شباهت دو شهید تصویری دیده نشده از شباهت 2 شهید بزرگوار، شهید دفاع مقدس شهید اسماعیل فرخی نژاد و شهید مدافع حرم شهید خلیل تختی نژاد شهید دفاع مقدس شهید اسماعیل فرخی نژاد شهید مدافع حرم شهید خلیل تختی نژاد دولا دولا راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم «برای شادی روح شهدا صلوات
مروری بر زندگی به گزارش ایسنا، صدیقه رودباری ۵ خرداد سال ۵۹، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیت های جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.در بانه هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد.در روستاهایی که پاکسازی می شدند،کلاس های عقیدتی وقرآن بر گزار می کرد.با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد. در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانم ها  بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که «اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم.» رورز ۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صدیقه  و دوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفره شان شد. صدیقه قاتل خود را می شناخت. گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد.
دست‌نوشته تکان‌دهنده شهید بمباران شیمیایی شهید نعمت‌الله ملیحی، هنگام ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش شیمیایی شد. از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا؛ روز هشتم عملیات والفجر ۸ بر اثر دشمن بعثی مصدوم شد و هشت روز بعد در ۶ اسفند ۱۳۶۴ در بیمارستان به شهادت رسید. «عمو فردوس» (فردوس حاجیان) از این جانباز شیمیایی که با لب تشنه به شهادت رسید روایت می‌کند:  در کنار نهر بودم که یکی از راکت‌ها در ۵ متری‌ام منفجر شد و ۲ - ۳ متر مرا آن طرف‌تر پرت کرد، در عالم مرگ و زندگی شنیدم یکی داد می‌زند «شیمیایی، شیمیایی» دوست بهیارم (رجبعلی خداشناس) به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد... وقتی به بیمارستان امام خمینی منتقل شدم و هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که یک صدای گرفته‌ای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس...، بازم برامون می‌خونی؟» برگشتم، نعمت بود... به او گفتم: «چی شده نعمت، تو که همیشه می‌گفتی با خدا باش» با صدای گرفته می‌گفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را می‌گفت. حالتی شده بود که در عمل دم نایژک‌های ریه تاول می‌زد و در بازدم تاول‌ها پاره می‌شد.   همه در حال رفتن بودند، مالک از روی تخت بلند شد، از آن دور داد می‌زد: «فرمانده، فرمانده قایقم را زدند.» او که فقط آبریزش چشم و بینی داشت، همان شب شهید شد و اسفند هم همین طور. نوبت نعمت رسیده بود. دکتر که گوشی را از پشتش برداشت. آهی کشید و گفت: «نعمت هم بیش از ۴۸ ساعت دیگه زنده نمی‌مونه» نعمت نامزد داشت. آن شب دو خواهر و برادرش هم بودند. به نامزدش که شهرستانی بود، گفت: «چرا با دمپایی اومدی؟ چرا جوراب نپوشیدی؟» هنوز روی مسائل شرعی دقت داشت. نعمت این اواخر برای نوشتن کاغذ خواست و نوشت: «آب!» پرستار گفت: «دکتر ممنوع کرده.» نوشت: «جگرم سوخت.». وقتی بمباران شد ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داده بود! دم دمای شهادت باز کاغذ خواست دو بیت شعر از عشقش به امام نوشت و شهید شد آن کاغذ نوشته‌ها الآن دست مادر نعمت است. نعمت درک درستی از رفتن داشت، وقت رفتن به مرگ لبخند می‌زد؛ مادر قهرمانش گفته بود: «او را با لباس دامادی‌اش دفن کنند.» پس از رفتن نعمت شعری از وجودم جوشید: آنان که چراغ جستجو داشته‌اند از سوز فراق گفتگو داشته‌اند پرورده دامان شقایق بودند. چون لاله ز داغ آبرو داشته‌اند
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مروری کوتاه بر 6 سال مقاومت مردم یمن دربرابر جنایات ائتلاف سعودی