🇮🇷
📱گفتگوی تصویری
🍃🌹🍃
📌"ویژه هفته دفاع مقدس"
🌀با حضور: سردار آزادی، مسئول سازمان حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه و بسیج
⏰زمان: امشب، ساعت: ۲۰:۳۰
💢پخش زنده از طریق کانال روبیکای خبرگزاری بسیج
@Basijnews110
زهرا خواجه
#زن
#ناحیه گرمه
#حوزه_سردار شهید همدانی ایور
#پایگاه حضرت معصومه
#گرامیداشت هفته دفاع مقدس
#آغاز امامت امام زمان
#سالروز مبارک ازدواج پیامبر مهربانی ها و حضرت خدیجه
#ترویج سبک زندگی اسلامی -ایرانی
#گرامیداشت یاد و خاطره شهدا
#محفل بصیرتی _عقیدتی در محل امامزاده شهر ایور
#نماز_شب
💠آیت الله خوشوقت:
🔸تصميم بگير؛ اگر تا به حال #نمازشب نخوانده ای، خيلی به خودت ضرر زده ای.
🔸اگر می خواهی جلوی ضرر را بگيری، از امشب تصميم بگير و بلند شو، نيم ساعت بلند شو، كم كم درست می شود ان شاءالله.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 320
💠سوره طه: آیات 114 الی 125
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
یوزارسیف
قسمت۶۷:
هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار نیست عروس خانم چای بیارن؟
بااین حرف بابا اشاره به مادرم کرد وگفت:حتما...حاج خانم بفرمایید زری جان بیان ومادرم ازجا پاشد واومد اشپزخانه ,یه سینی چای برام ریخت چند تا صلوات به جونم فوت کرد ویه بوسه به گونه ام زد وارام سرش را اورد کنار گوشم وگفت:با ارامش,بسم الله بگو وسینی را بردار.....
بسم اللهی گفتم ووارد هال شدم از لرزش دستام,استکانهای داخل سینی به لرزه افتاده بود,جراتم نمیشد به کسی نگاه کنم ,همینجور که سرم پایین بود ,از حاج محمد شروع کردم وباسلام ارامی چای را تعارف کردم....حاج خانم,همسر حاجی درست مثل اینکه مادر داماد باشه ,مدام از قد وبالام تعریف میکرد,سینی به جلوی یوزارسیف رسید ولرزش دستام بیشتر شد ,تا تعارف کردم وزیر چشمی ,نگاهم به نگاه یوزارسیف افتاد ناگهان سینی چای سرنگون شد ,اما لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد و گفت :هرچه از دوست رسد نکوست و علیرضا ارام گفت:حتی اگر چای داغ به داغی اتش سوزان باشد...
خیلی شرمنده شده بودم وبهمن برای تغییر جو صلواتی فرستاد وبابا لبخندی زد وگفت:ان شاالله که این حادثه بعدها خاطره ای,شیرین برای فرزندانتان خواهد شد واین حرف یعنی که بابا سعید رضایت خودش را برای این ازدواج اعلام کرد وانگار تمام جمع منتظر این بله ی بابا بودند وبار دیگر صلوات جمع بلند شد وخلاصه شبی به یاد ماندی شد,شبی که حکم دامادی یوزارسیف برای اقا سعید زرگر اعلام شد...
ادامه دارد...
یوزارسیف
قسمت۶۸:
اون شب دیگه اتفاق خاصی نیافتاد ,اخه با اون همه حادثه وقت گذشته بود ووقتی حاج محمد از جواب مثبت خانواده ما به یوزارسیف مطمین شد ,بدون اینکه فکر کند عروس داماد باید باهم حرف بزنند ,مجلس را پایان داد وهیچ کس هم حواسش به این موضوع نبود ,میدونستم که دل یوزارسیف هم مثل دل من به شدت میتپه و من خیلی بیشتر مشتاق گفتگو بودم که هنگام رفتن با اخرین حرف یوزارسیف دلم قرار گرفت.حاج اقا رو به بابا کرد وگفت:اقای قادری اگر اجازه بدهید من فردا عصر مزاحم خانواده تان بشوم وبا لبخند پدر و اینکه گفت منزل خودته پسرم....دلم ارام ارام شد ,اما از طرفی شرم از دیدار دوباره واحساسات عاشقانه ی دخترانه به جانم افتاد..
