eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮 ✍دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.» بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری.» ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد! مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.» ❤️🍃دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها را بردارم، می‌شه شما بهم بدین؟» بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟» دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!» خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.!. ‌‌‌‌ .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
📚 ﻃﻮﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ... ‏«ﻫﻤﻪ» ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻬﻠﻢ ﻧﺸﺪﻩ، ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﻫﺮ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ! ﻣﺎﻩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﺯﺩ ﺑﺎﻻ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺧﯿﻠﯽ وقت نمیکنند ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﻨﺪ. ﻃﻠﻌﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﺩ. ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ، ‏«ﻫﻤﻪ‏» ﮔﻔﺘﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺶ ﭘُﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﻢ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ... ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮐﻮﺑﯿﺪ. «ﻫﻤﻪ » ﮔﻔﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﻣﺪﺗﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺯﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ! ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺳﺮ ﺧﺎک... ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺶ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺯﻥ ﻧﮕﺮﻓﺖ. «ﻫﻤﻪ» ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺯﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ. ﺳﺎﻝ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺯﻥ ﻧﮕﺮﻓﺖ! ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﺯﻥ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺁﻧﻤﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﮑﺮﺩﻡ، ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻞ ﺩﺭﺁﻣﺪه اﻧﺪ. ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ، ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺯﻥ، ﺍﻣﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﻮﺩ. « ﻫﻤﻪ ‏» ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻗﺘﺶ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﻃﻮﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﻭﻟﯽ ﺳﻤﻌﮏ ﻻﺯﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺶ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ‏«ﻫﻤﻪ » ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﯿﺪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻗﺎ ﻣُﺮﺩ. ﺗﻮﯼ ﻭﺳﺎﯾﻠﺶ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽﮔﺸﺘﻨﺪ؛ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻄﯽ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺭﻭﯼﻃﺎﻗﭽﻪ، ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺧﻂ ﺑﺎﺑﺎﺳﺖ، ﺍﻭﻝ ﺻﻔﺤﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ‏«ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ‏«ﺗﻮ‏» ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﺧﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻝ، ﻣﺜﻞ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺗﻮﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣُﺸﺖ ﮐﺎﻫﮕﻞ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ! ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ...👌🏻 .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
✳️در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت : خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت : خوب است و می توان تحمل کرد استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعیین می کند . 👌پس وقتی در رنج هستی . بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
🌹 ✅كوتاه ترین داستان فلسفی دنیا برنده جایزه داستان كوتاه نیویورك تایمز جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟ زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم زاهد گفت: من هم ─ .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
✍دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی. و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
🌹 ✅كوتاه ترین داستان فلسفی دنیا برنده جایزه داستان كوتاه نیویورك تایمز جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟ زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم زاهد گفت: من هم .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
📚 نظر یک ریاضیدان را درباره خوشبختی و انسانیت پرسیدند. در جواب گفت: اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد، نمره ۱ میدهم، اگر دارای زیبایی هم باشد، یک صفر جلوی عدد ۱ میگذارم ۱۰ اگر پول هم داشته باشد، یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰ میگذارم ۱۰۰ اصل و نسب هم باشد، یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ میگذارم ۱۰۰۰ ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت، چیزی به جز صفر باقی نمی ماند، و صفر هم به تنهایی هیچ است، و آن انسان هیچ ارزشی ندارد. مراقب «یک» خودتان باشید …
📚 نظر یک ریاضیدان را درباره خوشبختی و انسانیت پرسیدند. در جواب گفت: اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد، نمره ۱ میدهم، اگر دارای زیبایی هم باشد، یک صفر جلوی عدد ۱ میگذارم ۱۰ اگر پول هم داشته باشد، یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰ میگذارم ۱۰۰ اصل و نسب هم باشد، یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ میگذارم ۱۰۰۰ ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت، چیزی به جز صفر باقی نمی ماند، و صفر هم به تنهایی هیچ است، و آن انسان هیچ ارزشی ندارد. مراقب «یک» خودتان باشید …