eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
✍حج سال 66 بود. مراسم برأت از مشرکین. وهابی ها به حجاج حمله کرده و با هر چه می شد زوار رامی زدند، به خصوص شرطه ها که با گلوله زوار را به خاک و خون می کشیدند. حاج محمد مثل شب و روزهای عملیات سر از پا نمی شناخت. جلوتر از همه، با چوب و سنگ جلو مهاجمان ایستاده بود. در آن آشفته بازار دیدم حاج محمد در حالی که یک پرچم آمریکا در دستش بود به سمتم می دود. با هیجان گفت: کاکو جلیل بیا بریم رو پشت بام آن پارکینگ! گفتم: می خواهی چی کاری کنی؟ گفت: می خواهم این پرچم را آنجا آتش بزنم. گفتم: من تو کمرم تیره، جون ندارم بیام بالا، برو مرتضی روزی طلب را پیدا کن. به هر ترتیب در میان آن گلوله ها دوید و رفت. روز بعد روزنامه معروف عربستان در صفحه اولش عکس حاج محمد را چاپ کرده بود که بالای یک بام در حال آتش زدن پرچم آمریکا بود. 📚از مجموعه داستان های سرزمین مادری برشی از کتاب لبخند کبود 🌷 🕊🕊
..🪴 کم سن ترین شهید استان فارس شهید ۱۱ ساله 🤍 🔹فرازی ازوصیت : بسم الله الرحمن الرحیم (اگر دین محمد با کشته شدن من پایدار می ماند پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید) می روم به جبهه تا به ندای امام عزیز لبیک بگویم تا ریشه فساد و ظلم را از کشور اسلامی پاک نمایم ، می روم تا اینکه صدام و نوکرانش آمریکا را از ریشه بکنم و می روم تا به یاری حق کشور اسلامی را بر کشورهای دیگر پیروز کنم .پدر و مادر عزیزم آفرین برشما که چنین فرزندانی را داشتید که به اسلام هدیه کنید و با شهید شدن من شما پیش امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) روسفید هستید. یک خواهشی که من دارم اگر من شهید شدم برای من گریه نکنید و از امام پشتیبانی کنید . بخش دهرم شهرستان فراشبند شهادت۱۳۶۵/۰۴/۲۲ پیکر مطهرش بعد از ۲۰۰۷روز درشهریورماه۱۳۶۹ مصادف با۲۸ صفر به میهن بازگشت
...🌾 شهدا این تاریخ شیراز
اولین شهید روستا راوی پدرشهید : روز اعزام بود و محمد رسول وقتی چهره برافروخته مرا دید گفت: پدر من باید بروم و راه اسلام را ادامه بدهم اگر جوانانی مثل ما به جبهه نشتابند و از پیشروی دشمن جلوگیری نکند پس چه کسی باید به جبهه برود و پیام امام و راه شهدای عزیز که جانشان را فدای اسلام کردند ادامه دهد. یک روز از مرخصی آمد و برادرش ترکش خورده و زخمی بود. محمد رسول به هیچ یک از دوستانش نگفته بود که برادرش زخمی شده وقتی دوستانش پرسیدند که چرا نگفتی در جواب می گوید: برادرم جانش را وقف اسلام کرده است و این ترکش کوچک ارزش گفتن ندارد. محمد رسول در آخرین دیدار گفت: پدر دعا کن اولین شهید روستا باشم و او به آرزویش رسید و اولین شهید روستا شد. هنوز سربازی او تمام نشده بود که در ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۲ بر اثر اصابت ترکش و پارگي شکم مجروح گردید و عمر شريف و بزرگوارش در بیمارستان شهید فقیهی شیراز به پايان رسید و شربت شيرين شهادت را چشید.
..🪴 از طريق بسيج داوطلبانه به جبهه اعزام شد و پس از آن در کميته انقلاب اسلامي خدمت کرد که به زاهدان براي مبارزه با اشرار و قاچاقچيان اعزام شد و سرانجام در چهاردهم مرداد سال ۱۳۶۷ در محل پايگاه تاسوکي زاهدان در درگيري مسلحانه به فيض رفيع شهادت نايل گرديد . فرازی از وصیـت نامه شهید🍃 در روزگارانی دوســت داشـــتم دکتــر شـــوم ، مهندس شوم پولدار شـــوم و آرزوها داشـــتم ..... اما عاشقی چون حسيـــن (ع) را ديــدم و عــشق را فهميـــدم. او سوزاند، مـــرا ســوزاندنی عجــيب و اکـنون فقـــط آرزو دارم شهيـــد شــوم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میتونی از متن زیر حدس بزنی کدوم شهید عزیز هستن ؟! 🙂 از بچگی فرزندان ما با یک جمله به خوبی آشنا بودند و آن هم این جمله بود: «اگر بخوری شاخ در میاری!». زمانی که بچه‌ها با مالی از بیت‌المال و یا مالی که شبهه ناک بود روبرو می‌شدند پدرشان فقط این جمله را به آنها می‌گفتند و دیگر تمام و آنها هم نهایت احتیاط را می‌کنند.
...در عوضش رضای تو را بستانم 🌱
...🪴 راوی همرزم شهید:پیراهن خونی حمیدرضا ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۰ بود. با چند نفر از برادران رزمنده در ایستگاه ۷ آبادان در سنگر نشسته بودیم. تعدادی از برادران جهت سرکشی از رزمندگان با هدایایی از قبیل لباس و زیر پیراهنی و مواد خوراکی آمدند و هدایا را تقدیم رزمندگان کردند. برای حمام کردن با دو نفر از برادران می خواستیم به شهر آبادان برویم. حمیدرضا اصرار می کرد که من هم می آیم ولی چون نیرو در خط زیاد نبود فرمانده اجازه نمی داد. با اصرار خیلی زیاد فرمانده موافقت کرد و با هم رفتیم. پس از حمام لباس های اهدائی را پوشیدیم و بعد از ظهر پیاده از آبادان به سوی خط برگشتیم. در بین راه با هم صحبت می کردیم که یک دفعه حمیدرضا گفت: «من غسل شهادت گرفته ام و بدنم هم تمیز است. دلم می خواهد زیر پیراهن سفیدی که پوشیده ام با شهادتم به رنگ سرخ تبدیل شود.» درست فردای همان روز نزدیک به ظهر که از پست نگهبانی بر می گشت او را دیدم سلام و احوال پرسی کردم. همین طورکه با هم صحبت می کردیم، ناگهان یک خمپاره ۶۰ که معروف به خمپاره نامرد بود آمد و هر دو سریع روی زمین دراز کشیدیم. بعد از چند دقیقه بلند شدم و یک دفعه دیدم حمید رضا غلطی زد و ترکش خمپاره به سینه اش اصابت کرده و به قلبش خورده است. پس از چند ساعت به شهادت رسید... متولد:۱۳۴۳ ....شهادت:۱۳۶۰
📝فرازی‌ازوصیتنامه‌ ای عزیزان امام را تنها نگذارید که امام خورشیدی است که دنیا را روشن کردند که ما را از زیر بار ظلم ابر جنایتکاران شرق و غرب بیرون کشیدند . . . پس ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و ای جوانان نکند در رختخواب غفلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد با هدف شهید شد و ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه و اطاعت کردن از امر خدا یعنی جهاد جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب زینب (س) را بدهید که تحمل هفتاد و دو شهید را نمود و خود نیز اسیر شد . نکند گول این منافقین از خدا بی خبر را بخورید و اسلام عزیز را ترک کنید . . . از شما خواهش می کنم که بعد از شهادتم که بزرگترین آرزویم بود، لباس سیاه نپوشید و برایم گریه نکنید . متولد:۱۳۴۲.....شهادت:۱۳۶۳
...شهادت را در مکتب امام حسین آموختم
خانواده شهید : ماه رمضان بود هنگام افطار درحالی که نان و انگور افطار می کردند از او خواستیم که به خاطر فرزندان خود به جبهه نرود ایشان در جواب گفتند که اینها هم خدایی دارند و من باید بروم و تکلیفم را انجام دهم. وصیت نامه شهید🌱 بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدای در هم کوبنده ستمگران و مالک کل زمین و آسمانها، حال که من به حکم قرآن روانه جبهه های حق علیه باطل می شوم تا با سایر برادران رزمنده به فرماندهی امام زمان (عج) و نایب برحقش خمینی بت شکن می روم تا ریشه کفر پیشه گان و ستمگران را از سرزمین ایران اسلامی براندازیم و جهان را از وجود ناپاکان پاک نمائیم. باری فرزندانم از شما خواهشی که دارم این است همواره یاد خدا باشید، برای تقویت روحیه خود در مسجد حاضر باشید در خاتمه سلامتی شما و کلیه فرزندان و ملت اسلام را مسئلت می نمایم. همه شما را به خدای بزرگ می سپارم. متولد:۱۳۱۲ ...شهادت:۱۳۶۰
دستنوشته شهید 🍃🌸 اولین باری که به جبهه قدم گذاشتم، گمشده ام را در آنجا یافتم و دیگر نتوانستم از آن جدا شوم. هنگامی که واژه شهادت را شنیدم عاشق گشتم و آرزو داشتم که به وصال معشوق برسم و دنیا برایم تنگ شده بود و دیگر علاقه ای به زنده بودن نداشتم. وقتی دوستانم را که مدتها با هم بودیم، غرق در خون یافتم حسرت می خوردم و احساس می کردم که خاری هستم در میان گلها. هر گاه گلی از گلها به دیدار معشوق می شتافت، از خود خجالت می کشیدم که چرا زنده ام؟! ولی با خود عهد کرده بوده که در جبهه بمانم. چون آسایش واقعی را در سنگرهای تنگ و تاریک، سر و صدای توپ و خمپاره ها، حیات و زندگی حقیقی را در میان رزمندگان اسلام و عاشقان خمینی [می دیدم] و احساس می کردم که در شهر مرده ای بیش نیستم و اکنون احیاء گشته ام. این چنین بود که معنای ایثار، معنای اسلام و معنای جهاد و معنای شهادت را درک کردم🌱 شهادت:۱۳۶۴
♨️عبرتی زیبا از یک گل ... 💠خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه. یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!» متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد! همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید! 🌷 🕊🕊
●همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟ ●گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم... 🌷 ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🔸 بیوگرافی شهید: پاسدار شهیدمدافع‌حرم ایمان خزاعی‌نژاد متولد: ۳ خرداد ۱۳۶۶ جهرم فارس شهادت: ۲۳ آبان ۱۳۹۴ حلب سوریه 🌼 | حدود ۲۶روز بعد از عروسی؛ در حالیکه پدرش بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده، و ایمان خودش کارهای پدر رو انجام می‌داد؛ رفت سوریه. چون تازه داماد بود مادرشون گفتند: مامان! اگه میشه این بار نرو. ایمان این بیت شعر رو برا مادرشون خواند : ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست... دو ماه از ازدواجمون گذشته بود، که شهید شد 🌼 ؟!!!|وقتی از رفتن گفت؛ فقط یه بار گفتم: ما تازه عروسی کردیم؛ میشه نری؟! ایمان هم گفت: خانوم! هر دلیلی بیاریم برا نرفتن یه جور توجیه کردنه. مدام هم این بیت شعر رو می‌خواند: ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم در محفل عاشقان نمی‌رقصیدم. 