eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
پیری و مرگ ؛ عجب قصہ جانفرسایی‌ست تا جوانیــم دعـا ڪن بہ شهـادت برسیم . . .
پیری و مرگ ؛ عجب قصہ جانفرسایی‌ست تا جوانیــم دعـا ڪن بہ شهـادت برسیم . . .
در ایڹ مقطع زمانے ڪہ همگے استڪبار و گردڹ‌‌ڪشاڹ‌ستمگر ڪمر بہ همٺ ٺضعیف و ٺسلیم ساخٺڹ انقلاب و نظام اسلامے با تمامے شیوه‌هاے فرهنگے، جنگ نرݥ و تسخیر کردڹ فکر و ذهن جوان ما دارند، همگي ما باید در فتنہ ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم بہ چراغ‌باڹ و روشناے راه ایڹ مسیر، مقام عظماے ولایٺ داشتہ باشیم. 🌷🌷🍀🌼🍀🌷🌷 🌷🌷🍀🌼🍀🌷🌷
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃🌹 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند.👌 شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. 😊اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
●همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. ●گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود. ‌✍راوی :همسرشهید 🌷 🕊