هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵ساخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۵۷ 🎬:
روح انگیز مانند مرغ سرکنده ای بی قرار بود و مدام طول و عرض اتاق را می پیمود ، او از حال دخترک یکی یکدانه اش سخت پریشان بود و از اینکه تنها به زیارت رفته بود ، نگران تر بود ...
چند ساعتی از رفتن فرنگیس می گذشت، صدای چرخ کالسکه ای از جلوی عمارت به گوش میرسید .
روح انگیز خود را با عجله به پنجره ی مشرف به حیاط رسانید ، می خواست ببیند اینبار، فرنگیس نیست ، آخر با هر صدای چرخی که بلند می شد ، این مادر ملتهب ،خود را به پنجره می رساند ، اما هر بار ،ناامید می شد.
پرده ی حریر سفید که گلهای رز سرخ رنگ روی آن نقش بسته بود را به کناری زد و وقتی گلناز را دید که از کالسکه پیاده شده و منتظر فرنگیس است ، فوری روسری را روی سرش مرتب کرد ، در حین بیرون رفتن از اتاق ، خود را داخل آینه نگاه کرد تا مبادا این نگرانی باعث شلختگی، شاه بانوی قصر شده باشد.
روح انگیز داخل راهروی ورودی خود را به دخترش رساند.
خدای من ؛باورش نمی شد ، این فرنگیس که در پیش رو می دید ،هیچ شباهتی به دختری که چند ساعت پیش با حال نزار و بدن تب دار به حرم مشرف شده بود ، نداشت.
روح انگیز شگفت زده ،فرنگیس را در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونه ی دخترکش می چید ، دستی به روی قرانی که فرنگیس در بغل گرفته بود کشید وگفت : چه شده فرنگیس؟انگار زیر و رو شده ای...به خدا که حقیقت است که می گویند دوا و شفا در حریم ائمه اطهار است.
فرنگیس ، لبخندی به روی مادر پاشید و همانطور که دست در دست او از پله ها بالا می رفت گفت : من که گفتم ، دردم از یار است و درمان نیز هم....
روح انگیز خنده ی ملیحی کرد و گفت : یار؟ منظورت کیست؟ منِ بیچاره را بگو ،خیال می کردم از عملکرد بهادرخان چنین شده ای و گاهی هم به این نتیجه میرسیدم که چشم زخمی برداشته ای....
حالا اعتراف کن ، دردت از کدام یار بود؟
فرنگیس خنده ی ریزی کرد و همانطور که وارد اتاقش میشد گفت : مهم نیست، مهم آن است که الان درمان شده ام...
و روح انگیز ، این زن زیرک کاملا متوجه شد که دخترکش عاشق شده....اما عاشق چه کسی؟!
درست است فرنگیس چیزی لو نداد، اما روح انگیز هم کسی نبود که به این راحتی خود را کنار بکشد.
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۵۸ 🎬 :
سهراب بی خبر از نقشه ای که در سر فرنگیس بود و عشقی که به جان او افتاده بود ، ناامید از رسیدن به آرزوهایش ، عرض اراداتی دیگر خدمت امام رضا (ع) کرد و به دنبال حسن آقا راه افتاد و قبل از خروج ،به طرف اصطبل رفت و ضمن خوش و بشی با غلامرضا ،این خادم پیر و مهربان ، افسار رخش را در دست گرفت و همراه رفیق تازه اش ، دل از حرم کند و بعد از هفت روز گوشه نشینی به بیرون قدم گذاشت.
چون حسن آقا اسب با خود نیاورده بود ، سهراب هم به ناچار هم قدم با او درحالیکه اسب را به دنبال خود می کشید ،شد.
حسن آقا نفس عمیقی کشید و گفت : ارباب من مدتهاست که در تدارک این سفر بود ،اما همیشه دست دست می کرد ، انگار به کاروانیان اعتماد نداشت ،تا آنکه آن روز شما در میدان بزرگ خراسان هنرنمایی کردی ، از شانس خوبت ، صاحب کار ما هم به آن جشن دعوت بود و تو را دید و یک دل نه ، صد دل خواستار استخدام شما شد.
سهراب سری به نشانه ی تأیید تکان داد و گفت : مگر این کاروانی که می گویی چیست و می خواهد چه مأموریتی انجام دهد که صاحب کارتان چنین حساسیت نشان می دهد و برایش مهم است ، در ضمن نام صاحب کارتان چیست؟ و قرار است ما را به کجا بفرستد؟
حسن آقا که از شتاب سهراب برای دانستن خنده اش گرفته بود گفت : کمی صبر کن پسرم ، یکی یکی برایت توضیح می دهم ، فقط قبل از اینکه من جواب تمام سؤالاتت را بدهم ،تو جواب سؤال مرا بده و سپس نگاهی به صورت زیبای سهراب کرد و ادامه داد : شنیده ام اهل سیستانی ، اولا تو از سیستان و اینجا خراسان ، به چه هدف آمده ای؟ دوماً چرا آمدی و اینجا ماندگار شدی؟ مگر تو خانواده ،پدر و مادری ،زن و فرزندی نداری؟ و آخرین سؤالم که مهم ترین آن است و سخت ذهنم را به خود مشغول کرده این است که ، چرا تا پیشنهادم را شنیدی ، بدون ناز و ادا و پرس و جو ،قبول کردی، آخر من فکر می کردم باید کلی منتت را بکشم و شاید شرایطی سخت برای پذیرش برایم بگذاری..حال می شود جواب سؤالاتم را بدهی؟
سهراب آهی کوتاه کشید و گفت : اولا واقعا نمی دانم اهل کجا هستم ، اما بزرگ شده ی سیستانم ، برای پیدا کردن شغل و مسابقه به خراسان که ولایتی بزرگ و پررونق است آمدم و البته هدفی دیگر هم داشتم که بسیار مهم بود اما به آن نرسیدم و باید بگویم نه پدر و مادر نه زن و فرزند و چشم انتظاری در این دنیا ندارم....برای قبول پیشنهادتان هم باید بگویم...
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
🍃🌹 صلوات خاصه حضرت امام محمد تقی ، جوادالائمه
﴿عَلَيهِ السَّلام﴾
🌼 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَا وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ
🌺 اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
💐 ولادت با سعادت حضرت جوادالائمه ﴿عَلَيهِ السَّلام﴾ بر شما مبارک باد.
🇮🇷 مخالفان حاکمیّت مردمی
مخالفان حاکمیّت مردمی، یعنی مردمسالاری دو جبهه بودند: یک جبهه لیبرالهای سکولار بودند که معتقد به مردمسالاری بودند، منتها میگفتند مردمسالاری به دین اصلاً ربطی ندارد. بنابراین مردمسالاری دینی، و جمهوری اسلامی، بیمعنی است؛ پس با بخش جمهوری اینها مخالف بودند. یک عدّه هم کسانی بودند که باز معتقد به دین بودند، منتها میگفتند آقا حاکمیّت دین به مردم ربطی ندارد، مردم چهکاره هستند، باید دین حکومت بکند، حاکمیّت بکند.
۱۴۰۰/۰۳/۱۴
#انتخابات
#ثامن_خراسان_شمالی_بجنورد
#معاونت_سیاسی_ناحیه_بجنورد
#حوزه_حضرت_آمنه_بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
پدرت شاه خراسان و
خودت گنج مقامی//
پدرت حضرت خورشید و
خودت گنج تمامی//
غنچه ای نیست که
عطر نفست را نشناسد//
تو که ذکر صلواتی و
درودی و سلامی//
🍃۱۰ رجب ؛ سالروز میلادِ نهمین نور خدای سرمد، دریای جود و کرامت، حضرت امام #محمد_تقی_جوادالائمه علیه السلام، بر ساحت مقدس ولی عصر (عج) و شیعیان و دوستداران پیامبر و اهل بیت علیهم السلام مبارک باد.🌺
#ناحیه _گرمه
#حوزه_سردار_شهید_همدانی
#پایگاه_بنت_الهدی
#شهر_ایور