بله متاسفانه اون موقع ما یه رئیس جمهور داشتیم که به شما شجاعت میداد
https://virasty.com/Salava/1706811442326560694
کلام طلایی 🌱
#پارت118 تا آخر شب منتظر جواب راحیل شدم، ولی خبری نشد. فکر می کردم از خوشحالی زنگ بزند. ولی حتی جو
#پارت119
نسیم صبحگاهی که بین شاخ و برگهای درخت های بوستان می پیچید، باعث شده بود، کمی از گرمای تیر ماه گرفته شود.
روی نیمکت همیشگی نشستم و بی صبرانه منتظر امدن راحیل شدم، چند دقیقه ایی طول کشید تا بیاید. کلافه بودم.
نزدیک که رسید گفت:
–ببخشید که دیر کردم.تلفنم زنگ خورد مجبور بودم جواب بدم.
لبخند زدم.
– چه جالب! دنیا چقدر کوچیکه!
–چطور؟
ــ آخه، اگه یادت باشه دفعهی پیشم که من حالم بد بود و تو اینجا منتظرم بودی که با هم حرف بزنیم، دقیقا همین اتفاق افتاد و باعث شد من دیرتر بیام. سرش را تکان داد.
_پس درسته که میگن
«این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید صداها را ندا"
با فاصله کنار هم نشستم، چقدر از این فاصلهها خسته بودم.
نفس عمیقی کشیدم.
–حالا زودتر بگو چی شده؟ سرش را چرخاند و به گلهای رز رنگا رنگی که کمی جلوتر از ما، در باغچهی مستطیلی که دور تا دورش را قرنیزهای آجری رنگ چیده بودند چشم دوخت.
–راستش دیشب بعد از اینکه پیام دادید، برادرتون موافقت کردن، نمی دونم چرا، استرس گرفتم و مدام فکر و خیالات عجیب به سراغم امد طوری که حالم بد شد. سعیده که پیشم بود گفت:
– استخاره بگیرم. شاید برای آرامشم حرفش رو قبول کردم، یا به خاطر این که کسی کارم رو تایید کنه و چه پشت گرمی بهتر از خدا؟
خلاصه این که جواب استخاره. مکثی کرد و آرام گفت.
–جوابش بد درامد.
هر دو سکوت کردیم، با تمام نیرویی که در خودم سراغ داشتم تلاش کردم، تا داد نزنم، اگر یک لحظه دیگر آنجا می ماندم مممکن بود کنترلم را از دست بدهم، بنابر این از جایم بلند شدم و از او دور شدم. تا توانستم قدم زدم و نفس عمیق کشیدم. با خودم گفتم: «پس یعنی خودشم گریه کرده و ناراحته از جواب استخاره. از این فکر لبخندی به لبم نشست و برگشتم و نگاهش کردم، به طرفم میآمد، نفس عمیق دیگری کشیدم و با آرامش بیشتری به طرفش رفتم. وقتی به هم رسیدیم دست هایم را در جیبم گذاشتم.
–قدم بزنیم؟
با هم، هم قدم شدیم و او در ادامه ی حرفش گفت:
–عذاب وجدان پیدا کردم و چند ساعت از شب رو با خدا حرف زدم و بگذریم که چطور شبم صبح شد و بعد از نماز صبح خوابم برد. واسه همین صبح خواب موندم و تا بیام دیر شد. قبل از این که بیام اینجا، اون تلفنه هم مامان بود که در جواب سوالی که براش پیامکی فرستاده بودم زنگ زد که بگه عمل به استخاره واجب نیست.
نفسم را عمیق بیرون دادم و همانطور که دستم در جیب شلوارم بود برگشتم طرفش و با اخمی تصنعی گفتم:
–نمیشد حالا از آخر می گفتی می رفتی اول، بعد دستم را روی قلبم گذاشتم و با لحن شوخی ادامه دادم:
– آخر از کار میندازیش.
اوهم اخم کرد.
– اگه شما کنجکاوی نمی کردید من اصلا اینارو براتون نمی گفتم، شاید هیچ وقتم متوجهی این اتفاقات نمی شدید. اصرار شما باعث شد هر دومون هم از کلاسمون بیوفتیم، هم...
نگذاشتم حرفش را تمام کند و با دلخوری گفتم:
–دله دیگه، طاقت ناراحتیت رو نداره.
میگی چیکارش کنم.
حرفی نزد. طبق معمول، من سکوت را شکستم.
– پنج شنبه مزاحمتون میشیم برای خواستگاری. ادامه دادم:
–مامانم شاید
به مادرتون زنگ بزنن تا همون روز بله برون هم انجام بشه. نگاه تیزش باعث شد بگم:
– خب جواب شما که مثبته حرفهامون رو هم که قبلا زدیم، دیگه چرا اینقدر طولش بدیم.
به دور دست خیره شد.
– نمی دونم در مورد این چیزها مادرم باید تصمیم بگیره.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و ایستادم. او هم به تبعیت از من ایستاد. نگاهم را دوختم به آویزهای گیرهی روسریاش که یک قفس ریز با یک پرنده فلزی طلایی رنگ از آن آویزان بود، بی اراده دستم را دراز کردم و آویزهارا در دستم گرفتم.
–چقدر جالبه، حالا چرا قفس و پرنده؟
از خجالت سرخ شد و سرش را عقب کشید. آویزها از دستم سر خورد.
عذر خواهی کردم.
– اینارو دیدم یاد یه شعری افتادم.
#بهقلملیلافتحیپور
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ کلیپی که چند میلیون بازدید در یوتیوب داشته!
👈جملات جالب پاتریک بت-دیوید کارآفرین، نویسنده و مشاور مالی آمریکایی!
👈مسیر اشتباهی را که دیگران رفتهاند، دوباره لازم نیست امتحان کرد!
نگاهم چه خسته به گنبدت می افتد
ورودی حرم نشسته ای
هر دلشکسته ای که می آید
برمیخیزی و با عشق سرتا پایش را نظاره میکنی
و زیر لب زمزمه میکنی؛
خوش آمدی زائرم...
بیا که تا آرام نگیری از آغوشم نخواهی رفت...
امیرحسین 🌱
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
اعتیاد به گوشی برای کودکان...
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
استادم ملزم کرد مرا به این که لال شوم...
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟😍😭😍😭