eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.3هزار عکس
15.1هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 پیش برو. برو و گام بنه در این مسیر منور که سرشار از و استقامت است. مسیری که چیزی جز و شکوه ندارد. ✨ 🍃 در این مسیر، پیر و و بزرگ و کوچک، راوی اند. در این مسیر، جوانی ۱۸ ساله به تو لبخند می‌زند که گرچه آمدنش و ابدی شدنش، در دل بلورهای برف بود، اما حیاتش و گیراست. و چه زیباست این تقارن ۱۸ سالگی. 🍂 می‌دانی که چه می‌گویم؟ هم ۱۸ ساله بود... 😔 🍃 جوانی که از همان ابتدا و در سال های کودکی، را شناخت و در توان خود، جنگید. ❤️ 🍃 جوانی که دریافته بود، جور و جفا، استبداد و ، باید بروند. دریافته بود که دست ، یاری‌گر این مسیر است. 👊 🍃 او روح خویشتن را به جامه‌ی سعادت مزیّن ساخت و شد، اما تو چه کرده ای؟ چند ساله ای؟ کجای زندگی ایستاده ای؟ می‌دانی در چه برهه‌ی حساسی از زمان می‌کنی؟ اکنون هنگامه‌ی غفلت و بی تفاوتی نیست. 😓 اکنون هنگامه‌ی است. باید جنگید. تو چه سهمی از این نبرد داری؟ 👈 ؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۴ ابان ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱۳۹۹ 🥀مزار : گلزار شهدای بروجن
💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب