eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
78.3هزار عکس
14.8هزار ویدیو
198 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼خاطره سربازی که حاج قاسم را تفتیش کرد، قابل توجه بعضی مسئولین و وکلا و نمایندگان.....✓ ✍چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود. طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان. یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد. بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی... @bicimchi1
می گفت: من دوست دارم هر کاری می توانم برای مردم انجام بدم حتی بعد از ! چون حضرت امام گفت: مردم ولی نعمت ما هستند … @bicimchi1
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی حسین تاجیک را ناجی کربلای 5 می‌دانست و می‌ گفت: حسین در حالی که در آغوش من بود شهید شد؛ چشمانش را بوسیدم و روی خاکریز خواباندمش. حسین تاجیک، فرمانده گردان 415 لشکر 41 ثارالله در کربلای 5آسمانی شد. @bicimchi1
🚩 جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان : بگذار که غربی ها به ما بگویند ؛ شما برای خودکشی آمده اید . ما ثابت میکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمین های مقدس اسلامی از دست امپریالیسم آمریکا و این صهیونیسم غاصب و فاسد ، آزاد بشود . ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ 🆔 @sirehyshohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 پیش برو. برو و گام بنه در این مسیر منور که سرشار از و استقامت است. مسیری که چیزی جز و شکوه ندارد. ✨ 🍃 در این مسیر، پیر و و بزرگ و کوچک، راوی اند. در این مسیر، جوانی ۱۸ ساله به تو لبخند می‌زند که گرچه آمدنش و ابدی شدنش، در دل بلورهای برف بود، اما حیاتش و گیراست. و چه زیباست این تقارن ۱۸ سالگی. 🍂 می‌دانی که چه می‌گویم؟ هم ۱۸ ساله بود... 😔 🍃 جوانی که از همان ابتدا و در سال های کودکی، را شناخت و در توان خود، جنگید. ❤️ 🍃 جوانی که دریافته بود، جور و جفا، استبداد و ، باید بروند. دریافته بود که دست ، یاری‌گر این مسیر است. 👊 🍃 او روح خویشتن را به جامه‌ی سعادت مزیّن ساخت و شد، اما تو چه کرده ای؟ چند ساله ای؟ کجای زندگی ایستاده ای؟ می‌دانی در چه برهه‌ی حساسی از زمان می‌کنی؟ اکنون هنگامه‌ی غفلت و بی تفاوتی نیست. 😓 اکنون هنگامه‌ی است. باید جنگید. تو چه سهمی از این نبرد داری؟ 👈 ؟ ♡ ♡ ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۴ ابان ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱۳۹۹ 🥀مزار : گلزار شهدای بروجن
°طرح جدید شهید محمد علی قلی زاده🌹 @ammarabdi_ir
🍁‍ دلم تنگ، زبانم قفل و چشم هایم بارانی است. زندگی نامه اش روضه ای بود ، برای دل گمشده من و تاریخ تولدش، تلنگری برای من که روزهایم بی هدف، شب می شوند. 🍁هم نام الغربا است ‌. شاید هم آهو، ضامن عاقبت بخیری اش شد. ورزشکار قهرمانی که غیرتش اجازه نداد. بماند و خبر تهدید حرم را بشنود. 🍁وقتی ۱۹ ساله بود، سربند یا بر پیشانی بست و به پیوست و راهی سوریه شد. 🍁حتی خبر پدرشدنش هم نتوانست، قدم هایش را برای رفتن به سست کند. 🍁نمی دانم از عمه سادات و بچه های چقدر دلش به درد آمده بود که می گفت، دعا کنید اسیر نشوم. 🍁اما، خواب ، شد تسکین ساعات اسیری اش و با ذکر و ، سرش را از تن جدا کردند و باز هم ماجرای سری که در طبق گذاشتند😭 🍁گویی هنوز هم شمشیرکینه علی، بر دست این اهالی کور دل است😓 🍁ای خدا کند، فرزندت که بعد از شهادتت، چشم به دنیای بدون پدر گشود. اگر بهانه ات را گرفت؛ کسی عکس ات را نشانش ندهد. 🍁راستی، چه به حال مادرت آمد وقتی فیلم ذبح کردنت را دید. همان مادری که داغ برادر شهیدش را هم بر دل شکسته اما با ایمانش دارد. 🍁گویی تاریخ از این داغ ها بسیار بر دل دارد.در هم، خواهری از روی تَل، شاهد لحظه ای بود که سر حسینش را از تن جدا کردند و که در یا بُنَیَّ گفت.. 🍁ای شهید، تورا قسم به اسیران عصر عاشورا، سفارشمان را به مادر کن و پیش ارباب کمی دعایمان کن.. دعا کن شویم راه را گم کرده ایم...😓 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲۶ مهر ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۸ بهمن ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۸ بهمن ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا مشهد .
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید رضا اسماعیلی🌹 @ammarabdi_ir
▪به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تندتند روی هم می افتاد،‌ منتظر ماشین بود، دیرکرده بود.  مهدی دورو برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت « روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم ، آن روز ،‌ روز رفتن من است. »  عصبانی شدم و گفتم « تو خیلی بی عاطفه ای،‌ از دیشب تا حالا معلوم نیست چته. » صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود. ▪بندهای پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود، ‌با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همين ‌طور كه از پله‌ها پايين می ‌رفتيم گفت « بابايی! تو روز به روز داری تپل ‌تر می ‌شی. فكر نمی ‌كنی مادرت چطور می ‌خواد بزرگت كنه؟ » و سفت بوسيدش.   ▪چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم « اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی. » 📎پ.ن: امان از وقتی که دلت گرفته باشد و خاطره هم بخوانی، امان از وقتی که تو آن مهدی باشی... ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
مرا با غم نشینی آفریدند بہ عشقی اینچنینی آفریدند تمام زندگیم نذر حسینه مرا ام البنینی آفریدند ام‌البنین هـای زمانه مادر ۴ شهـید و هـمسر شهـید شهیدان سجــــادیان ِ