eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
شب جمعه به یاد رهروان صادق اباعبدالله به یاد ستاره آسمان شهادت " شهید مهدی شاهدی " دانشجوی رشته‌ ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز بود و گاهی شعر می‌گفت روزهای آخر ؛ چند روز قبل از شهادتش مُدام این یه بیت شعر رو زمزمه میکرد: "عاشق که شدی تیر به سر باید خورد زهری است که مانند شکر باید خورد" هیچ کدام از بچه ها نمی دونستن که منظورش از خوندن این شعر چیه؟! گذشت تا اینکه خبر شهادتش بینِ بچه‌ها پیچید وقتی بالاسرش حاضر شدیم دیدم سر پست‌ِ نگهبانی تیرِ قناسه‌عراقی خورده وسط پیشونیش به حالتِ سجده افتاده و به شهادت رسیده...!
یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ  بیا و ما را مثل‌ چمران‌‌ها بگردان همان‌قدر باشکوه همان‌قدر با تقوا همان‌قدر با شرف همان‌قدر غیور و چریک همان‌قدر عاشق و هنرمند همان‌قدر که‌ مثل‌ چمران‌ بمیریم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| رابطه‌ات با امام زمان چطوره؟ گفتاری از: استاد محمد شجاعی
❤ ☘ 🦋 «...به اعتقاد من، همه‌ی کسانی که با بودند و دوستش داشتند، علاوه بر جان‌فشانی‌هایی که در رفتارش می‌دیدند، بیشتر برای این بود که را دریافته بودند. پیوند قلبی حاج‌احمد با نیروهای ارتش، سپاه، تعدادی از افراد ژاندارمری و همچنین پیشمرگان مسلمان، همه را مجذوب خودش کرده بود. می‌توانید از ارتشی‌هایی که در آن زمان با او بوده‌اند، سوال کنید...» ♡ ☆ - به روایت سردار حسن رستگارپناه، برگرفته از صفحه‌ی ۱۲۵ کتاب ارزشمند 📚 •°• °•°
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ای رفته و بر سینه ما داغ نهاده سوگند به جان تو که اندر دل مایی
❣یک شب چهارشنبه، جواد را شام به خانه‌ام دعوت کردم. گفت: میام، اما دعوتم کردند مرکز شهید مازندرانی برای مجروحین دعای توسل بخونم. مراسم آنجا تمام شد می‌آیم‌. مرکز مازندرانی، یک مرکز درمانی جهت جانبازان و مجروحین جنگ بود. جواد هم که صدای خوبی داشت معمولاً برای خواندن دعا دعوت می‌شد. شب جواد با تأخیر آمد. حال خاص و پریشانی داشت.‌ گفتم: چی شده کاکا، چرا انقدر دیر کردی؟ تکه پارچه‌ای به من داد و گفت: این را یادگار نگهدار. گفتم: این چیه؟ اشک توی چشمش پیچید و با بغض گفت: قبل از اینکه دعا را شروع کنم، یک قاب عکس جلو من گذاشتند و گفتند این شهید جاویدالاثر است. بی‌اختیار یاد حبیب (شهید جاوید الاثر حبیب روزی طلب) افتادم و دلم سوخت. اختیار از دستم رفت و متوسل شدم به امام زمان(عج)، نمی‌دانم در آن حال چه گفتم و چه طور امام زمان را صدا زدم، اما همه مجروحینی که برای دعا جمع شده بودند منقلب شدند. ناگهان عطر خوشی، در نمازخانه پیچید و‌ صدای صلوات و جیغ و فریاد بلند شد. یکی از مجروحین وسط ایستاده بود و می‌گفت: آقا آمد... آن جانباز از ناحیه پا مجروح بود و قرار بود مثلا فردا پایش را قطع کنند. می‌گفت امام زمان(عج) دست روی زانویم کشید و فرمودند بلند شو. تمام قامت روی پایش ایستاده بود. بقیه مجروحین روی او ریختند و لباسش را به تبرک کندند، این تکه پارچه از لباسش را هم به من دادند. اشک در چشم‌هایم پیچیده بود. یقین داشتم حضور آقا امام زمان(عج) و شفای آن مجروح، جز به نَفَس و دعای خالصانه جواد نبوده است. از کتاب: قلب های آرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# توسل رزمندگان به سیدالشهدا علیه السلام در جبهه‌ها ‌‌
اسامی مصدومین تصادف زنجیره‌ای یاسوج 🔹 زینب رضایی، آتنا گودرزی، نوید رضایی، سارا گودرزی، بهرام طاهری، امیر حسین کشتکار، صدف گودرزی، زینب اذر پیرا، مجید جعفریان، علی شفیعی، عابد فرضی، نورالدین افشون اصل، محمد عطایی، کبری ارمان، جواد گودرزی، کوروش زمانی، مهرشاد بشارتی فرد، صادق نظری، رعنا پیردل، خلیفه مهدوی، گلسا گودرزی، حجت جهانبازی، طوبی روحانی
💟 ☆ ♡ «...مردم در پادگان جمع بودند که جنازه‌ی صادق را آوردند. من داشتم با جنازه نجوا می‌کردم. داشتم بر جنازه‌ی صادق گریه می‌کردم که یک‌دفعه دیدم دستی بر شانه‌ام نشست و گفت: برادر، بلند شو. دیدم است. پیش از آن دیده بودم که با شدت و تندی برخورد می‌کند. اما او بچه‌ی جنوب شهر بود و من هم بچه‌ی جنوب شهر بودم. خواستم کم نیاورم‌. بین گریه با حاضرجوابی گفتم: ببخشید، نمی‌دانستم برای گریه‌کردن هم باید اجازه گرفت. بعد دوباره شروع به گریه کردم. او با آن هیکل درشت، دست من را گرفت و گفت: برادر بلند شو! به تو می‌گویم بلند شو! با ناراحتی دستم را کنار کشیدم و گفتم: گریه هم که می‌خواهیم بکنیم... میان حرفم گفت: نه، بیا کارت دارم. اینکه گفت بیا کارت دارم، لحن مهربان‌تری داشت. من هم بلند شدم. ادب حکم می‌کرد که به بزرگ‌تر چشم بگویم. او فرمانده سپاه بود و من نیروی اطلاعاتی بودم. کمی ادعای استقلال می‌کردیم. ولی تا گفت کارت دارم، گفتم چشم. داخل پادگان رفتیم. اتاقی داشتیم که در واقع دفتر ما بود. حسین رسولیان آنجا بود. گفت: حسین، یک اتاق به ما بده. ما داخل اتاق رفتیم. تنها که شدیم، به من گفت: تو فکر کردی دل تو دل است و دل من معدن گِل! فکر می‌کنی من دل ندارم؟ دیشب که می‌خواست برود، این خودکار را به من داد. بهش گفتم نرو. گفت بگذار بروم. با همان هیکل درشت بوکسوری ایستاده بود. من گریه می‌کردم. یک‌دفعه خودش هم شکست و شروع به گریه کرد. گفت: من می‌گویم جلوی مردم گریه نکن. اشک تو را نامحرم نباید ببیند. می‌خواهی گریه کنی، بیا اینجا باهم گریه کنیم. فقط تو رفیقت را از دست ندادی، من هم عزیزم را از دست داده‌ام. همدیگر را بغل کردیم و کمی گریه کردیم. بعد بچه‌ها آمدند و ما را آرام کردند. اولین برخورد جدی من با از آنجا شروع شد...» ▪︎ ▪︎ 📚 برگرفته از خاطرات سردار حاج : از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند ، صفحات ۱۳۲ و ۱۳۳ کتاب. ° ° ° 💟 🚩 ♡ ☆
آزادی گروگان توسط رزمندگان قرارگاه قدس 🔹چند روز پیش یکی از کارگران شاغل در پروژه گاز‌رسانی به مردم محروم منطقه‌ بلوچستان توسط اشرار مسلح ربوده شده و به یکی از کشور‌های همجوار منتقل شد. 🔹با ‌تلاش‌های اطلاعاتی پاسداران گمنام امام زمان (عج) در قرارگاه قدس و بهره‌گیری از ظرفیت متنفذین منطقه‌، رزمندگان این قرارگاه توانستند در عملیاتی «‌بهمن قربانی هفشجانی»‌ را از دست اشرار ‌آزاد کنند.‌