🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
🍃 پیش برو. برو و گام بنه در این مسیر منور که سرشار از #شجاعت و استقامت است.
مسیری که چیزی جز #زیبایی و شکوه ندارد. ✨
🍃 در این مسیر، پیر و #جوان و بزرگ و کوچک، راوی #عشق اند.
در این مسیر، جوانی ۱۸ ساله به تو لبخند میزند که گرچه آمدنش و ابدی شدنش، در دل بلورهای برف بود، اما حیاتش #گرم و گیراست.
و چه زیباست این تقارن ۱۸ سالگی. 🍂
میدانی که چه میگویم؟
#مادر هم ۱۸ ساله بود... 😔
🍃 جوانی که از همان ابتدا و در سال های کودکی، #ظلم را شناخت و در توان خود، جنگید. ❤️
🍃 جوانی که دریافته بود، جور و جفا، استبداد و #استکبار، باید بروند.
دریافته بود که دست #حق، یاریگر این مسیر است. 👊
🍃 او روح خویشتن را به جامهی سعادت مزیّن ساخت و #جاودان شد، اما تو چه کرده ای؟
چند ساله ای؟
کجای زندگی ایستاده ای؟
میدانی در چه برههی حساسی از زمان #تنفس میکنی؟
اکنون هنگامهی غفلت و بی تفاوتی نیست. 😓
اکنون هنگامهی #نبرد است.
باید جنگید.
تو چه سهمی از این نبرد داری؟
👈 #تو_چه_کرده_ای؟
♡ #شهید_محمدعلی_قلی_زاده ♡
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
📅تاریخ تولد : ۴ ابان ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۱۳ بهمن ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱۳۹۹
🥀مزار : گلزار شهدای بروجن
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
💠 #خاطره شهید عبدالحسین برونسی
🔹همسر شهید برونسی می گوید:
▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
—📚منبع: کتاب #خاکهای_نرم_کوشک