🌼|قبل از رفتن بهم گفت: خانوم! ما با رفتن‌مون جهاد می‌کنیم، شما با صبرتون؛ فکر نکن اجر شما کمتر از اجر ماست؛ شاید اجر بیشتری هم داشته باشید... 🌼 |توی سوریه به دوستان مداحش میگه: برام روضه حضرت ابوالفضل بخونید؛ و دعا کنید که اگه قراره شهید بشم، یا شبیه آقا ابوالفضل باشه؛ یا شبیه امام حسین؛ و یا حضرت زهرا. اتفاقا شهادتش به هر سه اهل‌بیت‌ بزرگوار شبیه شد. هم دستش؛ هم گردن و هم پهلوش لحظه‌ی شهادت هدف دشمن قرار گرفت... 🌼 |بعد از برگردوندن پیکر مطهرش متوجه میشن که یه قسمت از بدنش جا مونده. همون جا توی سوریه جامونده‌های پیکرش رو دفن‌می‌کنن. یعنی یک قسمت از وجود من توی خاک سوریه جا موند؛ و حالا ایمان به نوعی دو مزار داره
۹۲ 🔸علیرضا از نوجوانی پهلوان بود... |علیرضا صبح‌ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه‌اش شروع بشه، از خونه خارج میشد می‌رفت لحاف‌دوزی، یک تشک می‌دوخت و بعد می رفت مدرسه. ازش پرسیدم: علیرضا چرا اینکار رو می‌کنی؟ بهم گفت: می‌خوام توی هزینه‌های مدرسه‌ام کمک خرجِ پدرم باشم، و حداقل پولِ قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم... 👤خاطره‌ای از نوجوانی مدافع‌حرم شهید علیرضا قلی‌پور 📚راوی: یکی از بستگان شهید 🔸 ۶ آذر؛ سالگرد شهادت پاسدار مدافع‌حرم علیرضا قلی‌پور گرامی‌باد ____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
۹۵ 🔸عملیاتِ جرّاحی با رمز یا زهرا سلام‌ الله‌ علیها |چشمش آسیب دیده بود. دکترها گفتند: محمد بینایی‌اش رو از دست داده ، دیگه نمیشه کاری‌کرد و جراحی هم بی‌فایده است. اما محمد اصرار می‌کرد که شما عمل کنید وکاری به نتیجه‌اش نداشته باشید ، محمد این رو هم به دکترها گفت که فقط با ذکر یا زهرا(س) عمل رو شروع کنند. بعد از عمل دکترها از نتیجه‌ی جراحی حیرت زده شدند. عملِ جراحی موفقیت‌آمیز بود با رمز یا زهرا(س) 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد اسلامی‌نسب 📚منبع:کتاب رواق‌خونی‌سنگر، صفحه ۶۶ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی این ناله‌ی مرا به گوش عمامه‌به‌سرها برساند دفاع جانانه‌ی شهید دستغیب از ولایت 🔸 ۲۰ آذر؛ سالگرد شهادت شهید محراب آیت‌الله سید عبدالحسین دستغیب گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸کمونیستی که شیفته‌ی شهید دستغیب شد |ساواک آیت‌الله دستغیب رو دستگیر، و برای آزار او، ایشون رو انداخت توی سلول یکی از کمونیست‌های تندرو... این زندانی کمونیست می‌گفت: توی سلول انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت خوابیده بودم. نیمه‏های شب دیدم سیدی پیر و کوتاه اندام و لاغر رو آوردند توی سلول. سرم رو بلند کردم و دیدم عمامه به سره؛ سرم رو زیر لحاف کردم و خوابیدم. نزدیکی‌های طلوع آفتاب بود که حس کردم دستی به آرومی منو نوازش می‏کنه. تا چشم باز کردم، سید پیرمرد سلام کرد و با خوش‌برخوردی گفت: آقای عزیز! نمازتون ممکنه قضا بشه... من با تندی و پرخاش گفتم: من کمونیست هستم و نماز نمی‏خونم... آن بزرگوار هم فرمود: خیلی ببخشید! من معذرت می‏خوام که شما رو بدخواب کردم، منو عفو کنید... منم دوباره خوابیدم و بعد از اینکه بیدار شدم، دوباره آن بزرگوار بسیار از من معذرت‏خواهی کرد؛ بطوری که من از تندی‌هام پشیمون شدم... وقت خواب بهش گفتم: آقا! شما چون مسن هستید، مانعی نداره که روی سکو بخوابید؛ من روی زمین می‏خوابم. اما ایشون نپذیرفت و فرمود: نه! شما خیلی پیش از من زندانی شده‏اید و رنج بیشتری رو تحمل کردید، حق شماست که اونجا بخوابید و با اصرار تمام روی زمین خوابید. مدتی من با این سید بزرگوار هم سلول بودم و سخت شیفته‌ی اخلاق این مرد بزرگ شدم... 📚 منبع: یادواره شهید دستغیب، صفحه ۲۸ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۰۰ 🔸خطبه‌هایش دزد را هدایت کرد... |هم اهلِ اخلاق بود، هم اهلِ عمل به آنچه می‌گفت. برا همین کلامش در دیگران اثر می‌گذاشت. یه روز مرد میانسـالی باچهـره‌ی عشایری اومد پیش آیت ‌الله دستغیب و گفت: آقا من دزدی می‏کنم و زمانِ شاه هم دنبالم بودند و متواری شده بودم؛ به‌نماز، روزه و احکام هم عمل نمی‏کنم و انواع جنایت‌ها رو مرتکب شدم. تا اینکه جمعه‌ی گذشته از رادیو، خطبه‏های نماز جمعه‌ی شما رو شنیدم و حرفایِ شما منو عوض کرد و به فکر مرگ و آخرت افتادم. حالا هم اومدم که توبه کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی امام جمعه شهید آیت‌الله دستغیب 📚منبع: کتاب یادواره شهید دستغیب ؛ صفحه ۵۳ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۰۶ 🔸عبدالرحمن؛ تک‌خور نبود... |اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایه‌ها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه‌ های آرد رو دید، گفت: این کیسه‌ها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازه‌ی‌‌ نزدیکِ خونه ‌‌گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسه‌ها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا می‌بری؟ گفت: توی خونه‌‌ی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو می‌برم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان 📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸 سوم دی‌ماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
💢بمناسبت یادواره شهید حبیب الله نیّری ، امروز در 💠در عملیات کربلای 4 پای چپ سید حبیب‌الله به دلیل اصابت تیر زخمی می‌شود. با دیگر همرزمانش در یک نفربر ارتش که وضعیت خوبی هم نداشته و تعداد زیادی زخمی را سوار آن کرده بودند به عراق منتقل می‌شود. در آن شرایط زخم پای سید حبیب‌الله که ظاهرا" عفونت داشته چرک می‌کند و در بیمارستان پای او را قطع می‌کنند. سید حبیب‌الله روزهای سخت اسارت را می‌گذراند تا اینکه چند وقت بعد دوباره زخم پا چرک می‌کند و عفونت وارد خونش می‌شود. او را برای عمل جراحی به بیمارستان منتقل می‌کنند که خونریزی بند نمی‌آيد. خونریزی بی وقفه باعث شد که او در همان اتاق عمل تمام کند و 16 فروردین ماه 66 به شهادت برسد. این اطلاعات توضیحات پزشک معالج بیمارستان «صلاح‌الدین ایوبی» شهر بغداد بود که به دست ما رسید. مزار شهید نیری چند سالی در خاک عراق بوده است تا اینکه پیکر پاکش در سال 81 به ایران بازگشت. اسارت، مظلومیت و گمنامی؛ اولین چیزهایی هستند که بعد از شنیدن نام شهید نیری در ذهنم نقش می‌بندد. 🎙راوی:همسر شهید 🕊🕊