✔️نهادهای امنیتی و قضایی به موضوع افشای اطلاعات اقتصادی ورود کنند/ باید مشخص شود همتی جاسوسی کرده یا نه
🔺سید کاظم موسوی، نایب رئیس کمسیون اقتصادی مجلس در خصوص افشای اطلاعات اقتصادی کشور توسط رئیس کل اسبق بانک مرکزی اظهار کرد:
🔸ارسال اطلاعات محرمانه ارزی ایران توسط عبدالناصر همتی، رئیس کل وقت بانک مرکزی، به صندوق بینالملل پول ( IMF ) قطعا امری مجرمانه است که مسئولان قضایی و نظارتی باید با آن برخورد جدی کنند.
🔹این یک تخلف بزرگ است و هرچند از این موضوع گذشته اما مجلس هم در صورت صلاحدید میتواند به این فعل مجرمانه ورود کند. باید در این اقدام، موضوع جاسوسی هم شفافسازی شود و اینکه آیا آقای همتی در قالب یک ستون پنجمی درآمده است؟ اگر چنین موضوعی باشد، همتی قطعا مجرم است و باید پاسخگو باشد.
🔸به دلیل این که زمان زیادی از ارسال گزارش های محرمانه ارزی ایران به خارجی ها گذشته، بهتر است که تنها نهادهای امنیتی و مسئولان قضایی به این موضوع ورود کنند./نوداقتصادی
بریکس و سیاست خارجی دولت آیت الله رییسی
اروپا محوری قرن ۱۹ و آمریکا محوری قرن ۲۰، متفکران را بر آن داشته بود که کشورهای فرودست، برای توسعه، راهی جز تسلیم یا استمداد یا همراهی با غرب ندارند. این رویکرد خصوصا پس از جنگ جهانی دوم و استقرار نظم آمریکایی پررنگ تر از همیشه گشت. حاکمان ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نبودند. علیرغم این دلدادگی اما، ایرانیان شاهد خیانت غربی ها به آرمان توسعه و پیشرفت خود بودند (که کودتا، قراردادهای تلخ نفتی، جنگ و اشغال، براندازی و تبعید پادشاهان، و جدایی خاک کشور، اثرات مشهود این سیاست اند).
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، این تفکر که "راه دیگری" را میتوان برای پیشرفت متصور شد، رونق گرفت. اما تاکید ممتد غربگرایان ایرانی، همچنان فرصت تمرین راه دیگر را محدود می ساخت. اندوه اینجاست که علیرغم التماس آنها، غرب همچنان جز تحریم و تخریب برنامه ی دیگری در قبال ساکنین این جغرافیا نداشت.
امروز اما دو موضوع مهم باعث شده تفکرِ بد ثمرِ تکیه بر غرب، کمرنگ شده و در مقابل رویکرد مقاومت فرصت ظهور بیشتری یابد:
اول، تغییرات کلان در نظم جهانی که باعث اضمحلال غرب محوری شده و وزنه ی اقتصاد و سیاست را به سمت شرق و جنوب کشانده است. دوم، استقرار دولت آیت الله رییسی که سیاست منطقه ای و بین المللی همسو با محور مقاومت را فعالانه در پیش گرفته است.
از این رو، ۳ واقعه ی مهمِ عضویت ایران در سازمان شانگهای، توافق با عربستان، و نیز عضویت در سازمان بریکس، اقداماتی تاریخ ساز است که ایران را وارد اتحادهای چندقطبی دوران جدید خواهد کرد و در صورت دقت، حتما ثمر خواهد داشت.
جواد راد
خطبه 3 شهریور ماه 1402.mp3
33.14M
🔊 صوت| آنچه می شنوید؛
🔹خطبه های اول و دوم نماز جمعه بجنورد به امامت حجت الاسلام و المسلمین نوری نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بجنورد
🗓نمازجمعه ۳ شهریور ماه ١۴٠٢
┄┅❀💠❀┅┄
@setadjomehboj
روابط عمومی ستاد نماز جمعه بجنورد
سرمقاله.pdf
400K
🔶 سرمقاله
تاریخ معاصر شیعه مزین به نامهایی است که هر یک رهبری بزرگ و تاریخساز برای مسلمانان و بلکه همه بشریت بودهاند. این نامها که فهرستی از عالمان تراز عالَم تشیع را تشکیل میدهند، زمینه جهشی تاریخی در اندیشه و حیات مسلمانان را فراهم آوردهاند. فضل این نسل از حجت بینیاز است و هر چشم بصیر و قلب آگاهی عمیقاً آن را تصدیق مینماید...
🗞️ اندیشه بهشتی، شهریور ۱۴۰۲
#عقل_منفصل
#شهیدبهشتی_امامصدر
🆔 @beheshtinegarr
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 288
💠سوره اسراء: آیات 59 الی 66
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
یوزارسیف قسمت ۱۳ 💫
بابا ومامان غذاشون را تمام کردند ,مامان اماده ی جم کردن میز میشد,دستش را گرفتم وگفتم:نه مامی جونم,امروز خسته شدی ,بفرما داخل هال به صرف گفتگو با پاپی جونم,من اینجا را مرتب میکنم ومامان مریم که میدونست حرفم یکی هست واجازه نخواهم داد دست بزنه,یه بوسه از گونه ام گرفت وروبه بابا گفت:سعید خان بفرمایید بریم تا صحبتها یخ نکرده صرف کنیم وبااین حرف زدند زیرخنده ومن را تنها گذاشتند.
یه نفس راحت کشیدم ,هل هلکی میز را جم وجورکردم ومشغول شستن ظرفها شدم,متوجه شدم مامان رفت سمت اتاقشون,پس بابا هم الان میرفت ومن با خیال راحت میتونستم کاغذ کادوی عزیزم را ببرم وبزارم یه جای امن.....
