#تیر_خوردن_حاج_احمد_متوسلیان 🕊
☆
♡
«...یک خاطره هم از عملیات تته بگویم. من با آقای یاحی برای کمک به آقای متوسلیان به مریوان رفتیم. ایشان در مریوان نبود. به دزلی و منطقهی تته رفته بود. ما هم با ماشین به آن سمت رفتیم. نرسیده به دزلی، همدیگر را توی راه دیدیم. شروع به روبوسی و احوالپرسی کردیم. زمانی که داشتیم برمیگشتیم، شب بود و یکی از پایگاههای ارتش به ما ایست داد. آقای متوسلیان سریع از ماشینش پیاده شد. ناراحت شد که چرا جلوی ما را گرفتهاند. آنها گفتند: کسی به ما خبر نداده که ماشین سپاه میخواهد به سمت مریوان برگردد. بچههای ارتش به خاطر حضور ضدانقلاب موافق نبودند که شبها در این مسیرها تردد بشود. آقای متوسلیان که میخواست سوار ماشین بشود، اسلحهی کلاشش دستش بود. نمیدانم چه شد که ناخودآگاه دستش روی ماشه رفت و تیری به پایش خورد و مجروح شد. تیر به ماهیچهی پشت ساق پایش خورده بود. از یک طرف رفت و از طرف دیگر درآمد؛ یعنی سوراخ شده بود. ما پیاده شدیم و گفتیم: #حاج_احمد ، چه شد؟»
گفت: هیچی نشده است، برویم.
من دیدم خون از پایش فوران میزند! گفتم: پایت خونریزی دارد!
گفت: چیزی نیست.
گفتم: اجازه بده بالای رانت را ببندم تا سریع به بیمارستان برویم.
گفت: نه، من خودم پشت ماشین مینشینم.
گفتم: خونریزی داری، نمیتوانی! در راه بیهوش میشوی.
به هر جهت سریع بالای رانش را بستیم و من پشت ماشین نشستم. ماشین، وانت بود و دو نفر بیشتر جا نداشت. گفتم: میخواهی در عقب ماشین بخوابی؟
گفت: نه، جلو مینشینم.
خلاصه آنکه در ماشین نشست و سریع او را به بیمارستان مریوان رساندیم و در آنجا زخمش را پانسمان کرد. هرکس دیگری بود، روی زمین میافتاد و آهوناله و دادوبیداد میکرد؛ اما این بندهی خدا اینقدر در مقابل سختیها و حوادث مقاوم بود که با تمام توان و اراده سعی میکرد هیچ ضعفی از خودش نشان ندهد. بعد از اینکه در بیمارستان پانسمان کرد، گفتیم: حالا برو استراحتی کن.
گفت: نه، من همینجا میمانم.
با همان حالت در مریوان ماند و بعد از ۲۴ ساعت که پانسمان و درمان اولیه کرده بود، دوباره در محورها به دنبال فعالیتهای خودش راه افتاد.
- به روایت سردار حسن رستگارپناه، برگرفته از صفحات ۱۲۳ و ۱۲۴ کتاب #عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
•°•
°•°
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم