eitaa logo
شهید کمالی
910 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
SedayeEnghelab-Panjare1128-02.mp3
3.44M
📢 آخرین تحلیل‌های روز در رادیو صدای انقلاب 💠موضوع: نکات مهم دادگاه لاهه و نتیجه و پیامدهای آن برای اسرائیل 🎙کارشناس برنامه:حیدر زارع کارشناس تحولات منطقه 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از H... S...
با سلام و درود. فعلا مبتلابه ترین روش به این شکل است که با موضوعات مختلف از قبیل شکوائیه قضایی علیه شما، دریافت سود سهام ، ثبت یارانه ، دهک بندی ، سبدکالا یا دریافت هرگونه خدمات مختلف دیگر ارسال می کنند(بصورت پیامک یا چت خصوصی در پیام رسان ها و گاها از طریق آشنایان شما) که حاوی است. 🚫هرگز بر روی لینک هایی که با پیام های مضطرب کنند، وسوسه کننده و تشویق کننده و... برای شما ارسال می شود . 🚫به دسترسی به گوشی را ندهید چراکه اقدام به سرقت و پیامک شده به گوشی شما می نماید. و کلاهبردار می تواند از طریق شماره سیمکارت شما وارد هر اپلیکیشنی(همه پیام رسان ها، نرم افزارهای های بانکی و...) که نیاز به احراز هویت پیامکی داشته باشند، شود. ✅این پیام را برای همه کسانی که نمی خواهید طعمه کلاهبرداران اینترنتی شوند ارسال کنید. باتشکر🌷
📌داعش مسئولیت حمله دیروز به کلیسای در استانبول ترکیه را بر عهده گرفت وستانیوز
📸 بیرجندی‌ها امروز نماز باران خواندند 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 جریان شناسی انتخابات 1402 وضعیت فعالیت‌های سیاسی در اردوگاه جریان اصلاح طلبان به چه نحوی است؟ کارشناس برنامه: دکتر مهدی سعیدی 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴 اگر دوست دارید برای نماز شب بیدار شوید 🔺امام کاظم علیه السلام فرمودند : کسی که دوست دارد برای نماز شب بیدار شود هنگام خواب بخواند: اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ وَ لَا تُؤْمِنِّي‏ مَكْرَكَ‏ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ وَ أَنْبِهْنِي لِأَحِبِّ السَّاعَاتِ إِلَيْكَ أَدْعُوكَ فِيهَا فَتَسْتَجِيبَ لِي وَ أَسْأَلُكَ فَتُعْطِيَنِي وَ أَسْتَغْفِرُكَ فَتَغْفِرَ لِي إِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 🔹 خداوند دو ملک به سوی او می فرستد تا او را بیدار کنند.اگر بیدار نشد خداوند دستور می دهد برایش استغفار کنند و اگر در آن شب بمیرد شهید از دنیا رفته است.و اگر بیدار شود برای نماز شب، هر چه از خدا بخواهد به او کرامت می کند. 🟣 معارف بسیار عظیمی که در این دعا قرار داده شده است. اثرات خواب و غافل بودن از نماز شب و برکات دعا و نماز سحر را فقط امام معصوم می تواند اینگونه بیان کند.. 🟡 لحظه خواب بگویید آقا جان امام زمانم پدر مهربان، لحظه ی مناجات و نماز شبت نظر و گوشه چشمی هم به من کن و مرا بیدار کن .... 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 440 💠سوره فاطر: آیه 45 💠سوره يس: آیات 1 الی 12 @ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم روایت دلدادگی ۷۰🎬: فرنگیس با دو ناخن چانه ی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره در چشمانش بود گفت : راستش چه؟؟ راحت باش و هر چه راز در این سینه انبار کردی بگو که این عین نارفیقی ست تو از تمام اسرار من با خبر باشی و رازهای درونت را از من پنهان داری... گلناز همانطور که مدام رنگ به رنگ می شد گفت : راستش مدتی بود که مهرداد توجه مرا به خود جلب کرده بود و انگار تمام حرکاتش برای من جالب و زیبا بود ووقتی به خود آمدم که این جلب توجه به عشقی قوی درون قلبم تبدیل شده بود و من این احساس را پنهان می داشتم آخر من که کلفت خانه زاد شما بودم را چه به عشق و عاشقی ،آنهم عشق یک صاحب منصب!!! ازطرفی متوجه شدم که ما پا به هرکجا که می گذاریم ، مهرداد مانند سایه به دنبال ما می آید ، اوایل گمان می کردم که مهرداد هم مانند بهادرخان دل در گرو مهر شما نهاده ،برای همین سعی می کردم آن حس را درون خودم خفه کنم ، چون میترسیدم شما هم توجهی به این جوان داشته باشید و من نمی خواستم به بانوی خودم خیانت کنم تا اینکه..... فرنگیس که از شنیدن قصه ی شیرین گلناز سر ذوق آمده بود و غصه های خودش را فراموش کرده بود ، همانطور که لبخند زیبایی بر لبان غنچه مانندش نقش بسته بود گفت : خوب ....تا اینکه چه؟ گلناز سرش را پایین انداخت و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت : تا اینکه دیروز به حرم مشرف شدیم ، آن زمان که شما داخل حرم بودید و من جلوی درب ورودی بودم ، قاصدی به من خبر داد که شخصی پشت ساختمان حرم منتظر من است. اول تعجب کردم و چون اصرار قاصد را دیدم ، خود را به مکان مورد نظر رساندم ، آنجا بود که با دیدن مهرداد ،تمام تنم به لرزه افتاد..... گلناز که گویی آتشی درونش به جوشش افتاده بود ادامه داد : مهرداد ،پیشنهاد ازدواج به من داد و خیلی اصرار داشت تا به زودی صیغه ی محرمیتمان جاری شود ، انگار او هم از پیش آمدن واقعه ای ترس داشت و حالا که شاه بانو چنین حرفی زده ، مطمئنم که مهرداد از این ترس داشته تا..... فرنگیس به میان حرف گلناز پرید و‌گفت : عجب داستانی....پس مهرداد به خاطر تو به حرم آمده و به گوش شاه بانو رسیده و مادرم خیال کرده به خاطر من است .....او الان در ذهن خود خیال میکند که بین من و مهرداد علاقه ای وجود دارد اما غافل از این است که.... ناگهان انگار چیزی یادش آمده باشد ، ادامه ی حرفش را خورد و‌ با حالت سؤالی گفت : راستی چه خبر از سهراب، آیا فرهاد او را به قصر آورده است؟ گلناز که تازه یادش افتاده بود حامل چه خبر بدی ست با من و من گفت : دسته ای از سربازان ولیعهد به حرم رفته اند ، منتها سهراب آنجا نبوده ،حتی اطراف حرم هم.... فرنگیس به میان حرف گلناز پرید و‌گفت : اوه خدای من ؛ حالا منِ بیچاره چه کنم ؟ آخر کجا غیبت زد دوباره.... گلناز به طرف فرنگیس رفت و همانطور که او را در آغوش می گرفت گفت : ان شاالله درست می شود....گرچه کارها گره در گره خورده...اما من مطمئنم درست می شود ، چون آن زمان که مهرداد پیشنهاد ازدواج به من را داد ، من چون امیدی به این وصلت نداشتم ، تمام کارها را سپردم به دست خود امام رضا ع تا پدری کند برای این کنیزک یتیم و بی کس و راضیم به رضایش.... هر سخنی که گلناز میزد ، انگار آرامشی در وجود فرنگیس جاری میشد ، فرنگیس هم در دل با امامش گفت : من هم میسپرم به شما این گره های کور زندگی ام را..... ادامه دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی روایت دلدادگی ۷۱ 🎬: صبح زود همهمه ای در خانه ی حسن آقا برپا بود ، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت . بچه های خانه جست و خیز کنان از درو دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود ، یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر می کرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک می کردند. سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید ، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند. قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد. همانطور که حسن آقا گفته بود ، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند . مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوار کار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب و دو مرد میانسال هم با الاغ و یک پیرمرد نورانی که همه او را درویش رحیم صدا می کردند با شتری در پی کاروان روان بود.
کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند. از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر می کرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمی دانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود. سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده... درویش رحیم همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیر چشمی سهراب را هم می پایید. سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت : چه می کنی درویش؟ چه می خوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟! درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت : این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است... سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت : آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت :نکند آن قران ، همان قرآن.... درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت : پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش می رساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم... سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :... ادامه دارد...‌ 📝به قلم :ط_حسینی
❣ دعای مادرمان فاطمه زهرا در روز دوشنبه؛ ـ خدایا به ما توان بده ، به عبادتت بایستیم ، کلامت را در کتابت بفهمیم ، و حکمت فرمانهای تورا درک کنیم ، خدایا بر محمّد و آلش درود فرست، و ما را در مقابلِ قرآن قرار نده ، و قدم‌هایمان را بر صراط (حرکت در راه تو) نلرزان، و چهره‌ی تمام نورِ محمّدت (ص) را از ما برمگردان.
*یادواره شهدای منطقه گریوان * "شما هم  به محفل شهدا دعوتید" زمان: پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۲ ساعت ۹ صبح مکان: روستای نیستانه - خیریه •°•ستاد یادواره شهدای منطقه گریوان•°•
امید و امیدواری بحمداللّه جوانهای ما سرشار و لبالب از امیدند. به کوری چشم دشمن که میخواهد امید را در دلها از بین ببرد، این فروغ را، این روشنی را از دلها بزداید، بحمداللّه امید در کشور زیاد است؛ این امید را بایستی حفظ کرد۱۳۹۸/۰۸/۰۸ 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat