شهید صادق عدالت اکبری
تاریخ ولادت : 1367/2/2
محل ولادت : تبریز
تاریخ شهادت : 1395/2/4
محل شهادت : دلامه سوریه
صادق فرزند رضا در سال 1367 متولد شد وی دوره تحصیلاتش راتا سوم راهنمایی با موفقیت سپری نمود . دوران دبیرستان را در دبیرستان مکتب الحسین سپاه گذرانیدو در سال 1382 به پایان رساند و در فتنه 1388مجروح و جانباز انقلاب شدو در سال 1389 به عضویت سپاه پاسداران گردید و در سال 1391 ازدواج نمود و وارد دانشگاه گردید وی تحصیلات دانشگاهی را تا کارشناسی ادامه داد ودر کنکور ارشد ثبت نام ولی پرواز عاشقانه مهلت امتحان نداد و به سوی حق شتافت.
در سال 1394 به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید که بعد یک سال جنگیدن بر علیه تروریست های وهابی ،همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) درمحور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض شهادت رسید.
شهید عدالت اکبری از مستشاران نظامی اعزامی از لشکر عملیاتی سپاه آذربایجان شرقی بود که در سوریه به شهادت رسید.
بر این اساس مردم تبریز با حضور در میدان ساعت به سینه زنی به نیابت از شهید اکبری پرداختند و با شعار هزاران گل پرپر فدای علی اکبر وداعی عاشقانه با پیکر مطهر این شهید کردند.
از نکات قابل توجه در مورد شهید اکبری وصیت تک خطی او است که در آن نوشته است: سلام مرا به رهبرم امام خامنه ای برسانید و به ایشان بگویید از ایشان شرمنده ام چون یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدییم نمایم.
زندگی صادق به معنی کلمه آمیخته با شهدا بود، انس عجیبی به ویژه با شهدای مدافع حرم داشت، تا جایی که در روز پدر قبل از اینکه با پدرش تماس بگیرد با پدر شهید حامد جوانی تماس گرفته و روز پدر را به ایشان تبریک گفته بود.
منبع:http://tabriz.navideshahed.com/fa/news/401482/زندگی-نامه-شهید-صادق-عدالت-اکبری-از-مدافعان-حرم
http://www.rajanews.com/news/240072/شهیدی-که-در-فتنه-88-جانباز-شده-بود-وصیت-نامه-تک-خطی-شهید-خطاب-به-رهبر-انقلاب-مادر-شهید
#مدافعان_حرم #تبریز #شهادت
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
شهید هادی کجباف
ولادت:1340/4/3
محل ولادت:شوشتر
شهادت:1394/1/31
محل شهادت:درعا سوریه
شهید حاج هادی کجباف متولد تیر ماه سال 1340 در شهرستان شوشتر بود و دوران تحصیلات خود تا دیپلم را نیز در همین شهرستان سپری کرد.
خدمت سربازی او از سال 1359 آغاز شد و بعد از اینکه دو ماه آموزشی را در آبادان پشت سر گذاشت، به سوسنگرد رفت. در زمان محاصره سوسنگرد آنجا بود و با بالا گرفتن درگیریها به همراه یکی از دوستانش با لباس عربی از طریق رودخانه و کانالهای اطراف شهر از مهلکه خارج میشوند و پیاده خود را به اهواز میرساند.
او مدتی بعد مجددا اعزام میشود. این فرمانده شجاع سال 1360 در جبهه بستان در چند جای بدنش دچار جراحت شد. در جریان این مجروحیت یک ترکش به اندازه انگشت اشاره هم به کمرش در نزدیکی نخاع اصابت کرده بود. از آنجایی که احتمال داشت پس از خارج کردن ترکش او فلج شود، تا پایان عمر و زمان شهادت این یادگاری دوران جنگ تحمیلی در بدنش باقی ماند.
