eitaa logo
کلام بهشتی | محمد امامی 🇵🇸🇮🇷
781 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گامی به سوی تحولی نوین در عرصه دین اصیل مطالبی ناب از قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه توسط محمد امامی ادمین @Ali1Reza8 ارتباط مستقیم @Mohammdemami با این لینک‌ناشناس صحبت کنید👇 https://harfeto.timefriend.net/16730919181228
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 همسایه مان عروسی داشت . صدای موسیقی و کف و سوت شان محله را برداشته بود. آماده میشدم بروم محمد داشت نگاهم میکرد . سرش را به نشانه تاسف تکان داد لبخند تلخی زد و گفت : " مادر واقعا میخوای بری تو همچین مجلسی " گفتم: خوب دعوتمون کردن مگه تو نمیای ? صدایش محکم تر شد و گفت: "محالِ پام رو توی مجلس گناه بزارم " از جایش بلند شد و رفت داخل اتاق روی آن مرداد ماه در را هم بست تا صدا وارد اتاق نشود. شب از نیمه شب گذشته بود که برگشتم در اتاق هنوز بسته بود . رفتم آهسته باز کردم در رو نگاهم بهش افتاد گوشه اتاق خوابش برده بود و صورتش خیس عرق بود و هم کنارش باز . @kalamabeheshti
🌷 (هیچ‌گاه به من بی‌احترامی نکردند) ‌ 💌 «تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است...» این جملات، نخستین سطر‌های نامه یکی از بزرگترین رهبران معاصر به همسر خود است. 🔸مرحومه خدیجه ثقفی (همسر امام) می‌گفت امام به من خیلی احترام می‌گذاشتند و خیلی اهمیت می‌دادند؛ یعنی یک حرف بد یا‌‎ ‌‏زشت به من نمی‌زدند. ایشان حتی در اوج عصبانیت،‌‎ ‎هرگز بی‌احترامی و اسائه ادب نمی‌کردند، همیشه در اتاق، جای خوب را به من تعارف‌‎ ‌‏می‌کردند. همیشه تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌کردند. به بچه‌ها‌‎ ‌‏هم می‌گفتند صبر کنید تا خانم بیاید. 🔸ولی اینکه من بگویم‌‎ ‌‏زندگی مرا به رفاه اداره می‌کردند، نه. طلبه بودند و نمی‌خواستند دست پیش این و آن‌‎ ‌‏دراز کنند. 🔸حتی حاضر نبودند که من در خانه‌‎ ‌‏کار بکنم. یکبار وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را‌‎ ‌‏بشویم، ایشان همین که دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم گفتند : فریده، برو، خانم دارد ظرف می‌شوید . برداشت‌هایی از سیره‌‌ امام خمینی، ج ۱، ص۸۴📚 ☘ @kalamabeheshti
نزدیڪِ عملیات بود... مےدانستم دختردار شده! یڪ روز دیدم سرِ پاڪت نامه از جیبش بیرون زده... گفتم: این چیه؟! گفت: عڪسِ دخترمه. گفتم: بده ببینمش... گفت: خودم هنوز ندیدمش!! گفتم: چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. مےترسم مهر پدر و فرزندی ڪار دستم بده... باشه براے بعد :) 💛 🥀 @kalamabeheshti