eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🌸 🌺 🌸 _179 ليوان از دستم رها شد وصدای شکسته شدن تو کل خونه پيچيد خون همه جا رو گرفته بود دست و پام بدون هيچ اراده ای ميلرزيدن چند قدمی رو نزديک تر رفتم و با صدای لرزونم گفتم -دلارام،دلارام حالت خوبه دستمو داخل کيفم کردمو و گوشيو درآوردمو با اورژانس تماس گرفتم بعد از خوردن چندتا بوق صدای يه آقا تو گوشم پيچيد --الو با صدای لرزون و گريونم شروع کردم به حرفيدن --الو فورا يه آمبولانس بفرستيد به آدرس... --نگران نباشید خانم سریعا آمبولانسو میفرستیم گوشيو قطع کردمو انداختم تو کيفم --طاقت بيار؛خواهش میکنم طاقت بیار تن صدامو ده برابر کردم --کمک،يکی کمک کنه انگار همه رفته بودن و کسی نمونده بود بعد از گذشت يه مدت صدای آمبولانس تو خونه پيچيد --خدايا شکرت اومدن صدای آيفون بلند شد خودمو به آيفون رسوندم و درو باز کردم اومدن داخلو دلارام رو بابرانکارد جابه جا کردن منم دنبالشون راه افتادم ترس کل وجودمو فرا گرفته بود همراه دلارام سوار آمبولانس شدم نيم ساعته به بيمارستان رسيديم دکتر به محض ديدن وضعيت دلارام نگاهشو به من داد گفت -- چه نسبتی باهاشون داريد --دخترعموشم --بايد به خانوادش اطلاع بديد --به مادرشون اطلاع دادم داره مياد،،،،ببخشيد دکتر وضعيتشون چطوره --بايد هرچه سریع تر عمل بشن حدود يک ساعت گذشت بود که صدای زن عمو تو کل بیمارستان پیچید --دخترم کجاست؛دخترم کجاست از رو صندلی بلند شدمو با قدم های بلند خودمو به زن عمو رسوندم و گفتم --نگران نباشيد حالش خوبه --الان کجاست --اتاق عمل همون موقع دکتر از اتاق عمل زد بيرون زن عموخودشو به دکتر رسوند و گفت --حال دخترم چطوره --متاسفانه بچشونه ازدست دادن و از اونجایم که خونریزیشون زیاد بود مجبور شدیم که رحمشونو برداریم 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 زن عمو با ناله و زاری گفت --کدوم بچه اونکه حامله نبوده ديگه تحمل اون فضابرام سخت بود سريع از بيمارستان خارج شدم و نفسامو پشت سرهم به بيرون فوت ميکردم --اگه فرزام بفهمه چيکار ميکنه،،،،بايد بهش خبر بدم گوشيو از داخل کيفم در آوردم صفحشو روشن کردم --اوف دو تماس بی پاسخ از ليلی کلا ليلی رو فراموش کرده بودم شمارشو گرفتم بعداز چندتا بوق جواب داد --الو --الو ليلی حالت خوبه --آره با الناز اومدم خونشو يه مقدار استراحت کردم،،،،چندباريم به تو زنگ زدم اما جواب ندادی ۰ --ببخشيد اصلا مساعد نبودم به فرهاد گفتی که حالت خوب نیست --آره گفتم عزيزم داره میاد دنبالم من ديگه بايد قطع کنم --باشه عزیزم مراقب خودت باش --توهم هینطور گوشيو از کنار گوشم دور کردموخواستم بذارم تو کيفم که صدای مسيج بلند شد شماره ناشناس،مسيجو باز کردم ""نميدونستم که خشنم هستی" آب دهنمو با صدای بلندی قورت دادم -- شهرام بايد به ليلی اطلاع بدم شروع کردم به تایپ کردن برای لیلی "شهرام از يه خط بهم مسيج زده" 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَصل ، فَصلِ عاشقی...! اما ; بازار ِ " ماندن "‌ها کِساد....! 🖋 https://eitaa.com/joinchat/190906423C02ecf4ef2d ی کانال که همه چی توش پیدا میشه داستان کوتاه ، تجربباتمون ، کلیپ ، شعر ، حدیث 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 @Ajoor_va_joor 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام طلایی 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 #طوفان_پر_از_آرامش #پارت_180
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 _ليلی حالم اصلا خوب نبود ومدام حالت تهوع داشتم صدای مسيج به گوشم خورد آبی به صورت پريشونم زدم و از دستشویی زدم بيرون الناز با ديدن من هل شد و سريع گوشيمو انداخت روی عسلی چندقدمی رو جلوتر رفتم و روی کاناپه نشستم و گفتم --کی بهم مسيج زده بود با من من کردن جوابمو داد --هیچی مسيجش تبليغاتی بود حذفش کردم الناز بعد از یه مدت سکوت شروع کرد به حرفيدن --خب نگفتی با پارميس برا چی اومده بوديد اونجا --متاسفم عزیز دلم اما نميتونم بگم الناز اخماش رفت توهم و گفت --چرا --آخه مسئله مربوط به خودم نیست مربوط به پارمیسه الناز این دفعه قيافشو مظلوم کرد و گفت --قول ميدم که به کسی نگم اصرار و التماساش کم کم راضیم کرد و منم همه چی رو اعتراف کردم -اين شهرام از خدا بی خبر دختره رو مورد آزار واذيت قرار داده منم اومدم خونش تا يه درس حسابی بهش بدم الناز نگاهی به ساعت انداخت و گفت --عزیز دلم من شيفت دارم بايد فورا برم از روی کاناپه بلند شد و کيفشو برداشت و تو جيک ثانيه غیب شد 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸
کلام طلایی 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 #طوفان_پر_از_آرامش #پارت_181 _لي
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🌺 🍃 🌸 🌺 🌸 --اين چش شد يهو سرمو به کاناپه تکیه دادم و چشامو روهم گذاشتم بعد از گذشت یه مدت آیفون به صدا دراومد با بی حوصلگی از روی کاناپه بلند شدمو به سمت آيفون رفتمو گوشيو برداشتم --بله صدای فرهاد تو گوشم پيچيد --منم --چد لحظه صبر کن گوشيو سرجاش گذاشتم و برگشتم سمت کاناپه و کيفمو برداشتم و از خونه زدم بيرون با ديدن فرهاد لبخندی روی لبای بی جونم نشست و بهش گفتم --کجا موندی --تو کلانتری بودم با یه علامت سئوال بزرگ تو سرم ازش پرسیدم --کلانتری چرا --بابامو عمو رو دستگير کردم مکثی کرد و ادامه داد سوار شو تابريم نگاهمو ازش گرفتم و پیاده به راهم ادامه دادم اما صدای فرهاد مانع شد --کجا ميری برگشتم سمتشو با بغض توی صدام بهش گفتم --داستان منوتو تا اينجا بود تموم شد --يعنی چی که تموم شد اولین اشکم روی گونم افتاد با انگشتم پاکش کردم و گفتم -فکر کردی من ميتونم با کسی که پدرشو عموشو دامادش به جرم قتل برادرم دستگیر شدن زندگی کنم --مگه میخوای با اونا زندگی کنی بدون توجه به حرفش راهمو ادامه دادم دستشو دور بازوم حلقه کرد و منو به سمت خودش برگردوند و گفت --اگه اين حرف دلته تو چشام نگاه کن و بگو که ازت متنفرم شايد اين سخت ترين کاری بود که تو اون لحظه بايد انجام ميدادم تمام قدرتمو جمع کردم و به چشاش خيره شدمو گفتم -دوست ندارم و ازت متنفرم 🌸 🌺 🌸 🍃 🍃🌺 🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....