#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_محمد_طاهری🌷
همسایه مان عروسی داشت . صدای موسیقی و کف و سوت شان محله را برداشته بود.
آماده میشدم بروم محمد داشت نگاهم میکرد .
سرش را به نشانه تاسف تکان داد لبخند تلخی زد و گفت : " مادر واقعا میخوای بری تو همچین مجلسی "
گفتم: خوب دعوتمون کردن مگه تو نمیای ?
صدایش محکم تر شد و گفت: "محالِ پام رو توی مجلس گناه بزارم "
از جایش بلند شد و رفت داخل اتاق روی آن #هوای_گرم مرداد ماه در را هم بست تا صدا وارد اتاق نشود.
شب از نیمه شب گذشته بود که برگشتم در اتاق هنوز بسته بود . رفتم آهسته باز کردم در رو نگاهم بهش افتاد گوشه اتاق خوابش برده بود و صورتش خیس عرق بود و #مفاتیح هم کنارش باز .
#امتداد_مسیر_شهادت
☘ @kalamabeheshti
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
(هیچگاه به من بیاحترامی نکردند)
💌 «تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است...» این جملات، نخستین سطرهای نامه یکی از بزرگترین رهبران معاصر به همسر خود است.
🔸مرحومه خدیجه ثقفی
(همسر امام) میگفت امام به من خیلی احترام میگذاشتند و خیلی اهمیت میدادند؛ یعنی یک حرف بد یا زشت به من نمیزدند. ایشان حتی در اوج عصبانیت، هرگز بیاحترامی و اسائه ادب نمیکردند، همیشه در اتاق، جای خوب را به من تعارف میکردند. همیشه تا من نمیآمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیکردند. به بچهها هم میگفتند صبر کنید تا خانم بیاید.
🔸ولی اینکه من بگویم زندگی مرا به رفاه اداره میکردند، نه. طلبه بودند و نمیخواستند دست پیش این و آن دراز کنند.
🔸حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. یکبار وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را بشویم، ایشان همین که دیدند من دارم ظرفها را میشویم گفتند :
فریده، برو، خانم دارد ظرف میشوید .
برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج ۱، ص۸۴📚
☘ @kalamabeheshti
#زندگی_به_سبک_شهدا
نزدیڪِ عملیات بود...
مےدانستم دختردار شده!
یڪ روز دیدم سرِ پاڪت نامه
از جیبش بیرون زده...
گفتم: این چیه؟!
گفت: عڪسِ دخترمه.
گفتم: بده ببینمش...
گفت: خودم هنوز ندیدمش!!
گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته.
مےترسم مهر پدر و فرزندی
ڪار دستم بده...
باشه براے بعد :)
#شهید_مهدے_زین_الدین💛
🥀 @kalamabeheshti