🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 نشست برخط
🍃🌹🍃
✅ موضوع: مشارکت حداکثری در انتخابات
🎙سخنران: حجتالاسلام والمسلمین جباری- مسئول محترم دفتر نمایندگی ولی فقیه سپاه شهرستان بوکان
🕘زمان: دوشنبه ۲۵ دی ماه ساعت ۲۰
❌ لینک ورود به نشست👇👇
🆔 https://rubika.ir/dangkurd24
#مشارکت_حداکثری | #انتخابات
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 دعوت به حضور مردم در انتخابات، توصیه به حق است.
🔺تبیین وظیفه انتخاباتی در کلام مقام معظم رهبری:
🔹️هرکسی صدایی دارد، زبان گویایی دارد، مخاطبی دارد و هر کسی میتواند اثری بگذارد باید در این زمینه کار کند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 اسپوتنیک تصاویری از کشتی آمریکایی که در خلیج عدن هدف حمله قرار گرفته را منتشر کرد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#جهت_اطلاع
#بازنشستگان
🔻حاجی بابایی، با اشاره به مصوبات کمیسیون تلفیق:
▫️کمیسیون تلفیق حداقل حقوق #بازنشستگان در سال آینده را ۹ میلیون تومان تعیین کرد.
▫️۲۰ درصد افزایش حقوق برای همه شاغلین با رعایت عدالت در اخذ مالیات پلکانی
▫️کمیسیون براساس مصوبه خود حداقل سقف حقوق را ۱۰ و سقف معافیت مالیاتی حقوق برای سال آینده را ۱۲ میلیون تومان در نظر گرفت.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#تلنگرانه
مواظبــــــ باشیـــد❗️
پایتــــان راکجــــــا بر زمین
مے گذارید...
اکنون میــــــن هایے از جنس هاے
دیگــــــر درکمیـــن شماستـــــ 📡💣
میــــــن هاے جنگ سخت, پاے جسمتان را قطع مے کند...
امـــــا میــــــن هاے جنگ نـــــرم, پـــــر پرواز روحتان را ..
#در_فضای_مجازی_سرباز_امام_زمان_باشیم
#حیای_مجازی_داشته_باشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
بسمه تعالی
🇮🇷باید به صف تبیین🇮🇷
🇮🇷شمشیر به کف باشیم🇮🇷
🔊نشست پخش زنده تصویری هادیان سیاسی فعال کشوری
🌱با سخنرانی :
استاد گرامی جناب آقای دکتر رسول بخشی
استاد دانشگاه اصفهان
تحلیل گر مسائل اقتصادی
موضوع: چگونه آقایی دلار را بشکنیم؟
🍃زمان:
سه شنبه ۲۶ دی ماه ساعت ۲۱
🍃مکان:
کانال تحلیل سیاسی ثامن
https://rubika.ir/tahlil_samen
♦️به همت معاونت سیاسی نمایندگی ولي فقيه در سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان♦️
#روشنگری | #ثامن
#محرمانه_فوری
🔴 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیهای خبر داد؛ موشک باران و انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهکهای تروریستی ضد ایرانی در منطقه
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیهای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهکهای تروریستی ضد ایرانی در منطقه با موشکهای بالستیک در نیمه شب امشب خبر داد.
به گزارش سپاه نیوز ؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیهای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهکهای تروریستی ضد ایرانی در بخش هایی از منطقه با موشکهای بالستیک خبر داد.
متن اطلاعیه شماره 1 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این شرح است :
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران اسلامی میرساند با توکل به خداوند متعال و عنایات حضرت ولی عصر (عج ) در پاسخ به جنایات اخیر تروریستی دشمنان ایران اسلامی مقرهای جاسوسی و تجمع گروهکهای تروریستی ضد ایرانی در بخشهایی از منطقه در نیمه امشب با موشکهای بالستیک سپاه مورد هدف قرار گرفت و منهدم شد.
جزئیات این عملیات متعاقباً اطلاع رسانی خواهد شد.
ـــــــــــــــــــــــ
🇾🇪 #یمن
🇵🇸 #طوفان_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صابریننیوز گزارش داد که مناطق مختلفی از أربیل با موشک و پهپاد هدف حمله قرار گرفته و این شدیدترین حملات تاکنون به این منطقه بود.
@Farsna
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه شماره ۲ خود از انهدام محل های تجمع فرماندهان و عناصر اصلی مرتبط با جنایات اخیر تروریستی کرمان و راسک در سوریه با موشک های بالستیک در بخشی از عملیات موشکی ساعتی پیش خبر داد.
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 427
💠سوره احزاب: آیات 63 الی 73
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۴۵ 🎬 :
شکیب با سرگرم کردن خود ،وقت کشی می کرد تا اینکه نزدیک غروب شد، چون سربازی در گروه سربازان شاهزاده فرهاد بود ،رفت و آمدش به قصر راحت بود ، از دروازه اصلی گذشت و راه سنگفرش پیش رویش را در زیر نور مشعل هایی که دو طرف راه تعبیه شده بود ، می پیمود.
از ساختمان های اصلی حکومتی گذشت و به محل اقامت شاهزاده ها رسید ، از آن عمارت ها هم گذشت و بالاخره به پشت ساختمان مطبخ رسید ، فضایی که پر از درختان سر به فلک کشیده بود .
پشت به دیوار مطبخ بزرگ قصر زد و روی تخته سنگی نشست در گرگ و میش غروب ،چشمش به دنبال کلاغی بود که از این درخت به آن درخت میرفت و گاهی قار قارش بلند میشد ، شکیب آهی از دل کشید و به یاد سهراب سری تکان داد و گفت : به خدا که همه ی شهر می داند ،برنده شدن حق تو بود ، اصلا اگر کل ولایت خراسان را بگردی ، جوانی به مهارت و پهلوانی تو پیدا نمی شود ، کاش گردن بهادرخان می شکست ، این روباه حقه باز!!!
ناگهان صدای نازک زنانه ای از پشت سرش بلند شد و گفت : بله....حرف ما هم این است ، چون می دانیم که برنده شدن حق این جوان بود ، می خواهیم به نحوی از او دلجویی کنیم ، آیا شما نشانی از او به دست آوردید؟
شکیب که کاملا غافلگیر شده بود ، سرش را پایین انداخت و بریده بریده گفت : س...سلام ،شاهزاده خانم ، ممنون که چاکرت را لایق خدمت به خود دانستید...
فرنگیس که از شور و شوق درونی ،بی قرار بود به میان پرچانگی شکیب دوید و همانطور که سعی می کرد اقتدارش را در سخن گفتن حفظ کند و اجازه ندهد این سرباز، سر از راز درونش درآورد گفت : خوب بگو بدانم ،هیچ از او یافتی؟ می خواهم با معرفی و سفارش ایشان به برادرم فرهاد ، او را در همین قصر به خدمت بگیریم ، آخر این دربار ،نیازمند جوانان بی باک و جسوری چون اوست.
شکیب همانطور که سرش خم بود ،بله ای گفت و برای اینکه کارش را مهم جلوه دهد، ادامه داد: راستش ،از آن موقع که بانوی جوان ، پیغامتان را به چاکرتان رساندند ، تا همین الان درگیرِ پیدا کردن آدرسی از محل اقامت او بودم .
شکیب گلویی صاف کرد و گفت : تا آنجا که فهمیدم ، او از ولایت سیستان آمده است و محل اقامتش کاروانسرای یاقوت یک چشم است که در انتهای بازار .....
فرنگیس که حالا مطمئن شده بود این سرباز زبر و زرنگ توانسته محل اقامت سهراب را پیدا کند ،با صدایی که از شوق می لرزید ، حرف شکیب را قطع کرد و گفت : فردا صبح زود ، خودت را به قصر برسان و با اشاره به گلناز که در کنارش ایستاده بود ،ادامه داد: ترتیبی میدهم که با کالسکه ی سلطنتی همراه گلناز به همین کاروانسرا بروید و ایشان را با کمال ادب و احترام به قصر آورید و سپس اشاره ای به گلناز کرد. گلناز کیسه ای زر دوزی شده به طرف شکیب داد و گفت : این را بگیر ،اگر حرفت درست بود و توانستیم آن جوان را پیدا و به قصر آوریم ، شاهزاده خانم مشتلق خوبی به تو خواهند داد.
