⚫️ زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه ماه رجب
«اللّٰهُ أَکْبَرُ» السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا آلَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا صَفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خِیَرَةَ اللّٰهِ مِنْ خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا سادَةَ السَّاداتِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا لُیُوثَ الْغاباتِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا سُفُنَ النَّجاةِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَیْنِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِلْمِ الْأَنْبِیاءِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِسْماعِیلَ ذَبِیحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُوسىٰ کَلِیمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِیسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللّٰهِ.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ خَدِیجَةَ الْکُبْرَىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا شَهِیدُ ابْنَ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا قَتِیلُ ابْنَ الْقَتِیلِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِیِّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ عَلَىٰ خَلْقِهِ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَیْتَ الزَّکاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَرُزِئْتَ بِوالِدَیْکَ، وَجاهَدْتَ عَدُوَّکَ، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ تَسْمَعُ الْکَلامَ، وَتَرُدُّ الْجَوابَ، وَأَنَّکَ حَبِیبُ اللّٰهِ وَخَلِیلُهُ وَنَجِیبُهُ وَ صَفِیُّهُ وَابْنُ صَفِیِّهِ.
یَا مَوْلایَ وَابْنَ مَوْلایَ زُرْتُکَ مُشْتاقاً فَکُنْ لِی شَفِیعاً إِلَى اللّٰهِ یَا سَیِّدِی، وَأَسْتَشْفِعُ إِلَى اللّٰهِ بِجَدِّکَ سَیِّدِ النَّبِیِّینَ، وَبِأَبِیکَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، وَبِأُمِّکَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، أَلا لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ سَالِبِیکَ وَمُبْغِضِیکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ وَابْنَ مَوْلایَ، لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلِیکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ ظالِمِیکَ، إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِزِیارَتِکُمْ وَبِمَحَبَّتِکُمْ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدَائِکُمْ، وَالسَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ. السَّلامُ عَلَى الْأَرْواحِ الْمُنِیخَةِ بِقَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللّٰهِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا طَاهِرِینَ مِنَ الدَّنَسِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا مَهْدِیُّونَ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَبْرارَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحَافِّینَ بِقُبُورِکُمْ أَجْمَعِینَ، جَمَعَنَا اللّٰهُ وَ إِیَّاکُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ وَتَحْتَ عَرْشِهِ إِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَکَاتُهُ.»
#ماه_رجب
#اعمال_منتظران
🆔 https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 438
💠سوره فاطر: آیات 31 الی 38
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۶۶🎬 :
حسن آقا قبل از غروب آفتاب به همراه سهراب از راهرویی در انتهای آن خانه ی بزرگ، گذشت و در کمال تعجب وارد خانه ی وسیع دیگری شد که به نظر میرسید نوعی انبار بزرگ است که همه چیز در آن وجود داشت.
حسن آقا ،مستقیم به حیاط پشتی خانه رفت ،گاری مورد نظر را که به دو اسب بسته شده بود با نیمکت های توخالی نشان داد و سپس دست سهراب را گرفت و وارد حیاط اولی شد و مستقیم به طرف اتاقی رفت که یک نگهبان داشت.
از جیب قبایش کلید اتاق را بیرون آورد....سهراب با تعجب تمام حرکات او را زیر نظر داشت و هر چه که زمان بیشتر می گذشت به رفتار و گفتار صادقانه ی میزبانش ،بیشتر پی می برد.
بالاخره وارد اتاق نیمه تاریک شدند. اتاقی که پر از وسایل رنگ وارنگ بود.
حسن آقا به سمت دخمه ای در انتهای اتاق رفت ، سرش را داخل دخمه برد و پارچه ای سفید را از روی دو صندوقچه ی چوبی بیرون کشید .
سهراب را صدا زد تا جلوتر بیاید و درب صندوق ها را گشود.
سهراب همانطور که خیره به جواهرات داخل صندوق ها بود ، با خود می گفت : به خدا نیمی از اینها برای زندگی شاهانه ی من و تمام بچه های من تا هفتاد نسل ، کفایت می کند....
حسن آقا که سهراب را مطمئن نمود ،دوباره به سمت خانه ی اول راه افتاد و در حین رفتن گفت : ببین پسرم ،همانطور که می بینی ، همه چیز مهیا برای سفر است ، برو داخل اتاقت خوب استراحت کن که فردا راهی سفری....
سهراب که هنوز در شوک دیدن آن خروار جواهرات بود ،سری تکان داد و گفت : باشد...همان کنم که شما گویی...او هر چه که فکر می کرد بیشتر به این نتیجه می رسید که باید این گنجینه را از آنِ خود کند.
بالاخره بعد از نماز ظهر، کاروان کوچک قصه ی ما که شامل ده نفر میشد ،به راه افتاد و از آن طرف در قصر خبرهایی دیگر بود...
فرنگیس با بی تابی طول و عرض اتاق را می پیمود و منتظر رسیدن گلناز و شنیدن خبری خوش از طرف او بود که تقه ای به درب خورد...
فرنگیس در حالیکه صدایش می لرزید گفت : بیا داخل گلناز، بیا که منتظر....
ناگهان با باز شدن درب و ظاهر شدن قامت روح انگیز در چارچوب درب ، حرف در دهان فرنگیس خشکید....
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۶۷ 🎬:
روح انگیز با حرکاتی آرام جلو آمد ، دستی به موهای نرم و آبشارگون فرنگیس کشید و همانطور که سلام زیر لبی دخترش را جواب میداد گفت : سلام به روی ماهت...ببینم الان منتظر شخص خاصی بودی؟
راستی امروز سوار کاریت را دیدم بی نظیر بود...بی نظیر و سپس از پشت سر ، شانه های دخترش را در بغل گرفت و گفت ، تو یه اعجوبه ای دخترم...یک شاه بانوی تمام عیار...
فرنگیس آهسته برگشت طرف مادرش و همانطور که بوسه ی نرمی از گونه روح انگیز می گرفت گفت : منتظر گلناز بودم و صد البته که انتظار دیدن شما را در این وقت نداشتم...
روح انگیز به طرف پنجره رفت ، کمی پرده ی حریر ان را کنار زد و به پیاده روی سنگی که از آنجا پیدا بود چشم دوخت و گفت :به راستی چه بین و تو وگلناز می گذرد؟ گاهی اوقات فکر می کنم ، گلناز نه یک کنیز و نه دوست بلکه یک خواهر است برای تو...
فرنگیس نزدیک مادر شد و چون هم قد او بود ،سرش را از پشت سر به صورت او نزدیک کرد و دوباره بوسه ای از رخسار مادر چید و گفت : گلناز از خواهر هم به من نزدیک تر است ،حالا چه شده به دیدن من آمدی؟
روح انگیز به طرف فرنگیس برگشت و همانطور که صورتش از شادی میدرخشید گفت : دخترم ، من مادرم و مثل بقیه ی مادرها ، فرزندانم را میشناسم و کاملا میفهمم چه در ذهنشان می گذرد، درست است که تو نشان می دهی از هرچه مرد است بیزاری و تمایل به ازدواج نداری ، اما من خوب میفهمم که این نقشی ست که بازی می کنی....
روح انگیز با زدن این حرف به سمت فرنگیس برگشت و همانطور که با دو انگشتش گونه ی سرخ شده ی دخترکش را میفشرد ادامه داد: من می دانم که تو تازگیها عاشق شدی و سپس چشمکی به فرنگیس زد و به طرف صندلی کنار تخت رفت و ،روی آن نشست و در چشمان متعجب فرنگیس خیره شد و گفت : و حتی می دانم ،عاشق چه کسی شدی...
دل درون سینه ی فرنگیس به تلاطم افتاد....خدای من؛ مادر چه می گفت؟! نکند....نکند...گلناز چیزی گفته؟!
روح انگیز که سکوت و شگفتی دخترش را دید ، خنده ی ریزی کرد و گفت : تعجب کردی؟ خوب برای این است که هنوز مادر نشده ای....اگر مادر شده بودی ، می فهمیدی دنیای مادرانه در دنیای فرزندانش نهفته است....من از همه چیز فرزندانم ....دختر و پسرم خبر دارم...
من میدانم که تو در دلت چه می گذرد.....والبته انتخابت را تحسین می کنم...
فرنگیس که مبهوت بود با شنیدن این حرف مبهوت تر شد....یعنی روح انگیز از چه حرف می زند؟!....
باورم نمی شود....
یعنی مادرم با سهراب؟!....
نه ...نه.....طبق شناختی که از خوی قصر نشینی مادر دارم ، محال است با سهراب موافق باشد....پس چه می گوید؟ منظورش چیست؟!
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی