𝓐.𝓜:
دختر_شینا
#قسمت_11
فردا صبح یڪ نفر از همان مهمان های پدرم ڪاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود ڪه فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین ڪرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی ڪه پدرم مشخص ڪرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین ڪه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر ڪم؟! مهریه را بیشتر ڪنید.» اطرافیان مخالفت ڪرده بودند. صمد پایش را توی یڪ ڪفش ڪرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه ڪرده و زیر ڪاغذ را خودش امضا ڪرده بود.
عصر آن روز، یڪ نفر ڪاغذ امضاشده را به همراه یڪ قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یڪ اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می ڪردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم ڪرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع ڪرد به نصیحت ڪردن و گفت: «دختر! این ڪارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج ڪنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟
ادامه دارد...✒️
دختر_شینا
#قسمت_12
خانواده خوب ندارد ڪه دارد. پدر و مادر خوب ندارد ڪه دارد. امسال ازدواج نڪنی، سال دیگر باید شوهر ڪنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه ڪسی بهتر از صمد. تو فڪر می ڪنی توی این روستای به این ڪوچڪی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نڪند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. ڪاری نڪن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی ڪنج خانه.»
با حرف های زن برادرم ڪمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب ڪشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار ڪه من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ ڪرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترڪی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار ڪه داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می ڪردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین ڪه پدرم دستی روی سرم بڪشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...✒️
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🍃* بانک اذان صبح در مسجد کوفه و ناله و زجه های مردم😭🥀
حاجت داری بگو #یاعلی🤲🏻
🇮🇷
🎥 نشست مجازی " به مناسبت روز قدس "
🍃🌹🍃
✅ موضوع : روز قدس و بیداری جهان اسلام
👤 با حضور: دکتر مسعود اسداللهی- " استاد دانشگاه و تحلیل گر امور بین الملل و مسائل منطقه ای "
⏳زمان برگزاری: چهارشنبه ۲۳ فروردین ماه ۱۴۰۲_ ساعت ۲۱
📌 از طریق کانال روبیکای نسرا سیستان و بلوچستان:
🌏 https://rubika.ir/nasra_sb
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 نشست تبیینی جایگاه انقلاب اسلامی در عصر حاضر(۴)
🍃🌹🍃
✅ موضوع: چرا روحانی و برخی مسئولین در دوره تدبیر و امید محاکمه نمی شوند؟
🎙 کارشناس: دکتر سیدجلال حسینی
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
برکت
تقاضا از نو کیسه
امام صادق(ع): فرو بردن دست تا آرنج در دهان مار بزرگ، بهتر است از این که انسان خواسته هاى خود را از کسى بخواهد که فقیر بوده و ثروتمند شده است. میزان الحکمه/ج٢/ص544
معمولا اشخاصی که به موقعیتی دست پیدا میکنند قبل از اینکه ظرفیت آن در آنها ایجاد شود، نسبت به آن حساسیت بیجا و اهمیت بی مورد بخرج میدهند که موجب تحقیر و یا منت گذاشتن بر دیگران می شود.
#افزایش_برکت_و_روزی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹حجت الاسلام قرائتی:
🔴روزه نمیگیری؟
نگیر اما ادب رو در مقابل خـدا رعایت کن!
⛔️برای خـدا گردنکشی نکن، روزه خواری تو علنی نکن!
اگـه هـر عذری داری
با خـدا میخوای در بیفتی؟!
🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
#صلی_الله_علیک_یا_امیرالمؤمنین
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد. بر زبانم نمیگشت.
چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید. ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی"
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🛑 پیام شیخ حسین انصاریان از مراسم احیا به کف خیابان:
🌹دخترم! تو بیحجاب نیستی، حجاب را از سرت برداشتهاند.
🔻شما مورد محبت خدایید. چون خدا، درون شما را جهت داده به سمت خودش. اگر چادر صدیقه کبری(س)، زینب(س) و حضرت مریم(س) را کنار گذاشتهاید، شما کنار نگذاشتید، دیگران حجاب شما را کنار زدند. شما خواهران و دختران ما و خیلی محترم هستید. همین امشب مثل حر، عقربه وجودتان را جهت بدهید به طرف حضرت زهرا(س). کافی است در درون خودتان بگویید: خدایا! تو آفریننده مایی. تو در قرآن گفتهای حجاب. باشه. ما به تو برمی گردیم....
🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 54
💠سوره آل عمران: آیات 30 الی 37
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story