eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظان امنیت مطالب شهدا و اخبار روز https://eitaa.com/kakamartyr3 http://eitaa.com/joinchat/1179582467C63f6cd4199
«روایتگری زیبا از دفاع مقدس از زبان حجت الاسلام بیات» حجت الاسلام بیات در طلاییه نقل می کنند: آیت الله جوادی آملی روحی له الفدا یه بار تشریف آوردن با این رزمنده ها چندروزی صفا کنند ایشان زیاد می آمد مثل بعضی از علما توی بچه ها یه نوجوون چهارده پانزده ساله تهرانی بود خیلی باصفا بود پایین ارتفاع یک چشمه بود و جاده.. عراقی ها گلوله باران میکردن اونجا رو.. لذا فرمانده هان گفته بودن شما برای نماز هم نرید انجا وضو بگیرید همینجا تیمم کنید. همون وقتایی که اقای جوادی تشریف آوردن یه روز دیدن که یه نوجوانی شروع کرد از اینجا میرفت پایین هرچه فریاد زدن نرو..خطرناکه..میزنن حرف کسی رو گوش نمی کرد آخر متوسل به این فیلسوف بزرگ شدن گفتن حاج اقا حرف ما رو گوش نمیده شما نصیحتش کنید... آقا صداش کردن عزیزم کجا میری؟ گفت:حاج اقا میرم پایین وضو بگیرم گفت:پسر عزیزم پایین خطرناکه فرماندهان هم که گفتن همین بالا تیمم کنید تکلیفی ندارید همون نماز با تیمم کافیه یه نگاه خیلی قشنگ توی چشمای این عارف بزرگوار که خیلیا حسرت یه دقیقه دیدارش رو دارن یه نگاه تو چشمای آقای جوادی کرد و یه لبخند قشنگی زد و گفت:حاج آقا بگذار نماز آخرمون را باحال بخونیم دیگه باخاک نمیچسبه... رفتتتتت رفت جلوی چشم همه نشست کنار آب یکم آب بازی کرد. یه وضوی قشنگ گرفت. یه نماز باحال همونجا خوند و برگشت. دقایقی بعد قرار شد یکی از بچه ها برن جلو با عراقی ها درگیر بشن یکی از همونها این نوجوان بود. یکی دوساعت بعدآقای جوادی آملی را صدا کردن گفتن حاج اقا بیا پایین ارتفاع. رفتن پایین ارتفاع دیدن یه برانکارد هست٬یه جنازه هم هست٬یه پتو هم روی جنازه. _گفتن حاج آقا بی زحمت پتوی روشو بردار. +جوادی آملی نشست دید همون نوجوان باهمون لبخند پرکشیده رفته. کنار جنازه رو خاک عمامه از سرش برداشت خاک می ریخت روی سرش و می گفت:جوادی فلسفه بخون. جوادی عرفان بخون. امام به اینا چی یاد داد که به ما یاد نداد.که من بهش میگم نرو میگه بذار نماز آخرم رو باحال بخونم تو از کجا میدونستی این نماز آخرته؟؟ ........ حجت الاسلام بیات خاطرات جالبی را از شهدا توی طلاییه تعریف میکنن برید توی سایت آپارات فیلمش را ببینید خیلی خوبه سرچ کنید روایتگری_بیات_طلاییه ... .. خوشا به حال شهدا اللهم ارزقنا شهادت شادی روح شهدا صلوات
: علی هیچ وقت از مسوولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعا یک بسیجی ساده است. کم‌کم می‌دیدم که مسوولان به اتفاق همسرم به منزل می‌آیند. از روی مشغله های کاری که علی داشت کم‌کم فهمیدم فرمانده است اما از مسوولیتش باخبر نبودم. . رابطه علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد، به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. . یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباه از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. . سردار 🌷🌷 . 📚منبع: دفاع پرس . 🌼شادی ارواح مطهر شهدا 🌼 . 🌹 . . . 🕊️ . .
🔹هرچندکه می‌توان چنین مواردی را به‌عنوان اماره‌ای در کنار سایر اماره‌ها قرار داد که قاضی رسیدگی‌کننده به پرونده بتواند براساس آن به علم کافی در مورد قضیه دست یابد و رای صادر کند. 🔹در حالت کلی در پرونده های کیفری اماره ای قوی برای علم قاضی و در پرونده های حقوقی اماره ای قوی در کارشناسی میباشد. #دلائل_اثبات_دعوي#اقرار##قسامه#علم_قاضي#وكيل_خانم
🌸آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه🌸 موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود. . با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم که بهم گفت: مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!! می خندید و تکرار می کرد... . گفتم: شما پدر و مادر بچه این!! اصلا به ما هیچ مربوط نیست... . دوباره اصرار کرد نظرمو بگم. گفت : بابا چی؟؟؟ گفتم به خدا ما اصلااااا فکرشم نکردیم‌!! شما خودتون باید انتخاب کنید. . خندید و یه اسم خارجی و عجیب و غریب رو نام برد!! که مثلا میخواد اسم بچه ش باشه... . منم خندیدم و گفتم خب اسم خیلی قشنگیه... یه کم که گذشت،، گفت : مامان اگه بچه م پسر باشه، میذارم ❤محمد حسین❤ اگه دختر باشه هم ❤فاطمه❤ خوشحال شدم و گفتم اتفاقا خیـــــلی اسم قشنگیهツ ان شاالله به سلامتی و برکت... . تو خودش رفته بود! گفت: مامان یه غصه ای دارم... . بهش‌ گفتم چه غصه ای مامان؟؟!! گفت : بعدا که بچه به دنیا بیاد، زیاد پیش شما نیست... گفتم : یعنی چی؟؟!!! گفت : خب دیگه،،، نیست پیشتون این یکی از دغدغه های منه... تعجب کردم!!! گفتم: یعنی چی؟ چی میگی؟؟ وقتی شما بیاین و برین ،، رفت و آمد داشته باشین،.. چجوری بچه پیش ما نباشه؟؟!! ادامه نداد... . هدف حرف هاشو نمیدونستم. اون موقع صالح می دونست رفتنیه... و من به خیال موندنش،، زندگی آینده شو ترسیم می کردم... صالح من داشت بار سفر می بست! و دل نگران فرزندش بود... . جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان  شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ . ؟ 🌹
به دلیل ارادت زیادی که به حضرت رسول الله(ص) داشتند اسم پسرمان را رسول انتخاب کردند و به نقل از همرزمانش در لحظه جان دادن، با ذکر دعوت حق را لبیک گفتند... راوی: همسر شهید . ولادت: ۱۳۶۲ شهادت: ۱۳۹۵ . جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان  شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ . ؟