eitaa logo
شهید کمالی
932 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
599 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبرانقلاب در دیدار دانشمندان و مسئولان صنعت هسته‌ای: هرکس «ایران قوی» را می‌خواهد به صنعت هسته‌ای اهمیت بدهد/ همکاری با آژانس در چارچوب پادمان حفظ شود اما زیر بار خواسته‌های زورگویانه نروید/ ما روی مبنای اسلامی‌مان طرف سلاح هسته‌ای نمی‌رویم/ در هر توافقی زیرساخت‌های هسته‌ای نباید دست بخورد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
بومی شدن صنعت بسیار مهم هسته‌ای نشان‌دهنده ناکامی غرب و تحقیر غرب‌گرایانی است که درصدد تحقیر ملت و تضعیف روحیه کار و امید در کشور بودند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تولید سلاح کشتارجمعی (چه هسته‌ای و چه شیمیایی) را مخالف اسلام خواندند و افزودند: اگر این مبنای اسلامی نبود و ما اراده تولید سلاح هسته‌ای داشتیم، این‌کار را انجام داده بودیم و دشمنان هم می‌دانند که نمی‌توانستند جلوی ما را بگیرند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
سلطه‌گران از دو روش ملت‌ها را عقب نگه می‌دارند و به استضعاف می‌کشند؛ روش اول، تسلط مستقیم بر ملت‌ها و استعمار آنهاست و روش دوم که خطرناک‌تر است، القای روحیه بی‌عرضگی و «ما نمی‌توانیم» در ملت‌هاست 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دیدار آرمیتا رضایی‌نژاد فرزند شهید داریوش رضایی‌نژاد با رهبر انقلاب در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هسته‌ای کشور 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 216 💠سوره يونس: آیات 62 الی 70 @ahlolbait_story
4_5836822506148727819.mp3
1.95M
🔊مجموعه صوتی 👤استاد حسن محمودی 📝قسمت هفتم 🔖 عالم است به گذشته ،به حال، به آینده... 👌کوتاه و شنیدنی 👈بشنوید و نشر دهید.
دختر_شینا دلهره ای افتاده بود به جانم ڪه آن سرش ناپیدا. توی فڪرهای پریشان و ناجور خودم بودم ڪه دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین ڪه در را باز ڪردم، دیدم یڪ مینی بوس جلوی در خانه پارڪ ڪرده و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا رفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار ڪردم بگویند چه اتفاقی افتاده، ڪسی جواب درست و حسابی نداد. همه یڪ ڪلام شده بودند: «صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.» باید باور می ڪردم؛ اما باور نڪردم. می دانستم دارند دروغ می گویند. اگر راست می گفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود. تیمور با برادرش ڪجا رفته؟! چرا هنوز برنگشتند. این همه مهمان چطور یڪ دفعه هوای ما را ڪردند. مجبور بودم برای مهمان هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا می پختم و اشڪ می ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشڪی ڪه داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. ڪمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می برد! منتظر صمد بودم. از دل آشوبه و نگرانی خوابم نمی برد. تا صدای تقّه ای می آمد، از جا می پریدم و چشم می دوختم به تاریڪیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار. ادامه دارد...✒️ دختر_شینا نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرڪردم و گفتم: «من هم می آیم.» پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو ڪجا می خواهی بیایی؟! ما ڪار داریم. تو بمان خانه پیش بچ هایت.» گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من ڪه می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.» پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.» زارزار گریه می ڪردم و به پهنای صورتم اشڪ می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.» این را ڪه گفتم، پدرشوهرم ڪوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.» این را ڪه شنیدم، پاهایم سست شد. ادامه دارد...✒️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