بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
دست_تقدیر۶۴
قسمت_شصت_چهارم
منیژه اوفی کرد وگفت: بلندش کردی یعنی چه عمه خانم؟!
این بچه بیچاره را خودمون دنیا آوردیم، البته قبلش مادرش از دنیا رفته بود و تو راه هم که داشتیم به شهر می رسیدیم ، باباش دود شد و رفت به هوا، اینم امانت هست دست من، خانم دکتر داده تا برسونم به مادرش و همسرش البته تا وقتی خودش بیاد که حتما همین روزا میاد.
عمه خانم مشکوکانه به منیژه نگاه کرد و گفت: خانم دکتر؟! تو که میگی ننه اش مرده، پس خانم دکتر این وسط چکار میکنه؟!
منیژه استکان چای را یک نفس هورت کشید وگفت: چقدر سوال میپرسین عمه خانم!! برای شما چه فرقی میکنه که خانم دکتره کدوم دکتره هااا؟!
عمه خانم نفسش را محکم بیرون داد و گفت: خوب فرق میکنه، یعنی این خانم دکتره از کس و کار این طفل معصوم بود؟!
منیژه نیشخندی زد و گفت: نه بابا! برا رضای خدا خواست بزرگش کنه، حالا هم برو وردار بچه را بیار تا ببرمش تحویلش بدم، خدا را چه دیدی، شاید از دخترشون براشون خبر بردم و یه مشتلق هم سهم ما شد.
عمه خانم هراسان وسط حرف منیژه پرید و گفت: نه...نه...این بچه را خدا رسونده برا من...اصلا خدا درو تخته را جور کرده، تا اون خدابیامرز زنده بود بچه ام نشد، خوب البته من سنم کم بود و حسن آقا همسن بابام بود، دیگه خدا نخواست و نداد، اما الان خدا قربونش بشم یه بچه اونم یه پسر کاکل زری انداخت تو بغلم، من این بچه را خودم تر و خشکش میکنم، بزرگش می کنم، میشه بچه خودم، میشه پسر خودم، میشه وارث خودم...و بعد اشاره به خونه اش کرد و گفت: این خونه و اون حجره ای که از حسن آقا بهم رسیده، یه وارث میخواد دیگه...
منیژه که اصلا باورش نمیشد این حرفها را عمه خانم میزنه گفت: عمه خانم! حالتون خوبه؟! تا الان که من و این دخترم یه چکه آب بیشتر میریختیم، از دماغمون درش میاوردی، حالا اینقدر بذل و بخشش می کنی اونم به خاطر یه بچه غریبه؟!
عمه خانم آه کوتاهی کشید و گفت: غریبه نیست، بچه خودمه، چند روز پیش که هدیه مدام جلو چشمم بود، چقدر اشک ریختم که کاش منم یکی مثل این داشتم، اصلا اگر تو را راه دادم اینجا به خاطر همین هدیه بود، مطمئنم این بچه، نتیجه اون آه و اشک های منه...
منیژه که متوجه شده بود عمه خانم خیلی جدی داره حرف میزنه گفت: نه عمه خانم نمیشه، آخه من به اون خانم قول دادم، دو روز دیگه که اومد مشهد، اصلا شاید همین الانم اومده باشه و بعد پرس و جو کنه و بیافته دنبال بچه، من چی بگم؟!
عمه خانم با لحن ملتمسانه ای گفت: منیژه تو رو به خدایی میپرستی، این بچه را بزار برا من، اصلا هرچی در ازاش بخوای بهت میدم.
منیژه چشمهاش را ریز کرد و گفت: هر چی بخوام میدی؟!
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(43).mp3
3.6M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
🌹 در ۲۷۰ روز
🌹 سهم روز هفدهم
🌹 حکمت ۱۴۵ تا ۱۴۷
https://eitaa.com/kamalibasirat
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز هفدهم
•••••••••🌿🌹🌿•••••••••
📒 #حکمت۱۴۵ :
بسا روزه داری كه بهره ای جز گرسنگی و تشنگی از روزه داری نبرد و با شب زنده داری چيزی جز رنج و بی خوابی به دست نياورد، خوشا خواب زيركان و افطارشان.