درحین شستن اخرین تکه ظرفها ,غرق افکارم بودم واز خرید چادر شروع شده بود وبه اخرین صحنه اش رسیدم وگرفتن پارچه از دست یوزارسیف...وای چه حالی بود که ناگهان با صدای باباسعید متوجه اش شدم....
باباسعید در حالیکه خم شده بود ودر کابینت کنار ظرفشویی را باز میکرد گفت:شب جمعه است ,من دوست دارم مشک وعود دود کنم ,مامانت گفت اینجاست,منم اصلا متوجه نبودم که چه اتفاقی داره میافته اخرین قاشق را اب کشیدم ودستکش ها را از دستم دراوردم وروم را کردم طرف بابا که ای وای...... .
بابا درکابینت....همون کابینت را باز کرده بود وخیره به رد نگاهش شدم....
وای وای نه....
سریع خودم را چپوندم کنارش ارام ارام هلش دادم اونور وگفتم:بابا من براتون پیداش میکنم...
بابا همینطور که متفکرانه از,جاش بلند میشد اشاره به کاغذ کادو که جلوی در کابینت با حالتی رسوا کننده از,هم بازشده بود کرد وگفت:این چیه؟چرا چپوندینش اینجا؟چقد به نظرم اشناست...
دستپاچه پاکت مشک را برداشتم وتودست بابا گذاشتم ودرحالیکه یه دستم پشت کمرش بود,فندک کنار گاز هم با اون دستم برداشتم دادم دستش گفتم:بفرمایید جناب مرتاض,مشک دود کنید ومعطرنمایید فضای زندگیتان را...بابا لبخندی زد وارد هال شد...
دستم را گذاشتم روی قلبم,نفسی از روی راحتی کشیدم,به طرف کابینت رفتم وکاغذ کادوی رسواگر را برداشتم ,جلوی بینیم گرفتم انچنان بوییدم که عطرش تمام ریه هام را پر کرد وارام ارام شدم....
ادامه دارد...
یوزارسیف قسمت۱۴ 💫
روزها پشت سرهم میگذشت فردا اولین روز مدرسه است یعنی اولین روز از اخرین سال تحصیلی من,ان شاالله به قول بابا با ورود به دنیای پزشکی ختم شود.
دیروز با سمیه رفتم پارچه چادری را به اعظم خانم دادم که برام بچینه,البته مامانم خودش میتونست برش بزنه اما از دست اعظم خانم خیلی تعریف میکنن ومیگن دستش خیلی خوبه,محاله پارچه ای رابچینه وشادی میهمان وجود اون مشتری نشه,مادرمنم که خیلی به این چیزا معتقده,اما من میدونم ,پارچه ای را که یوزارسیف لمس کرده وبا نوای ملکوتیش به ان دعا خونده,نمیتونه خوش شانسی وخوبی به همراه نیاره,برای همین باسمیه رفتیم تا اعظم خانم برام بدوزتش,بااینکه دوختن چادر کاری نداشت اما ,رو دست اعظم خانم خیلی خیلی شلوغ بود ,اولش نمیخواست قبول کنه,بعدش میخواست بندازه رو دست یکی از شاگرداش اما من اصرارکردم که دوست دارم خودش این کار را برام انجام بدهد واعظم خانم به خاطر اصرارهای فراوان من وخود شیرینی های سمیه که معرف حضور همه تان است قبول کرد,حالاباید برم یه سربزنم ,اگه اماده بود بگیرمش.
چادرم را روسرم مرتب کردم وگفتم:مامان....کاری نداری؟دارم میرم چادر را بگیرم,هیچی نمیخوای؟
مادرم سرش را از اوپن اشپزخانه اورد بیرون ورو به من گفت :نه عزیزم,برو به سلامت,یه چند تا نون میخواستم که اونم خوبیت نداره یه دختر جوان توصف نانوایی بره,خودم یه توک پا میرم ومیگیرم....
من قبلنا اصلا خوشم از,خرید واینا نمیومد اما الان با گفتن نان ونانوایی ,یاد خونه بغلی نانوایی افتادم ودلم میخواست,لحظه ای هم که شده به بهانه ی نان ,یه نیم نگاهی حتی به دربسته هم شده ,بکنم غنیمته....اهسته گفتم:به کارات برس مامان ,نانوایی که توراهمه,من میگیرم...
مادرم که ازاین تغییر اخلاق ناگهانی من متعجب شده بود گفت:میگیری؟؟؟مطمینی؟؟افتاب از کدوم ور درامده,نمیدونم وارام لبخندی,زد.
پادرون کوچه گذاشتم وبعداز چند قدمی
به سه راهی کوچه مان رسیدم,سمت راست پیچیدم وبعداز طی مسیری,جلوی در خیاطی اعظم خانم که چسپیده به خونه اش بود,یعنی یکی از اتاقای خونه اش بودکه از داخل کوچه هم در داشت,وایستادم.
در باز بود وسروصدایی که از داخل میامد نشان دهنده ی شلوغی خیاطی بود,پرده را زدم کنار وداخل شدم...یا حضرت عباس ع چه خبره اینجا؟چقد شلوغه'!!با چشم دنبال اعظم خان گشتم که ناگاه کله ی اعظم خانم از,زیر میز خیاطیش بیرون امد ومانتوی دوخته شده ای رابه سمت مشتری میداد,با صدای بلند سلام کردم,اعظم خانم از پشت عینکهاش نگاهی کرد وتا چشمش به من افتاد ,زد روی گونه اش وگفت:وای خدامرگم بده,زری جان,پاک فراموشم شده بود....من من امشب میدوزمش وقول میدم تا فردا صبح قبل از رفتن به مدرسه به دستت برس