eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
◍⃟🌸 با خودت مهربون باش و جوری با خودت حرف بزن که انگار داری با کسی که عاشقشی حرف می‌زنی همه چی درست میشه هدفت رو پیدا میکنی، بدستش میاری و خیلی زود اون روزی میرسه که به گذشته نگاه کنی و بگی:«همه سختی کشیدنام جواب داد..» ╭☆
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 پارت236 _ وا رامهر چی میگی.. این بچه پدر مادرش تصادف کردن _ آخی می‌دونم ایشالا زودتر حالشون خوب شه بچه‌شون زیر سایه خودشون بزرگ شه من و رادمهر طعم تلخ نداشتن پدر مادر رو چشیده بودیم.. خوب حرفش رو درک می‌کردم از ته دل دعا کردم دعای رادمهر اجابت بشه بعد از ناهار به اتاقم رفتم تا کمی درس بخونم روز به روز به آزمون تخصص نزدیک‌تر می‌شدیم و من باید با تمام توانم تلاش می‌کردم همینطور که تا الان کم نیاوردم و پرقدرت ادامه دادم شاید من مثل خیلیا تو یک فضای آروم و بدون دغدغه زندگی نکرده بودم اما چندین برابر بیشتر از اونا توی این فضای ناآروم رشد کردم و شدم اونی که می‌خواستم در درس غرق شده بودم که صدای تلفنم بلند شد با دیدن اسم حامد نفس عمیقی کشیدم گوشی رو جواب دادم _بله _ سلام خانم مدبر ادامه دارد.. 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. دو چیز هیچوقت نرم نمیشه، یکی دست پینه دار یکی دل کینه دار...
اگه دلتنگشی و دوری ازش ، بهش بگو : چقدر دلتنگ حضورت هستم! کاش تصویرت نفس میکشید .. 🫀❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عش
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 پارت237 سلام آقای نیکزاد،وقتتون بخیر _ وقت شما هم بخیر راستش قرار شد من و عمو زن عمو به تهران بریم و آقا کاوه و همسرشون رو ببینیم می‌خواستم بگم شما و آقا رادمهرم باهامون میاید؟ قبل از اینکه حامد بخواد بهم زنگ بزنه، خودم خوب می‌دونستم باید جواب این درخواست رو چی بدم _ شرمنده آقای نیکزاد ولی از اینجا به بعد من دیگه نمی‌تونم متعجب و با ناراحتی گفت _ میشه بگید چرا؟ _ بله.‌. خوب ببینید من از اولم بهتون گفتم که پدر و مادرم ز اینکه من هنوز دنبال شهره خانم می‌گشتم مطلع نبودن و مادرم ازم خواسته‌بود هرگز پیگیر این ماجرا نشم الان اگر من با شما بیام تهران و با کاوه و همسرش که در واقع عمو و زن عموی من محسوب میشن خب پدر و مادرم متوجه میشن علاوه بر این درسته حرمت فامیلی رو کاوه شکست ولی من فقط به خاطر پدرم نمی‌خوام تو روی کاوه بایستم _ ولی...ولی اون حتی به شما هم بد کرد _بله ولی من بخاطر پدر و مادرم بخشیدمش از اون گذشته من چیزی به آزمون تخصصم نموندهو ندیریت شیف رفتن و درس‌خوندن واقعا سخته و نمیتونم به چیز دیگه‌ای فکر کنم ادامه دارد.. 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
06 Onsore Jahadie Jahani (1398-10-20) Fatemieh 1441.mp3
23.76M
🔈 🔰 ، جلسه ششم * از آرمان همزیستی تا ابزار استعمار؛ جهانی‌سازی به روایت غرب [1:05] * دهکده‌ای جهانی که شهروندانش فقط باید "همرنگ" کدخدا باشند [10:36] * عربستان و ژاپن؛ درسی برای گوسفندسازی ملت‌ها زیر سایه نظم نوین جهانی [12:51] * از نظم نوین جهانی تا نظم نوین الهی؛ حکایت مظلومیت امیرالمومنین [16:44] * رشد عقل یا سلطه غریزه؟ فاصله‌ای از حکومت الهی تا طاغوت [19:58] * جهانی که با عشق و تعهد ساخته می‌شود، نه با استعمار تکنولوژیک [23:08] * اندیشه‌های بی‌مرز، اولین گام برای ساختن جهانی بهتر [29:26] * اتحاد برای غرب، تفرقه برای شرق؛ از اتحادیه اروپا تا خاورمیانه متلاشی [32:48] * امام خمینی: کل دنیا وطن ماست و سعادت در پیروی همه از قانون خداست [42:46] * از ایران تا عراق، از لبنان تا جهان؛ همه از یک خانواده‌ایم [45:54] * آتش بر خانه‌ای که حتی عزرائیل بی‌اجازه وارد نمی‌شد! [49:58] ⏰ مدت زمان: ۵۴:۳۷ 📅 ۱۳۹۸/۱۰/۲۰ .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. هوا، هوای بپوش بیام دنبالت با این آهنگه♥️ • • 🌻 •━━━━•|•♡•|•━━━━• ⊰ • ⃟❤️ ⊰ • ⃟❤️྅ *ܣ_________________________________* ✿༻*
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عش
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 محجوبه سادات موسوی...✍ پارت238 _ خوب این نظر شماست آقا رادمهر نظرشون چیه _ شادمهر هن نزدیک عروسیش هست و فکر نمی‌کنم این زمان رو داشته باشه با کلافگی گفت_ من واقعاً نمی‌دونم چرا شما نظرتون عوض شده..باید بگم دلیل‌های شما با توجه به شخصیتی که ازتون شناختم اصلاً قانع کننده نبود به هر حال من باز هم بابت کمک‌هایی که به ما کردید ازتون ممنونم امیدوارم در آزمون تخصص موفقیت زیادی کسب کنید.خدانگهدار خواستم چیزی بگم صدای بوق گوشی توی گوشم پیچید حامد راست می‌گفت.. حرف‌های من همش بهانه بود.. من می‌ترسیدم! می‌ترسیدم که ماجرای محمدعلی دوباره تکرار بشه.. من فکر می‌کردم با دوری این احساس دفع میشه چندین ماه گذشت.. عروسی رادمهر تموم شد.. پدر و مادر یکتا یا سارای پدر و مادرش به خواست خدا خوب شدن و الان یک‌هفته‌ای از رفتنش به پیش پدر و مادرش می‌گذاشت روزی که می‌خواست از اینجا بره به پهنای صورت اشک می‌ریخت و چقدر پدر و مادرش از اینکه بچه‌شون در اختیار ما بوده خوشحال شدن از ما تشکر کردن و امروز زمان برگزاری آزمون تخصص بود ادامه دارد.. 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
حضرت آقا .mp3
4.69M
دو نکته درباره‌ی جنگ اخیر دشمن در غزه و لبنان پیروز نشده و نخواهد شد .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
کلام طلایی 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁 💛💐{طنین عشق}💐💛 محجوبه سادات موسوی...✍ پارت239 مامان_دخترم بیا این یه لقمه هم بخور دیگه سر آزمون ضعف میکنیا نه مامان جان ممنون رادمهر پایین مننظره به طرفم اومد و در آغوشم کشید یاد کنکورم افتادم که مهدیس من رو با حسی غریب و تنها به حوزه آزمون رسوند مامان برام آرزوی موفقیت کرد و من از خونه بیرون اومدم و سوار ماشین شدم _ به آبجی خوشگله می‌بینم که می‌خوای بری آزمونو ی تنه خراب کنی _ علیک سلام مثلاً الان داری انرژی میدی قبل آزمون خندید و گفت _خب سلام.. مگه دروغ میگم؟ _ فعلاً که داری میگی.. اصلاً کاش با آژانس می‌رفتما _ حیف که مامان سفارش کرده تا جلوی در حوزه آزمون برسونمت _عه؟! _بله _ خب حالا اینا رو ولش کن از سنا چه خبر حالش خوبه _هعی اونم هست سلام می‌رسونه.. امشب میایم خونه _ آره چند شبی هست نیومدین _ راستی داییشون میخوان بیان.. فردا می‌رسن _ جدا چه خوب تا رسیدن به مقصد کمی با رادمهر صحبت کردیم و من از استرسم کاسته شد جلوی در حوزه نگه داشت و گفت ادامه دارد.. 🌾 🍁🌾 🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
من پس از گذراندن تمامی کوچه های بن بست پاییز ، بهار را یافته ام وحال می خواهم ساکنِ ابدیِ همین فصل باشم... هیما🌱