•••••••••🌿🌹🌿•••••••••
📒 #حکمت۱۴۶ :
ايمان خود را با صدقه دادن، و اموالتان را با زكات دادن نگاه داريد، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید .
•••••••••🌿🌹🌿•••••••••
(كميل بن زياد می گويد: امام دست مرا گرفت و به سوی قبرستان كوفه برد، آنگاه آه پردردی كشيد و فرمود):
📒 #حکمت۱۴۷ :
ای كميل بن زياد! اين قلبها مانند ظرف هایی هستند كه بهترين آنها فراگیر ترين آن هاست، پس آنچه را می گويم نگاهدار:
۱- اقسام مردم (مردم شناسی)
مردم سه دسته اند، دانشمند الهی و آموزنده ای بر راه رستگاری و پشه هایی که دست خوش باد و طوفان و هميشه سرگردانند، كه به دنبال هر سر و صدایی می روند و با وزش هر بادی حركت می كنند، نه از روشنایی دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استواری شتافتند.
۲- ارزشهای والای دانش
ای كميل: دانش بهتر از مال است، زيرا علم تو را نگهبان است و مال را تو بايد نگهبان باشی، مال با بخشش كاستی پذيرد اما علم با بخشش فزونی گيرد و مقام و شخصيتی كه با مال به دست آمده با نابودی مال نابود می گردد.
ای كميل بن زياد!
شناخت علم راستين (علم الهی) آيينی است كه با آن پاداش داده می شود و انسان در دوران زندگی با آن خدا را اطاعت می كند و پس از مرگ، نام نيكو به يادگار گذارد، دانش فرمانروا و مال فرمانبر است.
۳- ارزش دانشمندان
ای كميل!
ثروت اندوزان بی تقوا مرده اند گرچه به ظاهر زنده اند، اما دانشمندان تا دنيا برقرار است زنده اند، بدن هايشان گرچه در زمين پنهان اما ياد آنان در دلها هميشه زنده است.
۴- اقسام دانش پژوهان
بدان كه در اينجا (اشاره به سينه مبارك كرد) دانش فراوانی انباشته است، ای كاش كسانی را می يافتم كه می توانستند آن را بياموزند، آری تيزهوشانی می يابم اما مورد اعتماد نمی باشند، دين را وسيله دنيا قرار داده و با نعمت های خدا بر بندگان و با برهان های الهی بر دوستان خدا فخر می فروشند. يا گروهی كه تسليم حاملان حق می باشند اما ژرف انديشی لازم را در شناخت حقيقت ندارند، كه با اول شبهه ای شك و ترديد در دلشان ريشه می زند، پس نه آن ها و نه اينها سزاوار آموختن دانش های فراوان من نيستند. يا ديگری كه سخت در پی لذت بوده و اختيار خود را به شهوت داده است، يا آن كه در ثروت اندوزی حرص می ورزد، هيچ كدام از آنان نمی توانند از دين پاسداری كنند و بيشتر به چهارپايان چرنده شباهت دارند و چنين است كه دانش با مرگ دانشمندان می ميرد.
۵- ویژگی های رهبران الهی
آری، خداوندا
زمين هيچگاه از حجت الهی خالی نيست، كه برای خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود، تعدادشان چقدر و در كجا هستند؟
به خدا سوگند كه تعدادشان اندك ولی نزد خدا بزرگ مقدارند، كه خدا به وسيله آنان حجت ها و نشانه های خود را نگاه می دارد، تا به كسانی كه همانندشان هستند بسپارد و در دلهای آنان بكارد، آنان كه دانش، نور حقيقت بينی را بر قلبشان تابيده و روح يقين را دريافته اند، كه آن چه را خوش گذران ها دشوار می شمردند آسان گرفتند و با آنچه كه نا آگاهان از آن هراس داشتند انس گرفتند در دنيا با بدن هایی زندگی می كنند، كه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند.
آه، آه، چه سخت اشتياق ديدارشان را دارم؟
•••••••••🌿🌹🌿•••••••••
https://eitaa.com/kamalibasirat
📸 توئیت زیبای یک کاربر عرب
ایران روسیه را از دست غرب
بوسنی را از صربها
عراق را از داعش
لبنان را از دست صهیونیست
سوریه را از جنگ جهانی
ونزوئلا را ازمحاصره آمریکا
يمن را از دست عربستان و غرب
قطر را از دست عربستان
و اردوغان را از کودتا نجات داد.
