eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 📃 ✍️ 🥀 کاظم یک ثانیه هم بدون وضو نبود. حتی از خواب هم که بیدار میشد دوباره وضو می گرفت بعد می خوابید. دقت عمل در نماز و واجباتش تک بود، ما فقط استفاده می کردیم. به ما می گفت، اگر خوب باشید دیدن امام عصر (ارواحنافداه) کار مشکلی نیست. 🔺پاک باشید 🔻با وضو باشید 🔺نماز اول وقت بخوانید... ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ ... @kakamartyr3 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
بابڪ همیشہ تو ذهنش دنبال ڪاراے بزرگ بود و بہ عبارتے دوست داشت اسطوره باشہ 😎 تو هر ڪارے. یادمہ یہ روز تو مسیر پل بوسار بہ چهار راه گلسار داشتیم قدم میزدیم ڪہ ازش پرسیدم: "بابڪ براے چے میخواے برے مدافع حرم بشے؟ " بابڪ گفت: "حسین میخوام برم از ناموس ڪشورم دفاع ڪنم تا داعش رو همونجا تو سوریہ نابودش ڪنیم و بہ دلم افتاده من شهید میشم بعد همہ جا عکسمو میزنن شهید مدافع حرم." من بهش گفتم: "تو ڪہ قسمت زاغہ و مهمات هستے و نیروے عملیاتے نیستے و یجورایے پشت خط میمونے و بهت اجازه نمیدن جلو برے بجنگے." گفت: "من فقط پام اونجا برسہ اینقدر خواهش و تمنا میکنم کہ منو ببرن جلو و در صف عملیات باشم." منم بهش خندیدم گفتم: آره جون خودت تو رو میبرن جلو شهیدم میشے حتما.😉😂😂" شوخے شوخے واقعا همہ اینا جدے شد.😢 یڪ روز با دوستان دیگہ تو ڪوچہ رد میشدیم ڪہ یهو دیدم جلوے خونہ مادربزگش شلوغہ. شوڪہ شدم.دیدم میگن بابڪ شهید شده😳.🖤 باورم نمیشد اصلا...💔 ╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮ ... @kakamartyr3 ╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
خیلی‌چیزها‌داشت‌،‌🌱 چیزهایی‌که‌جوون‌های‌‌امروزی‌آرزوشونه‌ داشته‌باشن‌یا‌بهش‌برسن، بابک‌نوری‌همه‌ی‌این‌هارو‌داشت.❤️ بابک‌همیشه‌دوست‌داشت‌که‌خوشتیپ‌باشه‌ و‌به‌تیپش‌اهمیت‌می‌داد. بابک‌سرشاراز‌ انرژی‌بود،تمام‌سفرهایی‌که‌ می‌رفتیم‌‌باتمام‌دوست‌هایی‌که‌داشت‌ همیشه‌باهم‌بودن. یک‌جو‌فوق‌العاده‌‌ شلوغی‌دورش‌بود‌، مثلا‌اگرما۲۰تارفیق‌ داشتیم‌بابک‌۱۰۰تاداشت❗️ چیزی‌نبود‌که‌بابک‌نداشته‌باشه... ازدوست‌و‌رفیق‌ گرفته‌تا‌خانواده‌و‌امکانات‌زندگی پسری‌بودفوق‌العاده‌بامرام‌، هیچ‌‌وقت‌برای‌ رفقاش‌کم‌نمی‌زاشت‌🖐🏼 ودرتمام‌موارد‌ پشتت‌بودوتمام‌تلاشش‌ رو‌میکردتابهت‌کمک‌کنه. این‌آدم‌انگار‌ساخته‌شده‌بود‌ برای‌پیگیری‌کردن،🌱 هیچ‌وقت‌کوتاه‌نمی‌اومد،❤️ اگرمسئله‌ای‌بود‌بایدزیروبم‌‌اون‌کار‌رو‌درمیاورد. اعصاب‌همه‌کار‌و‌داشت. یک‌کاری‌شروع‌ می‌کرد‌باید‌تا‌تهش‌می‌رفت... واقعا‌رفیق‌خوبی‌بود.. ♥️ ˼ ˹
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁 مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅 این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد... منم برم قم!" سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆" بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊 بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش! برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻 تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁" من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅" همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ... 🌷 راوی 🌷 @kakamartyr3
🌷 پدر شهید. پسرم بسیار اهل شعر و ادب بود و با هم مشاعره می‌کردیم. از شهادت هیچ وقت صحبت نمی‌کرد و گفته بود، درست است در گوشه ذهنم شهادت هست و آرزوی شهادت دارم و شب عاشورا امام رضا(ع) امضا کرده است، اما هدفم این نیست بروم برای شهادت، هدفم این است که شر دشمن‌ها را از سر مردم مظلوم سوریه و منطقه و ایران کم کنم. همیشه‌حرفِ شهیداین‌بود:اگرمی‌خواهیم‌مصیبتِ اهل بیت عـلـیـــه سـلام رادرڪ‌ڪنیم‌؛ نبایدراحت‌طلبی‌رادرزندگی‌برای‌خود اختیارڪنیم. 