حاج هادی در پی این جراحت دو ماه در خانه ماند تا اینکه باجناقش به دنبال او آمد و آذرماه سال 60 همراه یکدیگر به شوشتر رفتند. معلمی و آموزش از علائق او بود. از آنجایی که همسرش معلم بود توانسته بود تا مقدمات فعالیتهای آموزشی حاج هادی را برای تدریس فراهم کند. اما به دلیل حضور در جنگ تحمیلی و درگیر شدن با دشمن در خوزستان در زادگاهش ماند. او معاون فرماندهی گردان مالک اشتر شوشتر از لشکر 7 ولیعصر(عج) بود.
حاج هادی سال 1361 با همسرش ازدواج کرد. 15 روز پس از ازدواج به جبهه رفت. حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای فاطمه، سجاد و محمد است. او در طول حضور در جبهه نبرد حق علیه باطل در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران 9 بار مجروح و دو بار نیز دچار موج گرفتگی شده بود.
با آغاز تحرک داعش در منطقه حاج هادی کجباف به صورت داوطلبانه به کشور سوریه رفت تا اینکه در جنگ با تروریستهای سوریه فروردینماه سال 94طی عملیاتی در منطقه «بصر الحریر» درعا به مقام شهادت رسید.
پیکر شهید کجباف پس از چند ماه روز چهارشنبه 20 خرداد ماه 94 در پی تبادل پیکر شهدا در اختیار ارتش سوریه و نیروهای مدافع حرم قرار گرفت. پیکر این فرمانده شهید روز شنبه 23 خرداد ماه وارد تهران شد و پس از گذشت حدودا 50 روز از زمان شهادتش به اهواز منتقل شد.
منبع:
https://www.google.com/amp/s/www.isna.ir/amp/94032413556/
.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
بهش میگفتم آخه تو چه موجودی هستی؟ هر راهی جلو پات میذارم،به مشکل میخوره.میخندید و میگفت: هر که در این بزم مقرب تر است ، کام بلا بیشترش میدهند. یک شب مشکلش حل نشد.وسیله هم نداشت.موتورم را گرفت.توی سرمای زمستان،کاپشنم را دادم بپوشد.رفت خلد برین.متوسل میشد به شهدا.یک بار باهم رفتیم بهشت زهرا.دیدنی بود.چمران،آوینی،صیاد،پلارک،شهدای گمنام،شهدای هفتم تیر... دور همه اینها میچرخید.می نشست با تک تکشان حرف میزد.انگار روبه رویش حی و حاضر نشسته اند. زود هم با شهدا پسرخاله میشد.گاهی میزد جاده خاکی و سر شوخی را باز میکرد.
.
.
به نقل از دوست شهید
منبع:کتاب عمار حلب
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#عمار_حلب #توسل #توسل_به_شهدا #رفاقت #چمران #آوینی
.
#شهید_همت
.
در خاطرهای آمده است: " «بسیجیها آنقدر دوستش داشتند که یک روز وقتی حاج همت به اردوگاهی میرفت تا به نیروهایش سر بزند، بچههای بسیجی به طرف او هجوم میبرند تا او را ببوسند. حاج همت با زحمت زیادی از دست بچهها خلاص شد. یک نفر حاج همت را دید که انگشتش را گرفته است و با خنده میگوید: بی انصافها انگشتم را شکستند! او باور نمیکند؛ اما روز بعد، همه حاجی را میبینند که انگشت شستش را بسته است. هجوم بسیجیها برای دیدن او آنقدر زیاد بود که راستی راستی انگشت حاجی را شکسته بودند!»
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#رفاقت
#فرمانده
#چمران
#آوینی
#باکری
.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
.
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم،پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت،طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد،میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
به نقل از همسر شهید
منبع:کتاب اسم تو مصطفاست
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#همسر_شهید
#نماز
#نماز_اول_وقت
#خرافات
#سبک_زندگی_اسلامی
#عاشقانه_مذهبی
.
#شهید_باکری
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
ـ الله بنده سی*... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.** منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25 * تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» ** خاطره از رحمان رحمان زاده
.
.
.
.
#شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#سبک_زندگی_اسلامی #خاطرات_شهدا #نان #جبهه #خداحافظ_سردار #شهدای_گمنام #شهدای_مدافع_حرم