غزه را هم از دست صهیونیستها نجات خواهند داد
@jahaannews
jahannews.com
📣پسر اسماعیل هنیه: موشک، تلفن همراه پدرم را ردیابی کرده بود
🔺عبدالسلام، فرزند اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس با بیان اینکه موشک، تلفن همراه پدرم را ردیابی کرده بود، گفت: این موشک هدایتشونده از طریق دنبالکردن تلفن همراهی که در اتاق پدرم و در نزدیکی سر او قرار داشت، هدایت شد.
🔺وی ادامه داد: پدرم در آن روز، مدام از تلفن خود تماس میگرفت و تا ساعت ۲۲:۱۵ شبی که شهید شد، از آن استفاده میکرد.
🔺گفتنی است؛ اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس که به منظور شرکت در مراسم تحلیف مسعود پزشکیان، رئیس جمهوری اسلامی ایران به کشورمان سفر کرده بود، بامداد ۱۰ مردادماه توسط رژیم صهیونیستی در محل اقامتش ترور شد و به مقام شهادت نائل آمد./العربیه
جبهه_انقلابی_جنوب
┄┅┅┅┅❀jejonoob❀┅┅┅
https://eitaa.com/jejonoob
ایتا 👆
https://whatsapp.com/channel/0029VaGl5maInlqNZcOUVl0B
وات ساپ 👆
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 28
💠سوره بقره: آیات 182 الی 186
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
دست_تقدیر۶۵
قسمت_شصت_پنجم
عمه خانم که خوب این برادرزادهٔ حریص و زیرکش را میشناخت گفت: خوب چی می خوای؟!
منیژه نیشخندی زد و گفت: هیچی، یا نصف این خونه، یا اون حجره را بکنی به نامم همین..
عمه خانم با اخم های درهم منیژه را نگاه کرد و منیژه تکه ای از کلوچه داخل سینی را جدا کرد و در دهان گذاشت و گفت: ولی عمه خانم، می ارزه هااا یه پسر و گل پسر گیرت میاد.
عمه خانم دندانی بهم سایید و گفت: توکه فقط به فکر کندن باش، کم از من به تو رسیده که حالا چشم دیدن همین چندرغاز هم برای من نداری؟!
منیژه شانه ای بالا انداخت و گفت: من اصراری ندارم، این بچه صاحب داره، میرم میرسونم دست کس و کارش...
عمه خانم به میان حرف منیژه دوید و گفت: تو که گفتی کس و کار نداره! بعدم حالا تلخ نشو، بزار روش فکر کنم.
منیژه از جا بلند شد و جلوی در اتاق ایستاد و نگاهی به صادق که راحت روی تخت عمه خانم خوابیده بود کرد و گفت: باشه! فکر کن اما زیاد فکر نکنی یه وقت فکری میشی...
تا غروب وقت داری فکر کنی، جواب بده که من حساب کار دستم بیاد که چکار باید بکنم و با زدن این حرف دست هدیه را گرفت از هال بیرون رفت.
عمه خانم همانطور که زیر لب عبارتی نامفهوم میگفت به فکر فرو رفت، او هم صادق را می خواست و هم نمی خواست به منیژه باج بدهد، پس سخت در فکر فرو رفت.
عمه خانم نمی دونست چقدر گذشته و با صدای گریهٔ صادق به خود آمد، از جا بلند شد و همانطور که دست به پایش که انگار خواب رفته بود و به مور مور افتاده بود میکشید گفت: اومدم عزیزم، من تو رو از دست نمی دم.
انگار که عمه خانم همان دخترک تخس پنجاه سال پیش بود و صادق هم عروسکی که نمی خواست به کسی او را بدهد.
سفره شام را پهن کرد و در هال را باز کرد و صدا زد: منیژه!هدیه پاشین بیاین شام...و دوباره باصدای بلند تری گفت: منیژژژژژه ...که در اتاق بازشد و مادر و دختر،شلنگ و تخته زنان جلو آمدند.
