🇮🇷🇵🇸
🔊 هم اکنون نشست مجازی با موضوع بررسی ابعاد ترور شهید اسماعیل هنیه
📌 سخنران: دکتر حنیف غفاری- کارشناس ارشد مسائل منطقهای
📲 لینک ورود به نشست👇👇👇
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انصارالله یمن: همه جنایات صهیونیستی مرتبط است به سفر نتانیاهو به آمریکا
سید عبدالملک بدرالدین الحوثی:
🔸دشمن صهیونیستی روز به روز به جنایت های خود اضافه میکند، نابودی این رژیم با وعده خداوند حتمی است
🔸به شهادت رساندن شهید اسماعیل هنیه بعد از بازگشت نتانیاهو از آمریکا انجام شد
🔸این اقدام تعدی به همه موازین و قوانین بین المللی بود، اروپایی ها و برخی کشورهای عربی رسوا شدند
🔸موضع برخی کشورهای عربی حتی به محکوم کردن این جنایت هم نرسید
🔸جنایات های جنوب لبنان و به شهادت رساند سید فواد نیز اینچنین بود، این جنایات ننگی بر پیشانی انسانیت است
🔸آمریکا شریک واضح و سهیم مبرهن جنایات رژیم صهیونیستی است
@Kayhan_online
🔰 اولین بررسیها در مورد عملیات ترور شهید اسماعیل هنیه
🔹با گذشت حدود ۲۴ ساعت از عملیات ترور شهید اسماعیل هنیه جزئیات بیشتری از شیوۀ ترور مشخص شد.
🔹در این عملیات که ساعات اولیه بامداد چهارشنبه صورت گرفت، محل اقامت شهید هنیه مورد اصابت پرتابۀ هوا به زمین قرار گرفته که بخشهایی از سقف و پنجره محل اقامت او در طبقۀ چهارم ساختمانی در منطقه زعفرانیه تخریب شده و او و یکی از محافظانش به شهادت رسید.
🔹در بررسیها آنچه قطعی شده است این اقدام نظامی، با برنامهریزی و توسط رژیم صهیونیستی صورت گرفته است.
🔹آنچنان که در دو بیانیه سپاه به آن اشاره شد، محل اقامت شهید هنیه، با یک اقدام تروریستی توسط رژیم صهیونیستی مورد اصابت قرار گرفته است.
🔹جزئیات بیشتر در صورت لزوم توسط مراجع رسمی بهزودی منتشر خواهد شد./ فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگر خوندن نمازشب خیلی برات سنگینه و سخت به نظر میاد
توصیه میکنم این کلیپ را تماشا کن...
سخنران:استاد دانشمند🎤
💠#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💠
#امام_زمان
🏴 #محرم #اربعین#کربلا
#امام_حسین❤️
#اسماعیل_هنیه
_________________
نسیم صبح سعادت ، خدا کند که بیایی
رسیده شب به نهایت ، خدا کند که بیایی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
دست_تقدیر۴۶
قسمت_چهل_ششم
محیا خودش را به بخش اورژانس رساند و از همان فاصله مادرش را دید که مانند مرغ سرکنده دور تخت پیرزنی که کسی جز ننه مرضیه نبود می گشت.
محیا زیر لب گفت: مادر...
انگار که از این فاصله، رقیه، صدای دخترکش را شنید و به همان سمت نگاه کرد.
محیا همانطور که برگه آزمایش را داخل جیب روپوشش جا می داد به سمت مادرش حرکت کرد و رقیه آغوشش را باز کرد.
محیا خودش را به بغل خوشبوی مادر سپرد و انگار با نفس های عمیقی که می کشید، می خواست عطر تن مادر را در وجودش ذخیره کند، شاید حسی درونی به او نهیب می زد که ممکن است این آخرین بار باشد که در آغوش مادر خواهی بود و این مادر و دختر اصلا متوجه نگاه مرموزانه مردی که کمی آنطرف تر آنها را دید میزد نشدند، مردی که نیشخندی روی لب داشت و زیر لب میگفت: بالاخره پیدایش کردم.
رقیه بعد از چند دقیقه، محیا را که به شدت گریه می کرد از خود جدا کرد و همانطور که با انگشت های ظریفش، قطرات اشک را از گونهٔ محیا پاک می کرد؛ گفت: گریه نکن دخترم که وقت گریه نیست، اصلی دلیلی برای گریه نداری، خدا را شکر هنوز سالمیم و همدیگه را داریم و بعد اشاره به ننه مرضیه که حالا پزشک اورژانس بالای سرش بود کرد و گفت: تو رو خدا هر کار میتونین برای ننه مرضیه کنین، می دونی که اینها اینجا غریبند، جز خدا و امام غریب و بعدش خودمون کسی را ندارن...
محیا حرف مادرش را نصف و نیمه گوش کرد و خود را نزدیک دکتر رساند، بعد از چند دقیقه، دستور انتقال ننه مرضیه را به بخش مراقبت های ویژه دادند.
محیا همراه تخت ننه مرضیه حرکت می کرد و عباس و رقیه هم با چشمانی پر از اشک آنها را بدرقه می کردند.
یک ساعتی از آمدن آنها به بیمارستان می گذشت که محیا خود را به راهروی بخش رساند و روی نیمکت کنار مادرش نشست و آهسته گفت: مامان! وضع ننه مرضیه خیلی خوب نیست، فشارش مدام بالا و پایین میشه، اصلا نمیتونیم ثابت نگهش داریم، الان هم بهوش اومدن و در همین لحظه عباس که نگرانی از حرکاتش می بارید و کنار پنجره ایستاده بود و زیر لب ذکر می گفت، متوجه حضور محیا شد و خود را به او رساند و گفت: چی شد محیا خانم؟ مادرم حالشون چطوره؟!
محیا از جا بلند شد، لبخند کمرنگی زد و گفت: فعلا خطر کمتر شده، ننه مرضیه هم الان بهوش اومدن و می خوان مامان رقیه را ببینند..
رقیه مانند فنر از جا بلند شد و گفت: چرا زودتر نگفتی، واقعا می خواد منو ببینه؟!
محیا سری به نشانه تایید تکان داد و عباس در حالیکه سرش پایین بود گفت: میشه منم ببینمشون؟!
محیا نگاهی به مادرش کرد و با اشاره به او فهماند که پیش ننه مرضیه برود و رو به عباس گفت: صبر کنید، انگار ننه مرضیه می خواد تنها مامانم را ببینن، شاید یه حرف خصوصی دارن، اجازه بدین مادرم که بیرون امد شما برین داخل...
عباس که انگار چاره دیگری جز صبر کردن نداشت، آه کوتاهی کشید و دوباره به کنار پنجره پناه برد و محیا هم به طرف اتاقی که ننه مرضیه در انجا بود رفت، خیلی کنجکاو بود بداند که ننه مرضیه در این زمان که انگار آخرین نفس هایش را می کشید چه رازی را می خواهد در گوش مامان رقیه زمزمه کند.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