#طنز_جبهه_ها
#يا_الله_نبود!!
نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و...
بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس، در حالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا...
اشکال از بچه ها بود که وضو را می گذاشتند دم آخر و
تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند😅 و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یاالله بگوید😊😂 و اِنَّ الله معَ الصّابرین...
بنده خدا حاج آقا☺️ ؛ هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند تا کسی از جماعت محروم نماند...
مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و
رکوع را کش بدهد😁...
وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً بنا به عادت شغلی که داشت(تاکسی) بلند گفت:
یاالله نبود...؟؟؟😂
حاج آقا را بریم😊👏
نمی دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده؛ ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن😂..
#طنز_جبهه_ها
#حوری
چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید😢
بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید😑
فکری شد که #شهید شده و حالا در بهشت😍
و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند😇
پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد🙂
اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت:
«تو حوری هستی❓»
پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست😎
و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد😊و گفت👇
«بله من حوری هستم»
مجروح باتعجب گفت:
«پس چرا اینقدر زشتی😝»
پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد💉
و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید🗣
#طنز_جبهه_ها😇😆
روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچههای شهر برای خودمان میگشتیم .
عراقی ها روی دیوار خانهای نوشته بودند : « عاش الصدام »
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِ اِ اِ، پس این مرتیکه صدام ، آش فروشه !...
😡😳😋🤪
کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت : «آبرومون رو بردی بیسواد !... 😳
عاشَ! یعنی زنده باد .😂
🌹🍃🌹🍃