بوی قورمه سبزی و برنج ایرانی توی فضای خانه پیچیده بود، منیژه وارد خانه شد و همانطور که نفسش را بالا می کشید گفت: به به! عجب بویی پیچیده و هدیه خودش را به صادق که توی یه پتوی قرمز رنگ کنار سفره راحت خوابیده بود رفت.
عمه خانم به هدیه اشاره کرد و گفت: بیدارش نکنی عزیزم، بچه کوچک باید همه اش خواب باشه تا خوب رشد کنه و بزرگ شه.
منیژه سر سفره نشست و گفت: عمه خانم انگار تصمیم خودت را گرفتی هاا
عمه خانم پارچ دوغ را روی سفره گذاشت و نشست و گفت: آره، خیلی فکر کردم، آخرش به ابن نتیجه رسیدم که حرفت را قبول کنم، منتها شرط داره...
منیژه که باورش نمیشد عمه خانم به این راحتی قبول کنه گفت: چه شرطی؟!
عمه خانم دیز پلو راجلو داد و همانطور که با اشاره، برنج تعارف می کرد گفت: من نصف حجره را بهت میدم، اما نه الان و نه به نام تو...نصف حجره را سر سال، یعنی وقتی صادق یک سالش شد بهت میدم اما به نام هدیه میزنم نه تو... ولی توی این یک سال، اداره کردن اونجا را به عهده تو میزارم، یعنی میری مشغول کار میشی، خدا را شکر زبون چرب و نرمی داری و از پس فروش چند تکه لباس برمیای، هر چی سود کردی نصف تو و نصف من...چطوره؟!
منیژه تکه ای نان کند و توی دهنش گذاشت، اون خوب میفهمید که عمه خانم به این راحتی از مال و منالش نمیگذره و حتما میخواد توی این یک سال یه نقشه سوار کنه،پس گفت: حرف شما درست...اما..
عمه خانم وسط حرف منیژه دوید و گفت: اما و اگر و... نداره، مگه تو نبودی التماس می کردی که بزارم تو حجره کار کنی، خوب حالا کار کن، آخرشم نصفش مال هدیه است..
منیژه بشقابش را پر از برنج کرد و گفت: باشه، توی این یک سال هم همه توی همین ساختمان زندگی کنیم نه اینکه ما را بفرستی اتاق انباری رو حیاط...
عمه خانم که انگار به هدفش رسیده بود، نگاهی به صادق کرد وگفت: باشه قبول..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
دست_تقدیر۶۶
قسمت_شصت_ششم
بیش از یک ماه از آغاز جنگ تحمیلی گذشته بود، محیا مانند پرستاری ماهر و گاهی دکتری تجربی، داخل بیمارستان فعالیت می کرد، او در این روزها هر نوع مجروحی را دیده بود، از نوزاد گرفته تا پیرمرد و پیرزن، حالا که شهر تقریبا تخلیه شده بود، مجروحین اکثرا رزمندگان و نوجوانان و جوانان خرمشهر بودند که سینه سپر کرده بودند برای دفاع از سرزمینشان، آنها با دست خالی و اعتقادی محکم با چنگ و دندان شهرشان را گرفته بودند و رها نمی کردند، اما ارتش تا دندان مسلح بعثی که تمام قدرت های دنیا او را حمایت می کردند، سرانجام وارد شهر شدند.
در این مدت چندین بار به محیا گفته شده بود که به عقب برگردد، اما محیا نمی خواست و نمی توانست هموطنانش را تنها بگذارد، هموطنان مادری اش که مظلومانه شربت شهادت می نوشیدند، محیا می بایست باشد تا مرهمی هر چند کوچک بر زخم تن نوجوانانی بگذارد، که هنوز پشت لبشان سبز نشده، مردی پیل افکن شده بودند.
محیا باند را روی زخم پای رحیم، نوجوانی چهارده ساله بست، حالا دیگر انگار ویار محیا که با بوی خون شدت میگرفت، از بین رفته بود، شاید هم اینقدر خون و خون ریزی دیده بود که اصلا ویارش یادش رفته بود.
