eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.7هزار عکس
12.2هزار ویدیو
189 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪیلیپـے سـوزناڪ از مناجات ... شهید مـدافع حرم ، حبیب حرم ، سـردار حاج حسین همدانی سالروز شهادت شهید حاج حسین 🕊 بہ یاد عبادات و مناجات شهدا ... التماس دعا در لحظات ناب راز و نیاز با معبود . وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╔═🌺🍃═══════════════╗ ╚═══════════════🍃🌺═╝
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیده بانان هور ابتکار در دکل‌های سیار در هور عملیات خیبر
| 🗓 یک‌شنبه ۱۶ مهر (۲۲ ربیع‌الاول) 📿 صد مرتبه «یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام»
22.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨دستگیری عوامل تولید و پخش کلیپ رپ توهین آمیز با نام ((۱۰۰)) در مجتمع تجاری ققنوس سمنان توسط سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی استان سمنان 🔹رئیس سازمان اطلاعات انتظامی استان سمنان: عاملان طی ۴ ساعت شناسایی و دستگیر شدند و ۴ واحد صنفی نیز در این زمینه پلمب گردید. 📌 پ.ن: فیلم عذرخواهی و ابراز پشیمانی متهمین باعث نمی گردد با آنها برخورد قانونی صورت نگیرد و صرفاً نمایش اعتراف اقدام کنندگان و همچنین عاقبت اینگونه رفتارها به مخاطبین و کسانی است که احتمال دارد دست به ارتکاب اینگونه رفتارها بزنند، می باشد. 🔰
🍂  از صفحه اول شناسنامه اش یه کپی گرفت بعد ۱۳۴۹ رو کرد ۱۳۳۹، می خواست دوباره از روش کپی بگیره که باباش از دور پیداش شد. پرسیدداری چی‌کار می کنی؟ جواب داد اومدم برا ثبت نام کپی بگیرم اما نگفت واسه چه ثبت نامی. توی مجلس سومش، صاحب عکاسی به باباش گفت محمد تقی از شناسنامه اش چندبار کپی گرفت ، شما نمی دونید برای چی میخواست؟ و باباش تازه متوجه شده بود ثبت نامی که پسرش اون روز جلوی درب عکاسی بهش گفت ، کاروان کربلا بوده و باباش حالا به این نتیجه رسید که نباید برای نرفتنش به جبهه مانع تراشی می کرد. چون پسرش گلچین شده بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شوخی حاج صادق آهنگران با رزمندگان چاوش زوار حسین نغمه کرده آغاز        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄  
🍂 داماد گریز پای ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔸 هر چقدر دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. اتاق پر از مهمان بود. پدر و مادر با نگرانی به هم نگاه می‌کردند. اما پیش مهمانها حرفی نمی زدند. زنگ تلفن هر دو نفر را به سمت تلفن کشید. پدر تلفن را برداشت. - سلام بابا! تو کجایی پسر، اتاق پر از مهمونه. همه میگن آقا داماد کو؟ - من خیلی کار داشتم. باید بر می‌گشتم جبهه. از طرف من از همه معذرت خواهی کنید. - آخه پسر! تو فقط یه شب از ازدواجت گذشته، لااقل چند روز می موندی. اتاق پر از مهمانهایی بود که منتظر داماد بودند. ◇◇◇ 🔸 بچه های بسیج گریه می‌کردند. نگران شدم. خیال کردم اتفاقی افتاده. چی شده بچه ها... چرا گریه می‌کنید؟ می خواستید چی بشه؟ دو تا از گروهانها رفتند جلو. این که گریه نداره... خب شما هم می‌رید! اونها رفتند جنگ و ما موندیم اینجا بخور و بخواب! همه ساکت نگاهم می‌کردند قول داده بودم اگر گریه نکنند، خبر خوبی بهشان بدهم. خب حالا که پسرهای خوبی شدید، بهتون بگم که... فردا قراره بریم جلو. صدای تکبیر بچه ها بلند شد . •┈••✾○✾••┈• از کتاب، وقتی سفر آغاز شد