eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
کلام طلایی 🌱
#رمان_طوفان_پر_از_آرامش #پارت_163 باتعجب نگاش کردم ،،، برادر لیلی از کجا منو میشناسه .‌‌‌‌...
با شنیدن این حرفش لب پایینیمو به دندون گرفتم و برگشتم سمتش و بالحن نگرونی گفتم -- هيچی اگه ميشه فراموشش کنيد و ديگه دراين موردحرفی نزنيد مهران با شنیدن این حرفم پوزخندی زد و گفت -- انگار غريبه بوديم بهتر دردودل ميکرديد ... درضمن يادتون نره زندگی يه دروغ بزرگه با شنیدن جمله آخرش ياد يکی از فالوورام توی اینستا افتادم و ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست و سوالی گفتم -- نکنه شما اون فالوور پنهونی من هستيد ؟؟؟؟ مهران رفت سمت ماشينش و با صدای نستا بلندی گفت -- از اولين ديدارمون خوشحال شدم باصدای بلندی گفتم -- کجا ؟؟؟ -- جايی نميرم اينجا منتظر خواهرم ميمونم دیگه جوابی بهش ندادم و رفتم سمت خونه اینم یه پا دیوونه است برا خودش رمزی حرف ميزنه ،،، شاسی آيفون رو فشار دادم بعد از يه مدت درو باز شد و رفتم توی حياط ... مامان با قدم های تندی به استقبالم اومد و وقتی دید که تنهام سوالی پرسید -- پس پارميداکجاست ؟؟؟ سری تکون دادم و گفتم -- دارن ميان با مامان رفتیم سمت درِ ورودی سالن و رفتیم داخل ،،، مرسانا انگار که صدای منو شنيده بود و سريع خودشو به من رسوند و با خوشحالی که توی صداش بود گفت -- آخ جون پاميس جون اومد .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....