«با دستهای خالی» پدر موشکی ایران...
با سردار طهرانیمقدم شروع به طراحی و ساخت #سکوی_پرتاب_موشک کردیم.
ولی در ابتدا باید #خودرو را از برخی کشورها مانند فرانسه، آلمان یا ... میخریدیم.
لذا به همراه شهید مقدم به چندین کشور سفر کردیم.
ولی در نهایت هیچ کشوری حاضر به فروش این #ماشینآلات به ما نشد و ما با #دست_خالی به کشور بازگشتیم!
شهید مقدم خیلی بابت این مسئله #ناراحت بود،
ولی باز #امید خود را از دست نداد و دنبال راه حل برای این مسأله رفت.
به حمد و یاری خداوند، ما در عرض یکسال خودرو را ساختیم!
اولین خودرو با عرض 3 و طول 14 متر تولید شد.
اولین جایی که ما این خودرو را بردیم، حرم مطهر امام راحل(ره) بود و پس از آن به یک #نمایشگاه بینالمللی که در آن شرکت کردیم.
در آنجا بسیاری از کشورها شرکت داشتند و اکثرا برای بازدید به غرفه ما میآمدند.
دقیقا روبهروی غرفه ما، غرفه #آلمانیها بود که ما متوجه میشدیم که آنها از پشت شیشه دائما به این ماشین نگاه میکنند و عکس میگیرند!
بهواقع تولید این خودرو در داخل ایران برای همگان غیرقابل باور بود!
آن هم با کمترین امکانات و تحریمی که ما در آن قرار داشتیم!
حتی برای مسئولین داخلی خودمان هم بسیار #شگفتانگیز بود!
تمامی اینها با کمک خداوند و تلاش تیم متخصص و دانش فنی و مدیریت شهید طهرانی مقدم به سرانجام رسید.
کتاب «با دستهای خالی»
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
🖌 #خاطرات
❣یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز_خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم #جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند #ناراحت میشدم و گله میکردم.
❣وقتی مهدی را نمیدیدم #مریض میشدم، قلبم درد می گرفت، سردرد می گرفتم، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت #احساسی هست"
❣زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی #غسل_شهادت انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت #بغل بگیرم.
❣لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از #ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای #شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد، مثل #پروانه دورم می چرخید.
#شهید_مهدی_نوروزی
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜
#کلام_یار 🎤❤️
سال 89 مصطفی صاحب #گاو _داری بود.
گوساله هایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود
و بسیار #هزینه کرده بود تا به فروش برسن .
در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن 😔
بعد از پیگری بسیار که نتیجه ای هم نداشت ،
وقتی وارد خونه شد خیلی #ناراحت بود گفتم :چی شد؟ نتیجه ی داشت؟
گفت : نه .....😔
هیچوقت #مصطفی رو اینجوری ندیده بودم
گفتم : فدات بشم برای مال دنیا این طوری ناراحتی ؟
فدای سرت ان شاالله جبران میکنی .
گفت : مامان اینا امانت مردم بود، اگر مال خودم بود که غمی نبود ،
من #شرمنده شدم ..😭
مصطفی از لحاظ مالی خیلی
امتحان های سختی میداد،
ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد، که برای گوساله هاش چون امانت بودن وبه قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم....😔🌹😔
دایی های بابای مصطفی شریک بودن گفتن ما هم توی سود شریکیم هم توی ضرر... بخاطر همین چیزی از مصطفی نگرفتن ولی چند نفر دیگه که باهاش شریک بودن تا ریال آخر گرفتن از مصطفی باباش کمکش کرد تا مدیون کسی نباشه خدا را شکر😊
✍ مادر بزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@kakamartyr3