Ramezan-nowrouz- 1402.12.16.mp3
23.65M
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
🔉 بشنوید| توصیهها و دستورات ویژه ماه مبارک رمضان و تقارن آن با تعطیلات نوروزی
⚡️بیانات استاد فیاضبخش در آخرین جلسه شرح حدیث معراج (۱۶ اسفند ۱۴۰۲)
▫️این تقارن ماه مبارک رمضان با تعطیلات هم فرصت است هم خطر...
▫️توصیههای عبادی ماه رمضان
▫️دستورات عملی برای نفی خواطر
▫️مراقبات ویژه این ماه
#ارسال_کنید_برای_ده_نفر
@aleyasein
🗞 صبح صادق شماره 1134 منتشر شد
(آخرین شماره صبح صادق در سال 1402)
📃 جدیدترین نسخه صبح صادق همراه با پرونده ویژه ای برای بررسی شعار سال 1402 را همینجا بخوانید.
🔹نسخه الکترونیکی هفته نامه صبح صادق، یکشنبهها صبح در پایگاه اینترنتی و پیشخوانهای مجازی منتشر میشود.
@ssweekly
1134.pdf
2.69M
🗞 صبح صادق شماره 1134 منتشر شد
(آخرین شماره صبح صادق در سال 1402)
📃 جدیدترین نسخه صبح صادق همراه با پرونده ویژه ای برای بررسی شعار سال 1402 را همینجا بخوانید.
🔹نسخه الکترونیکی هفته نامه صبح صادق، یکشنبهها صبح در پایگاه اینترنتی و پیشخوانهای مجازی منتشر میشود.
@ssweekly
🔺 رئیسی: ۷ هزار کارخانه و کارگاه وارد خط تولید شد
🗣رئیسجمهور در جشن توانمندسازی ۱۰۰ هزار مددجوی کمیته امداد:
🔹دولت مسئلهی اشتغال را در دستورکار قرار داده و احیای واحدهای تولیدی را دنبال میکنیم؛ ۷۰۰۰ کارگاه و کارخانه تاکنون به تولید بازگشته است.
🔸اینکه ۱۰۰ هزار مددجو در این کمیته به توانمندی رسیدند، بسیار ارزشمند است. مهم این است که کمیته امداد کمک کند تا مددجویان بتوانند بر پای خود بایستند و خودکفا شوند.
🔹امروزه در کشور شاهد هستیم که آمار بیکاری کاهشی شده است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ صهیونیستها: اطلاعاتی برای ترور نصرالله نداریم
🔹وبسایت YNET عبری با استناد به اظهارات مقامات آگاه این رژیم: با وجود تلاشهای مستمر اطلاعاتی با هدف حذف [سید حسن] نصرالله، هیچ اطلاعاتی از او [برای ترور] وجود ندارد.
🔹رژیم صهیونیستی که سالهاست در حال جاسوسی و جمعآوری اطلاعات برای یافتن سرنخی از محل زندگی دبیرکل حزبالله لبنان سید حسن نصرالله است، اعتراف دارد که تنها فرصت به دست آمده برای ترور وی را از دست داده است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پیام کودکی فلسطینی از غزه به کشورهای عربی:
«4 ماه است نان نخوردهایم، کمکهایی که میشود کافی نیست، نه آب داریم نه نان»
وستانیوز
https://eitaa.com/westanews
🔰 اعطای نشان فتح به سپاه پاسداران از سوی رهبر معظم انقلاب
فرمانده کل سپاه پاسداران:
🔸امروز این توفیق الهی برای سپاه پاسداران و بنده حاصل شد که به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی(مدظله العالی) مشرف شویم و معظمله امروز به سپاه تفضلی فرمودند و یک نماد آشکاری از رضایت و مجاهدت طاقتفرسای سپاه بهعمل آوردند و نشان فتح را به سپاه پاسداران اعطا فرمودند.
🔸این محصول همه تلاشها، کوششها، مجاهدتها، جانبازیها و شهادتها برای تکتک پاسداران انقلاب اسلامی است؛ فقط به شکل نمادین به بنده اعطا شد و همه پاسداران در این نماد سهم دارند.
🔸اساسا سپاه همیشه در حرکت است و نقطه پایانی نداشته و به صراط المستقیم میاندیشیم. اگر راه درست و مسیر مشخص باشد به هدف دست پیدا میکنیم.
🔸نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین کسانی هستند که در بلایای طبیعی به یاری مردم میشتابند و آخرین افراد و گروهی هستند که پس از پایان یافتن مشکلات از منطقه خارج میشوند.
@kayhan_online
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅تاکسی زرد؛عمو قربان و دغدغه خونه تکونی
🔹تهیه کننده و کارگردان: علی جنتی
🔹ریگ و انیمیت: علی جنتی ، ابراهیم کریمی
🔹نویسنده: علی گریوانی
🔹موسیقی: آرمان حمیدی
🔹صداپیشگان: علی گریوانی یاسر ولیزاده نسرین شاکری
@davat_khsh
رابطه انسان با طبیعت.mp3
6.52M
🔸آدابالصلاة(جلسهی دوم)
🔸ارتباط با طبیعت
🎙حجتالاسلام بابائی
🔺سبزیپاککردن عجیب یکی از اولیای الهی
🔺برگ با چمران سخن گفت
🔺ارتباط سلبی و ایجابی با طبیعت
#حجتالاسلامعباسبابائی(عضوشوید👇)
@abas_babaeii
💠 شعلههای یک تمدن ظالم
تمدّن غربی این است. کارِ فضاحتِ سیاستهای خلافِ بشریِ آمریکا و غربیها به جایی میرسد که شنیدید این افسر نیروی هوایی آمریکا خودش را آتش میزند؛ یعنی حتّی برای آن جوانی که در آن فرهنگ تربیت شده سنگین میآید، حتّی وجدان او آزرده میشود. البتّه به جای یک نفر، هزار نفر باید خودشان را آتش میزدند، [منتها] غرق در فساد بودن نمیگذارد؛ حالا یک نفر تصادفاً وجدانش بیدار شده خودش را آتش زده. فرهنگ غربی خودش را معرّفی کرد، خودش را عریان کرد، خودش را لو داد که چقدر فاسد است، چقدر منحرف است، چقدر ظالم است.
۱۴۰۲/۱۲/۰۹
#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
#مستکبران
#رسانه_انقلاب_اسلامی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
پویش ملی «زندگی با آیه ها»
در ماه مبارک رمضان، میخواهیم 30 آیه قرآن کریم را با هم بخوانیم، بفهمیم، حفظ کنیم و با آنها #زندگی کنیم.
در کنار این امر مقدس هدایای مادی و معنوی کمک هزینه حج عمره، کربلا، مشهد مقدس و هزاران هدیه دیگر هم به قید قرعه تقدیم می شود جهت پیوستن به ابن پویش عدد ۵ را به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۵۲۱۳ ارسال نمایید.
😳خوردن اسماء متبرکه!!
شما هم مثل من نمیدونستید؟!
📍بسیاری از مردم، اسماء متبرکهی روی غذاهای نذری را بدون وضو میل میکنند؛ در حالی که نمیدانند اسماء متبرکهای که بر روی غذاها (مثل حلیم، شله زرد و...) نوشته شده باشد، نمیتوان بدون وضو خورد، مگر اینکه کاملا محو شود.
💠 تماس دهان (فضای داخلی دهان، لبها و زبان) با نوشته اسماء مبارکه بر روی خوراکی، بدون وضو اشکال دارد و با همزدن نوشته پیش از خوردن آن (به طوری که کلمه مبارکه از بین برود) اشکال برطرف میشود.
📚 آموزش مصور #احکام ، ص۱۳۳
#احکام
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 479
💠سوره فصلت: آیات 21 الی 29
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم.
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
ادامه دارد ...
✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
ادامه دارد ...
✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 دونالد ترامپ غوغا گرد .
🔻دونالد ترامپ در دیدار با رای دهندگان گفت:
🔻 حمله ۱۱ سپتامبر کار ایالات متحده بود.
🔻 ۴ سال دهان من را بستند، اما الان برای همیشه میگویم، هیچ حملهای به برجهای مرکز تجارت جهانی صورت نگرفت و آنطور که به ما نشان دادند کشورهای دیگر در این کار دست داشتند، حملهای صورت نگرفت.
🔻 اما در نهایت ما به جنگی در خاورمیانه کشیده شدیم... ۹ تریلیون دلار خرج کردیم، میلیون ها نفر را کشتیم... و چه دستاوردی داشتیم؟ هیچ چی! ما فقط مرگ و خون گرفتیم.»
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🎒یک اردوی با حال و جذاب
🔹همراه با جوایز ویژه
🔹گواهی نامه رسمی آموزش رسانه
🌐 لینک ثبت نام رویداد نوآوین
https://survey.porsline.ir/s/fqFzND0n
یا ارسال نام و نام خانوادگی به
+98 993 844 7946
🍃 رویداد آموزشی کارگاهی
🍃 پسران نوجوان۱۳ سال به بالا
🍃 محوریت تولید رسانه ای
🍃 کاربردی برای مسجد،مدرسه،پایگاه،هیئت
🍃 باحضور اساتید از تهران
از چهارشنبه ۲۳ اسفند ساعت ۱۲
بجنورد.خیابان دانشگاه
قرارگاه نوجوانی
پسران خراسان شمالی