13900913_3772_192k.mp3
3.97M
🎧 منبر هشتم: اصلاح کشور
تداوم اصلاحات، در ذات و هویّت انقلاب نهفته است. یک ملت انقلابی و هوشیار و شجاع، به طور دائم نگاه میکند تا ببیند فسادهایی که از قبل در میان او مانده - فسادهایی که در طول زمان بر اثر غفلتها و سوء مدیریّتها و سوء تدبیرها و تجاوزها به وجود آمده - کدام است تا آنها را اصلاح کند.
۱۳۷۹/۰۱/۲۶
#قال_الحسین(علیهالسلام)
#از_تبیین_تا_قیام
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
◾️ امام حسین(علیهالسلام) در کربلا هم اهل تبیین بود
در خود عرصهی کربلا حضرت اهل تبیین بودند، میرفتند، صحبت میکردند. حالا میدان جنگ است، منتظرند خون هم را بریزند، اما از هر فرصتی این بزرگوار استفاده میکردند که بروند با آنها صحبت بکنند، بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند.
۱۳۸۸/۰۵/۰۵
#تبیین_کربلا
#از_تبیین_تا_قیام
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📸 تصویری از آغاز مراسم عزاداری شب تاسوعای حسینی علیهالسلام با حضور رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی(ره)
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
شهره قمر بازداشت شد
🔹شهره قمر، بازیگر سینما، در روزهای اخیر مطالب توهینآمیز و ادعاهای غیرمستند منتشر کرده بود.
@Farsna
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 259
💠سوره ابراهیم: آیات 25 الی 33
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
دخترشینا
✫⇠قسمت :9⃣9⃣1⃣
هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم. یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: «ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند.
با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند.
✫⇠قسمت :0⃣0⃣2⃣
هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت؛ تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند. می دویدند و زیگزاکی می آمدند. بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد.
هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم، نگرانی ما هم بیشتر می شد. نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت.
دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود.
نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم.
هدایت شده از گل نرگس
4_5902048671234527029.mp3
2.64M
▪️با حسین تا مهدی علیهماالسلام (۶)
🔸درس پنجم:
شیرین تر از عسل…
#پادکست_مهدوی
#با_حسین_تا_مهدی علیهماالسلام
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
🆔 @Gole_Narges_emam_zaman