محیا لبخندی زد و گفت: رحیم، چوبی که برایت آوردم را مثل یک عصا زیر بغل بگیر و فرار کن، برو روی حیاط بیمارستان، با هر ماشینی شد برو، این بعثی های نامرد از دیشب بدجور شهر را میزنن به نظرم شهر سقوط...
رحیم با بغضی در گلو وسط حرف محیا دوید و گفت: خانم دکتر این حرفا را نزنید، خرمشهر سقوط نمی کنه و بعد از روی تخت نیم خیز شد و گفت: یعنی مگه ما مردیم که شهرمون را بدیم دست دشمن...
در همین حین خمپاره ای روی ساختمان بیمارستان افتاد، هیاهوی بیرون بیشتر شد
و مردی فریاد زد: شهر دست عراقی ها افتاده، همه به سمت پل حرکت کنید، سریع و این حرف تند تند و دهان به دهان چرخید.
محیا بسته ای که جزء آخرین باندهای دست ساز زنان شهر بود را برداشت و همانطور که کمک میکرد تا رحیم از جا بلند شود به سمت در اتاق که هنوز گرد و خاک و دود از آنجا بلند بود حرکت کرد، حالا دیگر بیمارستان هم خالی از افراد زنده شده بود و هر که بود شربت شهادت نوشیده بود.
محیا به سرعت حرکت می کرد که متوجه مجروحی روی تخت داخل راهرو شد.
جلو رفت و فریاد زد، این زنده است، کمک کنید ببریمش بیرون..
با زدن این حرف چند مرد دیگه که هر کدام در تب و تاب کاری بودند با لباسهای مملو از خاک جلو آمدند و تخت چرخدار را به جلو هل دادند.
وارد حیاط بیمارستان شدند و انگار اینجا قیامت کبری بر پا شده بود.
محیا، پرستاران دیگر را می دید که مانند او مشغول خدمت رسانی بودند، پرستارانی که اولویتشان نجات مجروحان بود، اما انگشت شمار بودند.
چند آمبولانس روی حیاط بود که مملو از مجروح شدند.
آخرین آمبولانس جلو آمد، چندین مجروح را روی هم سوار کردند و آخر کار یکی از مجروحان با صدای ضعیفی به محیا گفت: خانم دکتر، یه ذره جا هست، شما بیا بنشین تا حرکت کنیم.
محیا به اطراف نگاه کرد، تعداد زیاد بود و ماشین کم او می بایست خود را نجات دهد، در این مدت هر خدمتی که از دستش برمی آمد انجام داده بود، حالا وقت رفتن بود.
محیا دستش را به کمینهٔ آمبولانس گرفت و می خواست خودش را بالا بکشد که صدایی آشنا از پشت سر گفت: بزار من کمکت کنم خانم دکتر...
محیا به عقب برگشت و رحیم را دید، لبخند کمرنگی زد و گفت: آخه گل پسر! چقدر بهت بگم من دکتر نیستم، حالا خودت برو سوار شو من دوتا پای سالم دارم می تونم از مهلکه فرار کنم.
از رحیم اصرار و از محیا انکار، وقت بگو مگو نبود و هیچ کس هم نمی توانست حریف محیا شود،پس رحیم سوار شد و آمبولانس حرکت کرد
کمی جلوتر جلوی چشم محیا خمپاره ای به آخرین آمبولانس خورد و انجا دنیای محیا دوباره رنگ باخت و همانطور که بغضش را میشکست زیر لب گفت: رحیم....
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
1_769296864.mp3
4.16M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
☘🌼در ۲۷۰ روز
☘🌼 سهم روز هجدهم
☘🌼 حکمت ۱۴۸ تا ۱۵۵
https://eitaa.com/kamalibasirat
☘🌼☘
🌼☘
☘
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
روز هجدهم
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۴۷ :
انسان زير زبان خود پنهان است.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۴۹ :
نابود شد كسی كه ارزش خود را ندانست.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۰:
(مردی از امام درخواست اندرز كرد) و درود خدا بر او فرمود:
از كسانی مباش كه بدون عمل صالح به آخرت اميدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تاخير می اندازد، در دنيا چونان زاهدان سخن می گويد، اما در رفتار همانند دنياپرستان است، اگر نعمتها به او برسد سير نمی شود و در محروميت قناعت ندارد.