🌷 من نمی‌توانم آن روزی را ببینم که ما باشیم؛ نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت علیهم‌السلام نباشد. آنوقت نسل‌های بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار می‌دهند... بیقرارم... باید بروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم... همسرم! من که شهید شدم نمی‌گذاری صدای گریه‌هایت را مرد نامحرم بشنود. نمی‌گذاری که زنان و مردان نامحرم، اشک‌هایت را ببینند که دوست را ناراحت کنی و دشمن را خوشحال... برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر عجل الله، خود و همه ی شما را به پشتیبانی از ولایت‌فقیه توصیه می‌کنم. و مبارزه با نفس را همیشه در خود تقویت کنیدو سرلوحه‌ی همه اعمال، انجام واجبات و ترک محرمات می‌باشد. 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید حـســـیـن هـریـری صـلوات🌼 💚
🔸 راضی نیستم سر خاکم بیای... |رفتـــه بود ســـر خاکِ شـــهید تا چنـــد کلامـــی درددل کند. شـــب آسدمهدی اومد به خوابش و گفت: «اگـــه هنـــوز نمی‌خـــوای نمـــاز بخونی، راضی نیســـتم ســـر خاکم بیـــای.» کـــم نبودنـــد جوان‌هایـــی کـــه بعـــد از شـــهادت ســـیدمهدی، به واســـطه‌ی شـــهید تغییـــر کردند. 👤خاطره‌ای از زندگی طلبه‌ی شهید سیدمهدی اسلامی‌خواه 📚منبع: کتاب " از دامن مادر " ؛ صفحه ۱۶۳ 🔰دانلود کنید:دانلود پوستر با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸 ماجرای عجیبِ انگشتری که حضرت زهرا(س) به سید مجتبی برگرداند |غسل جمعه‌‌ی سید هیچوقت ترک نشد. قدیما می‌گفت: اگه آب، دبه‌ای هزار تومن هم بشه، حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه‌ام ترک نشه... برا دوره آموزشی رفتیم تهران. روز جمعه توی حمام عمومی سید سرِ شوخی رو باز کرد و به طرف ما آب پاشید. منم یه لگن آب به طرفش پاشیدم. سید جا خالی داد، اما اتفاق بدی افتاد! آب خورد به انگشترهاش که در آورده و کنار حوض گذاشته بود؛ و دقیقاً همون انگشتری که هدیه خانومش بود و بسیار دوستش داشت، رفت توی چاه. دیگه کاری نمی‌شد کرد. سید خیلی ناراحت شد. به شوخی گفتم: دلبسته‌ی دنیا شدیا.. برگشت و گفت: این انگشتر هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه‌ی حضرت زهراست. اگه بفهمه همین اول زندگی هدیه‌اش رو گم کردم، بد میشه... خلاصه روز بعد برا مرخصی دو روزه راهی مازندران شدیم و رفتیم خونه. بعد از مرخصی‌ توی راه برگشت به تهران با تعجب همون انگشتر گمشده رو توی دستش دیدم، از گوشه نگین‌اش که پریده بود کاملا می شناختمش؛ دقیقاً همون انگشتر بود. هر چه بهش اصرار کردم انگشتری که افتاده توی فاضلاب تهران، الان دستش چیکار می‌کنه، چیزی نگفت. اما تا قسمش دادم به حضرت زهرا، گفت: چیزی که میگم رو تا زنده‌ام جایی نگو، چون متهمت میکنن به خرافه‌گویی... وقتی رفتم خونه، خیلی مراقب بودم همسرم دستم رو نبینه. قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم و گفتم: مادرجان! بیا و آبروی منو بخر... بعد هم طبق معمول سوره واقعه خوندم و خوابیدم؛ نیمه شب وقتی برا نماز شب بیدار شدم؛ با تعجب دیدم انگشتر روی مفاتیحه! 📚منبع: کتاب علمدار
🔸 شرافت من از جانم ارزشمندتره؛ به آن نزدیک نشوید... |شیخ عاشق قرآن بود و چیزی نمونده بود تا حافظ کل قرآن بشه که دستگیر شد. شاید هم توی ماه‌های آخر زندگیش قرآن رو کاملا حفظ کرده بود... یادمه آخرین بار برا دیدن شیخ به همراه مادر، برادرانم، خواهرم و سکینه دختر شیخ؛ صبح زود به زندان حایر ریاض رفتیم؛ اما این دیدارمون با شیخ رو تا ساعت ۱۲ظهر به تاخیر انداختند. مادر و برادرم نگران شده بودند؛ چون همیشه ما وارد محل ملاقات شده و منتظر رسیدن شیخ می‌شدیم، اما این‌بار وقتی وارد شدیم دیدیم او منتظر ماست. شیخ از دیدن مادر بسیار خوشحال شد. یادمه توی اون دیدار ورد زبان شیخ شده بود گفتنِ ذکرِ «الحمدلله رب العالمین»... می‌گفت: می‌خوام با شهادت به دیدار پروردگارم برم... ملاقات که تموم شد، زمان خارج شدن؛ درِ گوشی به شیخ گفتم: حرفهایی درباره حل پرونده محکومان به گوش می رسه‌.‌‌.. اما شیخ در جوابم گفت: منو رها کنید و به پرونده‌ی دیگران برسید. تو و «صادق الجبران» (وکیلش) از طرف من برای انجام هرکاری اختیار تام دارید؛ اما شرافت من از جانم ارزشمندتره، پس بهش نزدیک نشید‌‌‌...‌ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: