4_5796372280816699571.mp3
3.58M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
🌿🌹 در ۲۷۰ روز
🌿🌹 روز بیست و هفتم
🌿🌹 حکمت ۲۴۴ تا ۲۵۲
https://eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
دست_تقدیر۸۰
قسمت_هشتاد
نیمه های شب بود محیا آرام پرده را به کناری زد و از آن بالا حیاط مقر سربازان بعثی را نگاهی انداخت، همه جا در سکوتی مطلق فرو رفته بود انگار که همه خواب بودند فقط یکی از لامپهای طبقه دوم روشن بود.
محیا پرده را پایین انداخت به نظرش الان فرصت خوبی بود برای اجرای دومین گام از نقشه اش، پس خیلی بی صدا از ساختمان بیرون آمد.
وارد حیاط مقر سربازان شد. آهسته آهسته مثل روحی در تاریکی به سمت زیر زمین حرکت کرد، فضای حیاط با چند لامپ کم نور روشن بود محیا همانطور که نگاهش به سقف روبه رو که سربازی در حال نگهبانی به چشم می خورد، بود. بی صدا و با احتیاط حرکت کرد و خودش را به پله های زیرزمین رساند و همانطور که دست به دیوار گرفته بود آرام آرام پایین رفت جلوی در اتاقی که اسیران ایرانی را زندانی کرده بودند، هر دو سرباز در خوابی عمیق فرو رفته بودند، یکی از آنها همان سربازی که با او آشنا بود درست جلوی در زندان، روی زمین دراز به دراز خوابیده بود و آن یکی روی صندلی گردنش شل شده بود. محیا آرام بدون این که صدایی ایجاد کند از روی سربازی که روی زمین خوابیده بود گذشت آنها میله ای آهنین برای چفت کردن در به دستگیره های در زده بودند.
محیا با یک دست در را جلو کشید و با دست دیگر میله آهنین را از دستگیره در بیرون آورد، صدای تلق ریزی به هوا بلند شد سربازی که روی صندلی بود، اندکی شانه اش را تکان داد، اما بیدار نشد محیا آرام در را باز کرد داخل اتاق شد، اسیران ایرانی که از باز شدن در متعجب شده بودند، هر سه از جا برخاستند و در فضای نیمه تاریک اتاق خیره به محیا شدند، محیا جلو رفت.
یکی از اسیران ایرانی جلو آمد و گفت: یا حضرت عباس تو دیگه کی هستی؟ جنی یا آدمیزادی؟ محیا دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: هیس! صحبت نکنید، هر لحظه ممکن است کسی برسد ،خواهش می کنم همین الان از اینجا بروید و بعد به طرف آقای سعادت برگشت و گفت: منم محیا همسر آقا مهدی، شناختین؟
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله ما برای نجات شما به اینجا آمدیم آقامهدی هم همراه ما بود. محیا همانطور که صدایش از خوشحالی می لرزید گفت: یعنی... یعنی آقا مهدی هم الان اینجاست؟! خرمشهر هست؟ آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله خرمشهر بود، الان هم منتظر این است که ما شما را به او برسانیم محیا سرش را به دو طرف محکم تکان داد و گفت: نه نمی شود! خطرناک است من اگر بخواهم همراه شما بیایم همه ما کشته خواهیم شد.
سعادت قدمی جلو برداشت و گفت: ما برای نجات شما آمدیم،حالا که شما را دیدیم پا پس بکشیم؟!
محیا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اینک خطری من را تهدید نمی کند، شما باید خودتان را نجات دهید...
سعادت به میان حرف محیا دوید وگفت: امکان ندارد، یا باشما یا ما هم نمی رویم.
محیا که انگار عصبی شده بود با اشاره به خودش، گفت: من با این وضعیتم نمی توانم بیایم، اگر هم بیایم باعث لو رفتن شما میشوم و ممکن است همگی کشته شویم در صورتی که شما می توانید الان با پوشیدن لباس این دو نگهبان به راحتی از اینجا فرار کنید، درضمن، قرار است مرا فردا آزاد کنند، البته من را به شهر پدری ام تکریت عراق میفرستند و از آنجا راحت می توانم به طریقی خودم را به ایران برسانم.
سعادت همانطور که با تعجب حرفهای محیا را گوش می کرد گفت: واقعا فردا شما را آزاد می کنند یا اینکه این را می گویید تا ما فرار کنیم؟!
محیا با لبخند گفت: به جان مهدی، قرار است فردا آزاد شوم، فردا فرمانده عزت می رود و احتمالا با ماشین او من هم تاجایی میرسانند و این را هم بگویم، قرار است فردا شما را به عنوان فرماندهان ارشد نظامی ایرانی جلوی فرمانده جدید و همراهانش تیرباران کنند...
پسرک نوجوان خنده ریزی کرد و گفت: فرماندهان ارشد؟!
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: پس اگر قرار است فردا شما با فرمانده عزت بروید، ما میتوانیم بین راه شما را به نوعی برباییم، و رو به دونفر دیگر گفت: باید زودتر برویم و آقا عباس را در جریان بگذاریم و نقشه ای درست بکشیم.
محیا با شوق نگاهی به آنها کرد و زیر لب گفت: آقا عباس...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
┄┅═༅﷽༅═┅┄
◈ اگر مسئولی خدای ناخواسته، در امر بیتالمال اسراف بورزد، یا آن را در مصارف شخصی و یا برای دوستان و نزدیکان و مرتبطین خود مصرف کند، این تخلّف از عدل و قرار واقعی در امر بیتالمال است.
#منظومه_ارزشی
#عدالت
#سیر_مطالعاتی_منظومه_فکری_رهبری
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🅾 زهرا بهروزآذر اصلاحطلب و معاون امور زنان و خانواده دولت پزشکیان علیه طرح نور نیروی انتظامی!
🔻زهرا بهروز آذر،که با حکم آقای پزشکیان به عنوان معاون امور زنان ایشان معرفی شده در اولین اظهار نظر گفت: «در طرح نور نوری مشاهده نشده است!»
🔹 بیتردید حجاب نور است، و همه اسبابی که مردم را به این نور دعوت و دلالت میکند، نورانی است؛ البته برای کسانی که بصیرت و توجه دارند!
⚠️ چرا اکثر معاونان امور زنان و خانواده دولتهای جمهوری اسلامی، ضد زنان، دختران و خانواده ایرانی عمل میکنند؟!
#حق_عفاف
#حق_جامعه
🇵🇸✌️🇮🇷جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @HalalZadeha
.
🔰بخشی از وصیتنامه
آیتالله مرعشی نجفی (ره)
سفارش می کنم که پیوسته با طهارت و وضو باشید چه آن، خود سبب نور باطن و برطرفکننده آلام و اندوههاست به مناسبت ۷ شهریور سالروز ارتحال
آیت الله سید شهابالدین مرعشینجفی
#طریق_الاقصی
#کربلا
#گرمه
#حوزه_سردارهمدانی
#پایگاه_حضرت_معصومه_س_ایور
🔰همه کابینه پزشکیان اصلاح طلب است
🔻علی شکوریراد، فعال اصلاح طلب:
🔹فکر میکنم رویکرد این کابینه در مجموع اصلاحطلبانه است و حتی گزینههایی که به لحاظ آرایش سیاسی در جامعه در زمره اصولگراها تلقی میشوند، در چارچوب رویکردی که آقای دکتر پزشکیان اتخاذ کردهاند، انتظار رفتار اصلاحطلبانه از آنها میرود. بنابراین برخی اصلاحطلب شناسنامهدار هستند، اما برخی اصلاحطلب شناســنامهدار نیستند و انتظار میرود عملکرد آنها در راستای رویکرد کلی دکتر پزشکیان - اصلاحطلبانه - باشد.
#ذرهبین
@jahaannews
jahannews.com
🔰جزئیات مرگ فرمانده واحد 8200 که سه سال در آب نمک خوابانده شده بود
🔹یوسی ساریل جاسوس ارشد اسرائیل به قدری بر اصول حفاظت اطلاعات واقف بود که بیست سال کسی حتی اسمی ازش نمیدانست.در سال 2021 طی یک حرکت اشتباه و عدم رعایت برخی اصول با هوشیاری گروههای هکری مقاومت نام و اطلاعات ساریل افشا شد و هویت فرمانده سری ترین ارگان رژیم صهیونیستی بر ملا شد.
🔹مقاومت حدود سه سال این صهیونیست رو تحت رصد داشت تا در زمان و مکان مناسب ضربه را وارد کند. بعد از ترور فواد شکر زمان و مکان مناسب رسیده بود و حزب الله در عملیات اربعین فقط با چند پهپاد فرمانده سریترین واحد اسرائیل را به هلاکت رساند و رژیم صهیونیستی را به باد تمسخر گرفت.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ تعداد شهدای نشت گاز در مرکز سپاه به ۲ نفر رسید
🔹روابط عمومی سپاه اصفهان از شهادت یک نفر دیگر از نیروهای سپاه در پی حادثه نشت گاز چهارشنبه شب در یکی از کارگاههای مراکز سپاه در استان خبر داد.
🔹شهید سروان پاسدار مجتبی نظری از شهر قهدریجان و سرهنگ دوم پاسدار مختار مرشدی از شهرستان فریدونشهر در این حادثه به شهادت رسیدند.
🔹مراسم تشییع پیکر شهید مجتبی نظری فردا ۹ شهریور در شهر قهدریجان و تشییع پیکر شهید مختار مرشدی شنبه ۱۰ شهریور در شهرستان فریدونشهر برگزار میشود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
ترکیه #اینستاگرام را مسدود میکند.
آمریکا #تیکتاک را به محکمه میکشاند.
قطر و امارات #واتساپ را فیلتر میکنند.
آلمان و دانمارک #یوتیوب را میبندند.
فرانسه صاحب #تلگرام را زندانی میکند.
خودتحقیرهای غربزده همه اینها را نظارت قانونی میدانند، اما اقدامات ایران در این زمینه را نقض آزادی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
هدایت شده از کانال مهدویت 🇮🇷🇵🇸
🔴🔵 سور قرآنی و ادعیه ی شب جمعه
📗 فضیلت سوره واقعه در شب جمعه
📗 فضیلت سوره اسراء در شب جمعه
📗 فضیلت قرائت سوره قصص و نمل و شعراء در شب جمعه
📗 فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه
📗 فضیلت دعای کمیل در شب جمعه
📗 صوت دعای کمیل
📗 دعای یا دائم الفضل ... در شب جمعه
📗 دعای نقل شده از علامه مجلسی در شب جمعه
🔴 درک ظهور و یار حضرت شدن
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند :
🟢 هر کس سوره اسراء را در هر شب جمعه بخواند نمی میرد تا آنکه زمان قائم آل محمد علیه السلام را درک کند و از یاران او بشود.
📚 ثواب الاعمال شیخ صدوق ص ۲۲۵
🟠 متن وصوت سوره اسراء
🆔 eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 40
💠سوره بقره: آیات 246 الی 248
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
4_5800875880444070023.mp3
3.31M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
🌼 در ۲۷۰ روز
🌼سهم روزبیست وهشتم
🌼 حکمت ۲۵۳ تا ۲۶۰
https://eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم دست_تقدیر۸۱
قسمت_هشتاد_یکم
هنوز پرده سیاه شب بر آسمان بود که ولوله ای در حیاط مجاور به پا شد محیا که به هر صدایی قلبش فرومی ریخت و برای خواندن نماز صبح بیدار شده بود متوجه سر و صدا شد به سمت پنجره آمد و پرده را کمی کنار زد.
جوش و خروشی پنهانی در حیاط برپا بود محیا ابتدا فکر کرد که متوجه فرار اسیران شدند، نگاهش را به زیر زمین دوخت کسی به آنجا نمی رفت گویا سربازان خود را مهیای استقبال از کسانی می کردند که قرار بود صبح زود به آنجا بیایند.
محیا نمازش را خواند و بی هدف داخل ساختمان قدم میزد، گاهی نفسش تنگ می شد و روی تخت می نشست اما بی قرار بود و نمی دانست عاقبت امروز به کجا می کشد.
در همین حین در ساختمان را زدند، محیا خودش را به تخت رساند و خوابید و طوری وانمود کرد که خواب است.
سربازی وارد ساختمان شد و بلند گفت: خانم دکتر، قهوه عراقی را آماده کردین؟!
محیا که قرار بود فیلم بازی کند تا برای فرار ایرانی ها به او مشکوک نشوند با صدایی خسته گفت: ببخشید، حالم خوب نبود از دیشب که افتادم نتونستم پا شم، الان آماده می کنم.
سرباز اوفی کرد و گفت: خوب بجنب، هر لحظه ممکن هست که مهمان ها برسند فرمانده نمی خواد...
محیا از جا بلند شد و همانطور که با سنگینی به سمت آشپزخانه می رفت گفت: باشه خیلی زود آماده میکنم.
سرباز در حالی که سینی حاوی کتری مملو از قهوه را به دست داشت وارد ساختمان شد و احساس کرد چیزی غیرعادی در جریان است، در اتاق فرمانده عزت باز بود و صدای فریاد او به گوش می رسید. سرباز با سرعت خودش را به اتاق رساند سینی را روی میز گذاشت و پایی چسپاند، فرمانده عزت بی توجه به او از جلوی سرباز رد شد و همینجور که زیر لب بد و بی راه می گفت راه خروج از ساختمان را در پیش گرفت.
فرمانده عزت حرف هایی را تند تند با خود تکرار می کرد و از پله ها پایین رفت،سربازان هم مانند موشهایی که در خود فرو رفته بودند به دنبال او روان شد ند،
یعنی چی ؟! اسیرا چجوری فرار کردند؟! من باید با چشم خودم ببینم آن دو نگهبان الدنگ کجا بودند زمانی که فرار کردن؟!
سرباز در زیر زمین را باز کرد فرمانده داخل شد و نگاهی به دو سرباز که با لباس زیر کف اتاق دراز به دراز افتاده بودند کرد و رو به سرباز گفت: اینا مردن؟!
سرباز شانه ای بالا انداخت و به یکی از انها اشاره کرد و گفت: این فکر کنم زنده است چون خرو پف می کرد، نگاه کنید سینه اش بالا و پایین میشه...
فرمانده شوت محکمی به سرباز زد و گفت: پاشو احمق!! و باز لگدی محکم تر به او زد و رو به سرباز کنارش گفت: برو دنبال خانم دکتر سریع...
سرباز چشمی گفت و بیرون رفت و یکی از سربازان کف اتاق آرام پلک هایش را باز کرد، فرمانده خم شد روی صورتش و گفت: کی به شما حمله کردند؟! چه جوری حمله کردند؟ چطور در را باز کردند؟! چطور فرار کردند؟!
سرباز که انگار سوال های پشت سر هم فرمانده گیجش کرده بود با لحنی خوابالود گفت: کی فرار کرده؟!
فرمانده عزت از سوز درونش لگد محکم تری به او زد به طوریکه تمام خواب یکدفعه از کله اش پرید و مانند فنر از جا جست و ایستاد و همانطور که احترام نظامی می گذاشت نگاهش به لباس هایش افتاد و گفت: کو لباسام؟!
فرمانده سیلی محکمی به صورت سرباز زد و گفت: احمق! از من می پرسی لباسات کجاست؟! بگو ببینم چه جوری لختتان کردند و بعد فرار کردند.
سرباز چشمانش را ریز کرد و گفت: چیزی...چیزی یادم نمیاد فقط خواب افتادم و بعد نگاهی به سرباز کنارش کرد و گفت: حمود!!! حمود هم خواب افتاده؟!
فرمانده عزت که انگار چیزی به ذهنش رسیده بود گفت: شما دوتا دیشب چی خوردین هااا؟!
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