از آنچه به او رسيد شكرگزار نيست و از آنچه مانده زياده طلب است، پرهيز می دهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبرداری امر می كند اما خود فرمان نمی برد، نيكوكاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد، گناهكاران را دشمن دارد اما خود يكی از گناهكاران است و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمی دارد، اما در آنچه كه مرگ را ناخوشايند ساخت پافشاری دارد، اگر بيمار شود پشيمان می شود و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی هاست.
در سلامت مغرور و در گرفتاری نااميد است.
اگر مصيبتی به او رسد به زاری خدا را می خواند اگر به گشايش دست يافت مغرورانه از خدا روی برمی گرداند.
نفس به نيروی گمان ناروا بر او چيرگی دارد، و او با قدرت يقين بر نفس چيره نمی گردد.
برای ديگران كه گناهی كمتر از او دارند نگران است و بيش از آنچه كه عمل كرده اميدوار است.
اگر بی نياز گردد مست و مغرور شود و اگر تهيدست گردد، مايوس و سست شود.
چون كار كند در آن كوتاهی ورزد و چون چيزی خواهد زياده روی نمايد،.
چون در برابر شهوت قرار گيرد گناه را برگزيده، توبه را به تاخير اندازد و چون رنجی به او رسد از راه ملت اسلام دوری گزيند.
عبرت آموزی را طرح می كند اما خود عبرت نمی گيرد، در پند دادن مبالغه می كند اما خود پندپذير نمی باشد، سخن بسيار می گويد، اما كردار خوب او اندك است.
برای دنيای زودگذر تلاش و رقابت دارد اما برای آخرت جاويدان آسان می گذرد، سود را زيان و زيان را سود می پندارد، از مرگ هراسناك است اما فرصت را از دست می دهد، گناه ديگری را بزرگ می شمارد، اما گناهان بزرگ خود را كوچك می پندارد، طاعت ديگران را كوچك و طاعت خود را بزرگ می داند، مردم را سرزنش می كند، اما خود را نكوهش نكرده با خود رياكارانه برخورد می كند.
خوشگذرانی با سرمايه داران را بيشتر از ياد خدا با مستمندان دوست دارد، به نفع خود بر زيان ديگران حكم می كند اما هرگز به نفع ديگران، بر زيان خود حكم نخواهد كرد، ديگران را هدايت اما خود را گمراه می كند، ديگران از او اطاعت می كنند و او مخالفت می ورزد، حق خود را به تمام می گيرد اما حق ديگران را به كمال نمی دهد.
از غير خدا می ترسد اما از پروردگار خود نمی ترسد!!!
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۱:
هركس را پايانی است تلخ يا شيرين
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۲ :
آن چه روی می آورد، باز می گردد و چيزی كه بازگردد گویی هرگز نبوده است.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۳ :
انسان شكيبا پيروزی را از دست نمی دهد هر چند روزگار آن طولانی شود.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۴ :
آن کس كه از كار مردمی خشنود باشد، چونان كسی است كه همراه آنان بوده و هر كس كه به باطلی روی آورد، دو گناه بر عهده او باشد، گناه كردار باطل و گناه خشنودی به كار باطل.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
💠 #حکمت۱۵۵:
عهد و پيمان ها را پاس داريد به خصوص با وفاداران.
┄┄┅┅✿❀🌼❀✿┅┅┄┄
https://eitaa.com/kamalibasirat
💚🌺🍃
🌺
❇️ سلام نائب امام زمانم ❣
💚 حضرت ️امام خامنهای:
✍ این پیادهروی میان نجف و کربلا و امثال آن، پدیدۀ بینظیری است.
👈 حرکت عشق و ایمان است.
از دور به حال زائران اربعین «غبطه» میخوریم.
👈 جا دارد امثال بنده که از اینجور حرکتها محرومیم، عرض کنیم که:
«یا لیتنا کنّا معکم فنفوز فوزا عظیماً»
کاش ما هم پیش شما بودیم و ازاین فوز عظیم بهرهمند میشدیم.
🤲اللّهُمَّاحْفِظْقٰائِدَنَا الْاِمٰامَآلْخٰامنهای🤲
#اربعین
#امام_خامنه_ای