بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتسوم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت
_وای وای وای دختر این چه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!
شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ...
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتچهارم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم
برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم
اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم .
مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد
خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم
با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم....
___
معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت
_نگاه کن تو همیشه آخری...
همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم
ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم
در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف
_چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین
اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان
با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم
از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون
یه دربست گرفتم تا دم خونه
خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم
یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم
یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم
با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره
اخه الان وقت بارون باریدنه؟
منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم
ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد
پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .
دوسشم کنارش بود
خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم
دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود
دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته...
تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود
سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
با خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد
از بالا داربست رفتن بدم میاد
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !
چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود
یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)
سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم
یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد
فکرم مشغول شده بود
نفهمیدم کی رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!
دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش
که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست
بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش آبکشیده شدم...
ادامهدارد...
💢جزئیات جدید از شهادت ۲ قاضی دیوان عالی کشور
🔹براساس آخرین کسب اطلاع خبرنگار ایرنا از جزئیات نحوه شهادت حجت الاسلام والمسلمین علی رازینی رئیس شعبه ۳۹ و حجت الاسلام والمسلمین محمد مقیسه رییس شعبه ۵۳ دیوان عالی کشور، این حادثه در محل دفتر این قضات رخ داده و یک مستشار دیوان عالی نیز در محل حادثه حضور داشته است که هنگام تیراندازی زیر میز میرود.
🏴 ملتی که شهادت دارد ، اسارت ندارد
🌹امروز قوه قضائیه مورد هجمه جریان نفاق و #نفوذ قرار گرفت و دو قاضی شهید حجت الاسلام علی رازینی و حجت الاسلام محمد مقیسه را که در مبارزه و انهدام کودتاچی ها ،منافقین ، نفوذی ها و تروریست های امنیتی و مفسدین اقتصادی میدان دار بودند را تقدیم انقلاب اسلامی کرد
🌹قاضی شهید حجت الاسلام رازینی که برادر دو شهید دفاع مقدس بود ، به خصوص در دهه شصت در مقابله و برخورد قضایی با منافقین و مفسدین باند مهدی هاشمی مخلصانه و شجاعانه عمل کرد و سال ها مورد تهدید منافقین و تروریست ها بود
گفتنی است پیشتر نیز در دی ماه سال ۱۳۷۷ حجت الاسلام والمسلمین رازینی مورد سوء قصد تروریستها قرار گرفته بود. حجتالاسلام والمسلمین رازینی که در آن هنگام رئیس دادگستری تهران بود، شب ۱۸ ماه رمضان هنگام خروج از محل کارش با نصب بمب آهن ربایی به خودروی حامل وی توسط موتورسواران مورد سوقصد قرار گرفت و مجروح شد.
🌹مقام معظم رهبری هنگام عیادت از ایشان فرمودند: این امتحان الهی بود و اینگونه عوارض، نشانه لطف خداست؛ همهی ما در آرزوی شهادتیم. انشاءالله خداوند این را وسیلهای برای تقرب بیشتر شما به پروردگار و جلب توجه و لطف پروردگار قرار بدهد. حجتالاسلام والمسلمین رازینی گفت: ما پیرو مکتب «والله ان قطعتموا یمینی» هستیم، امیدواریم که این کسالت، به انجام وظیفه در راه دفاع از اسلام و ولایت، لطمه نزند.
🔴جزئیات بیشتر از ترور ۲ قاضی دیوانعالی کشور
🔹ضارب آبدارچی دیوانعالی کشور بوده که با سلاح کلت به سمت قضات شلیک کرده است و پس از ترور اقدام به خودکشی میکند.
🔹بهگفتۀ خبرنگار فارس در مقابل کاخ دادگستری، ۳ آمبولانس داخل حیاط پشتی دیوان مستقر شدهاند و درهای دیوان پس از حادثه بسته شد./فارس
🏞 #خبر | رونمایی از مستند استاد خلیل امشب ساعت۲۲ از شبکه تهران
|روایتی جذاب از دل تاریخ معاصر ایران|
🔵 امشب به بهانه سالروز شهادت نواب صفوی، خلیل طهماسبی و یاران میتوانید این مستند جذاب را ساعت ۲۲ از شبکه تهران مشاهده نمایید.
🔻 شهید خلیل طهماسبی، در ۲۵ بهمن ۱۳۰۲ در روستای واصفجان شهرستان پردیس به دنیا آمد. پس از کارگری در مشاغل مختلف در حرفه نجاری مشغول شد و اطرافیانش استاد خلیل صدایش میکردند.
🔻 او پس از عضویت در گروه فدائیان اسلام در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در حیاط مسجد شاه تهران، سپهبد حاجعلی رزمآرا نخستوزیر وقت ایران و مخالف ملی شدن صنعت نفت را ترور کرد. وی در ۲۷ دی ۱۳۳۴ به همراه سید مجتبی نواب صفوی، مظفر ذوالقدری و محمد واحدی اصل اعدام و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🔺 "استاد خلیل" سومین مستند تولیدی مرکز آفرینشهای فرهنگی و هنری بسیج شهرستان پردیس پس از مستند "پرواز" و "پرواز۲"است.
📡 روابط عمومی مرکز آفرینشهای فرهنگی و هنری بسیج شهرستان پردیس
@mahepardis
📸 عکس دستهجمعی دومین اعتکاف خانوادگی هیأت الهادی(ع)
🗓 پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳
📌 مسجد امام عـسکری(ع)
#هیأت_الهادی
#اعتکاف_خانوادگی_رجبیه
#روایت_هویّت_ایرانیاسلامی_نوین
#حوزه_مقاومت_بسیج_سیدالشهداءع_بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
┄┅🔴کانال شهید کمالی 🔴┅┄
📸 ترورهای سه گانه حجت الاسلام رازینی
1⃣ شهید #رازینی که پیش از این ۲ بار مورد #ترور ناموفق قرار گرفته بود، صبح امروز به #شهادت رسید.
2⃣ اولین ترور در سال ۱۳۷۷ رخ داد؛ هنگام خروج شهید رازینی از محل کارش با نصب #بمب آهن ربایی به خودروی حامل وی توسط موتورسواران مورد #سوءقصد قرار گرفت اما منجر به فوت وی نشد.
3⃣ پس از دستگیر شدن افرادی که در ترورش دست داشتند، با ارسال دست نوشتهای به مقام معظم #رهبری از ایشان درخواست #عفو مهاجمان را کرد که مورد تایید رهبر انقلاب قرار گرفت.
4⃣ عامل ترور حجت الاسلام رازینی به زندان منتقل شد و در طول تحمل حبس هنگامی که به #مرخصی آمده بود از کشور گریخت.
5⃣ مرحوم رازینی بار دیگر مورد سو قصد قرار گرفت و این بار خانمی که خود را #خبرنگار معرفی کرده بود و بارها درخواست مصاحبه با وی را داشت، با حضور در منزل ایشان سرانجام فرصتی پیدا کرد تا نیت شوم خود را عملی کند.
6⃣ او که از طرف گروهک #مجاهدین_خلق مامور به انجام این ترور شده بود، هنگامی که آماده مصاحبه میشد، دست خود را به مدت طولانی درون #کیف خود نگاه داشته بود که همین موضوع مرحوم رازینی را به این فرد #مشکوک میکند.
مرحوم رازینی هنگامی که به سمت این زن میرود و می بیند که #نارنجکی را در دست دارد که ضامن آن کشیده شده، هر دو دست این منافق را میگیرد تا اهرم نارنجک رها نشود و در این هنگام آن زن #دستگیر میشود.
(با تشکر از گروه تاریخ شفاهی قم)
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
┄┅🔴کانال شهید کمالی 🔴┅┄
🔻تکذیب ادعای مجروح شدن حجتالاسلام والمسلمین نیری در حادثه تروریستی امروز/ آقای نیری اساساً در محل وقوع حادثه تروریستی امروز حضور نداشته است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
┄┅🔴کانال شهید کمالی 🔴┅┄