eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.2هزار عکس
12هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ ▫️▫️ 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ***
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود. 🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟» جوابی نداشتم،  ناظم هم  تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت. *راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ * رضا پورخسروانی 🌹🍃🌹🍃
🔰بعد از تصرف کلانتری ٣ و ۴  تصمیم میگیرند به سمت شهربانی حمله را شروع کنند. طولی نمی کشد که افراد جلوی شهربانی حاضر می شوند و شروع به شعاردادن می کنند. مامورین هم تیراندازی میکنند و هادی به اتفاق سه نفر دیگر با کمک هم با اسلحه ی غنیمتی به پشت بام بانک ملی (که روبروی شهربانی بوده و هنوز هم ساختمان بانک فعال است) می روند و برای مقابله شروع به تیراندازی می کنند که ساعت ها بطول می انجامد. چون شهربانی از دید تیر بهتر وبالا تر برخوردار بود. علاوه بر این با داشتن چندین تیربار حجم آتش چند برابر میشود ومهمات کم جوابگو نیست . ✅بالاخره هادی با اصابت سه گلوله مجروح می شود ،بطوری که تمام خونش به سمت ناودان پشت بام سرازیر میشود و در صبحگاه 22بهمن به فیض شهادت میرسد. روز23 بهمن به همراه تعدادی از شهدا در شاهچراغ، آیت الله دسغیب برایشان نماز اقامه می کنند وتشییع می شوند و دقیقا در روز چهلم مادر چشم انتظارش در کنارش آرام گرفت. هادی مهدوی 🍃🍃🍃🍃🍃
طرح جدید به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب اسلامی🌺✨
🌸🌹زیارت نامه شهدا🌹🌸 🍃بخوانیم با هم به نیت تمام شهدا🍃 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🌹مقام معظم رهبری🌹
🍃گاهی همه چیز، بعد از آغاز می‌شود! مثلا؛ سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی... 🍃 اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت،چه انتظار سختی!.. 🍃بعد از، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای...نه جوانه ای...نه رسیدنی💔 🍃بر سر دخترها،گرمایِ دست کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود😥 🍃این میان اما همسری، عاشقانه دلتنگی ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدرمادرِ احسان؛، مرهمی بر قلب منتظرشان💔 🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک به آغوش خانواده بازگشت حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند. 🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه عالمین،به آغوش خاک سپرده شد،قلبها آرام شده است.انتظار جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند. 🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است.هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ،زمستان است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🍃 🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده. ؛ علتِ لبخند انارها🙃 . * ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ 🥀مزار : گلزار شهدای سادات_لاهیجان
نشسته‌ام ؛ و خاک را نگاه می‌کنم شاید تو را خاک به من بدهد ...
✨پسرم خیلی مهربان و مردم‌دار بود. همه او را دوست داشتند. در آخرین دیداری که حدود یک ماه و نیم قبل بود، به من گفت بابا حلالم کن. ✨سپهر را در روز وداع به خوبی به یاد دارم. گاهی گریه می‌کرد و گاهی در فکر فرو می‌رفت. از او که حالش را پرسیدیم، گفت دلش برای پدرش تنگ شده است، اما از پیکر پدرش می‌ترسد. او با دیدن چهره پدرش ترسیده بود، اما شاید نمی‌خواست باور کند که دیگر پدرش را نخواهد دید. ✨از او پرسیدیم که پس از این اگر دوستانش سراغی از پدرش بگیرند چه می‌گوید که گفت می‌گویم پدرم در سوریه است. کمی مکث کرد و با بغض ادامه داد «می‌گویم پدرم شهید شده است.» ✍راوی: پدر شهید @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا