eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.2هزار عکس
12هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》