برخورد بهمن خوب بود اما برخورد بهرام طوری بود که بازهم ناراضی به نظر میرسید و انگار کسر شأنش میشد که یک افغانی دامادشان باشد اما با وجود اتفاقاتی که افتاده بود ,جایی برای عرض اندام وابراز وجود پیدا نکرد ومهرسکوت بر لب زده بود...
امروز میهمان ویژه من, پا به خانه مان گذاشت وانگار دل من همراه قدمهایش میتپید ووقتی که شنیدم از پدرم اجازه میگیرد تا محرمیتی بخواند واخر هفته هم عقد رسمی کنیم ,قلبم بیشتر به تپش افتاد باورم نمیشد ,ازدواجی که برایم رؤیا شده بود اینچنین اسان صورت گیرد.بابا که اجازه را صادر کرد,روی مبل دونفره هال کنار یوزارسیف نشستم درحالیکه بابا ومامان وبهرام وبهمن حضور داشتند,خطبه ی محرمیت جاری شد وبا کلمه کلمه ی خطبه انگار خروار خروار مهر وعطوفت برای من سرازیر شده بود در خلصه ای شیرین فرو رفته بودم که با صدای مادرم به خود امدم:زری جان ,حاج اقا را راهنمایی کن اتاقت...
وای...مامان چی میگفت؟...اتاق؟؟من؟؟یوزارسیف؟؟ سخت دست پاچه شدم وتمام بدنم گر گرفته بود انگار اتشی سوزان ولذت بخش در وجودم روشن کرده بودند...اری تمام تن وجانم غرق عشقی زمینی شده بود,عشقی که نمیدانستم در تندباد حوادث مرا به کجا خواهد کشانید....عشقی که برای من مقدس بود وبرای دیگران باورنکردنی وشاید مسخره مینمود...اما من خواه ناخواه غریق این دریا شده بودم ,با پاهای لرزان بلندشدم به طرف اتاقم راه افتادم ویوزارسیف با گفتن با اجازه ای به دنبالم روان شد...
ادامه دارد...
♨️مبلّغ امام زمان باشید...نام امام زمان برکت میآورد...
🔸سعی کنید در جمع فامیل که می روید حتما متذکر امام زمان عجلالله فرجه باشید.
یک جایی چند نفر فامیل جمع شدند بگویید: "گوش بدهید از امام زمان برایتان بگویم، یک تشرفی برایتان بگویم!"
🔸به خداقسم همان نام #امام_زمان برکت می آورد. دلها را زیر و رو میکند.
شما این کار را انجام بدهید، سر یک سال نصف فامیلتان امام زمانی می شود.
سرباز امام زمان اینطور است.👌
🔸برای امام زمان سرباز و نیرو جمع کنید.خجالت نکشید این ضعف است،
با عزم و استقامت، ضعف را از خودتان دور کنید.
🔸در اداره که هستید از امام زمان عجلالله فرجه بگویید، مثلا می خواهید بروید توی اطاق خودتان، از هر اطاق که رد می شوید بگویید برای فرج امام زمان صلوات.
با همین کار دیگران را وادار کردید برای فرج آقا دعا کنند.
🔸البته سیرهٔ حسنه داشته باشید، ضعف از شما نبینند، متواضع و مهربان باشید . بدون ادّعا از امام زمان بگویید، جایی جلسه ای هست، مجلس امام زمان است، دست چند تا از جوانهای فامیل را بگیرید با خودتان ببرید.
🖋حاج آقا زعفریزاده
#حجاب
#امام_زمان ارواحنا فداه♥️
#یامهدی_العجل
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
اللَّهمَّ ﷻ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ ﷺ وآلِ مُحَمَّد
ﷺ وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