شکیب که کیسه را گرفت ، فرنگیس به همراه گلناز حرکت کرد و در تاریکی پیش رویش گم شد.
شکیب کیسه را چند بار به بالا پرتاب کرد و در حالیکه خنده ای شیرین می کرد با خود زمزمه نمود : وقت را دریاب، سهراب را دریاب که این جوان گنجی ست برای تو....
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۴۶ 🎬 :
صبح روز بعد ، آقا سید داخل کاروانسرای یاقوت یک چشم شد ، یاقوت که مانند هر روز روی حیاط خاکی کاروانسرا ایستاده بود و کارهای قلندر و دیگر شاگردان کاروانسرا را از نظر می گذراند تا چیزی کم و کسر نباشد ، متوجه آقا سید شد ، در حالیکه تسبیح به دست و ذکر گویان جلو می آمد .
یاقوت با حالتی دست پاچه ، به سمت آقا سید رفت و در حالیکه دستانش را از هم باز کرده بود گفت : سلام....بَه بَه چه سعادتی امروز نصیب ما شده ، امر می فرمودید خدمت میرسیدم جناب....
آقا سید همانطور که لبخندی چهره ی مهربانش را پوشیده بود گفت : علیک السلام ، چطوری یاقوت خان؟ چکار می کنی با زحمت های ما؟ راستش دیگر طاقت نیاوردم ،پیغام و پسغام بدهم ، بعد از واقعه ی دیروز ،چون می دانستم احتمالاً میهمان ما حالش مساعد نیست ، صلاح دانستم که خودم برای دیدارش به کارونسرا بیایم.
یاقوت خان که کاملا مشخص بود یکه خورده ،با مِن و مِن گفت : چوب کاری میفرمایید آقا....هر چه دیدیم نه زحمت بلکه رحمت بود ، در ضمن ، جناب سهراب خان ،که چند روز پیش خدمتتان عرض کردم، کاروانسرا را به مقصد مسابقه ترک کردند ، هنوز تشریف نیاوردند....
آقا سید که با شنیدن این حرف کمی مضطرب شده بود گفت : یعنی چه؟ اینجا نیامده است؟ پس کجاست؟ نکند...نکند از خراسان رفته؟!
یاقوت یک چشم ، آه کوتاهی کشید و گفت : دیروز قلندر را فرستادم میدان خراسان و به او سپردم که چه سهراب برنده میدان،چه بازنده ی آن شد ، او را به کاروانسرا بیاورد ، اما این بچه ی کم عقل ،دیده که سهراب با شتاب و خشم ، سوار بر اسب از میدان خارج شده ،اما آنقدر عقلش نکشیده که او را تعقیب کند ، البته با آن اسب تیزرویی که سهراب دارد ، تعقیب قلندر هم ،فایده ای نداشت، چون به هر حال به او نمی رسید ...
آقا سید با شنیدن این حرف به شتاب راه رفته را بازگشت و می خواست از کاروانسرا خارج شود که یاقوت یک چشم ،مانند کودکی در پی او میدوید گفت : کاش یک لحظه می آمدید و استکانی چای میل می کردید ، اما نگران نباشید ،طبق پرس و جویی که از دروازه بانان کردم ، سهراب از خراسان خارج نشده و همانطور که سید دورتر می شد ، یاقوت خان صدایش را بلند تر می برد و ادامه داد: مطمئن باشید او از خراسان خارج نشده ،چون با هنرنمایی که دیروز در میدان خراسان کرده ، کوچک و بزرگ این ولایت او را می شناسند ،پس اگر خارج شده بود ،حتما کسی میدید....
آقا سید همانطور که با عجله پیش میرفت ،زیر لب گفت : کاش آن طور باشد که تو می گویی...
در همین حین ،کالسکه ی سلطنتی از کنار آقا سید عبور کرد و او اینقدر در عالم خود غرق بود که متوجه نشد ، کالسکه ی زیبای دربار وارد کاروانسرای یاقوت یک چشم شد....
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_ حسینی