eitaa logo
شهید کمالی
903 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 ۱۶مهر، سالروز شهادت سردار شهید حسین همدانی
🇮🇷آسمانایران و جنگنده‌های F35-آمریکاییِ رژیم صهیونی💥 🇮🇷سردار عبدالفتاح اهوازیان، از فرماندهان سپاه: ✔️جنگنده‌های آمریکایی که در اختیار اسرائیل هستند، ۲۲۰۰کیلومتر با ایران فاصله دارند و برای این که بخواهند خودشان را به آسمان ایران برسانند، ناچارند در طول مسیر سوختگیری انجام دهند. 📌به تمام کشورهای منطقه هشدار داده‌ایم که اگر هر کدام از آن‌ها، زمین یا آسمان خود را در اختیار یهودی‌ها بگذارند و به آن‌ها کمک کنند که ما را بزنند، مانند خود اسرائیل آن‌ها را خواهیم زد. ✊ایران در حال حاضر «رادار باور» را در اختیار دارد. این رادار ۳۰۰۰کیلومتر بُرد دارد و از سامانه S400 روسیه هم بهتر است، یعنی وقتی جنگنده اسرائیلی از سرزمین‌های اشغالی بلند می‌شود، بچه‌های‌ما در تهران، می‌توانند روی مانتیورهای خود آن را مشاهده کنند. 🎯ضمنا در کنار این رادار، موشک قادر۲ را داریم که ضدهواپیما است و بُرد آن ۳۰۰۰کیلومتر است... پی‌نوشت✍: 🌴موشک‌های‌ما علاوه بر بُرد زیاد، سرعتشان هم خیلی بیشتر از اف۳۵ آمریکایی است... فقط کافیست موشک قبل از شلیک بر روی رادار اف۳۵ لاک کند؛ در آن‌صورت سرعتش آن‌قدر زیاد است که مثل عقاب به جنگنده میرسد و صددرصد آن‌را منهدم می‌کند و خلبان اف۳۵ هم روی صفحه رادار وقتی متوجه شد که بر روی او لاک شده، تنها راهش این است که هر طور شده، قبل از شلیک موشک، فقط فرار کند‼️ یا وقتی امکان فرار نداشت، حداقل خلبان خودش را نجات داده و به بیرون از هواپیما پرتاب کند؛ همین! 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اتفاقی فوق‌العاده عجیب برای یک جانباز جانباز جنگ تحمیلی براثر موج انفجار حافظه‌اش از بین میره و بعد از 34 سال بر اثر زمین خوردن در آسایشگاه حافظه‌اش کامل برمی‌گرده و معلوم میشه اهل روستایی در کردستان بوده و مادر بعد از 34 سال پسر رزمنده‌شو که فکر میکرده مفقودالاثر شده رو میبینه 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
برگزاری محل انس با قرآن کریم یاد بود شهید والا مقام سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان (شهید مقاومت) قرآنی بود شهید مقاومت شهید حسین فهمیده نرجس بسیج حضرت معصومه(س) گرمه سردار همدانی ۱۴۰۳/۷/۱۶👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه حاج قاسم به مجاهدین عراقی نمازشب، نمازشب، نمازشب حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: گوی سبقت را نمازشب‌ خوان‌ ها ربودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 76 💠سوره آل عمران: آیات 195 الی 200 @ahlolbait_story
ختم نهج البلاغه در 270 روز(37)(2).mp3
7.58M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه 💎 در ۲۷۰ روز 💎 سهم روز شصت وچهارم 💎نامه۵۳ بند۸ قسمت۶و۷ https://eitaa.com/kamalibasirat po
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم دست_تقدیر۲ قسمت_سی مؤیدی سرش را پایین انداخت و گفت: همین..‌همین دکتر محرابی که رفتیم پیشش.. رؤیا ناگهانی پایش را روی ترمز گذاشت و همانطور که ناباورانه لبخند می زد گفت: چی گفتی تو؟! وای ژاله جان درست شنیدم؟! دکتر محرابی، همین پزشک جهادی؟! ژاله که از حرکت رؤیا متعجب شده بود گفت: آره، چطور مگه؟! رؤیا دوباره ماشین را به راه انداخت و همانطور که از ته دل می خندید گفت: هیچی باورم نمیشه اینقدر زبل باشی که همچی دکتر خوش تیپ و ماهری را تور کرده باشی و بعد انگار اختیار حرکاتش دست خودش نبود، لپ گلگون ژاله را با انگشتش فشار داد و گفت: خیییلی برات خوشحالم، یعنی ژاله جان خیلی خوشحالم، کاش ما هم دعوت می کردی توی مراسم هااا ژاله آه کوتاهی کشید و گفت: من میگم شاید بابام مخالفت کنه و اصلا حرکات بابام میگن شاید جواب رد بده اول راهی و تو میگی منو دعوت کن؟! رؤیا که توی ذهنش دنبال راهی برای گرفتن بیشتر اطلاعات بود، لحظاتی ساکت شد و ژاله هم به گمان اینکه رؤیا از این واقعه متاسف است و سکوت اختیار کرده نگاهش را از شیشه به بیرون دوخت. رؤیا در ذهنش مدام اسم کیسان اکو‌ میشد و اینقدر خوشحال بود که دوست داشت الان ژاله کنارش نبود و زنگ میزد و این خبر را به صادق و آقا مهدی میداد و با امدن نام پدر شوهرش فکری مانند جرقه از ذهنش گذشت. پس با سیاستی که مخصوص خودش بود گفت: تو دلت گیر این دکتره هست درسته؟! ژاله آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد. رؤیا گفت: ببین من راه حلی برای این کار دارم، که اگر پایه باشی و مو به مو گفته هام را انجام بدی راحت به مراد دلت میرسی. ژاله با حالت سؤالی نگاه کرد و گفت: مثلا چکار کنم؟! رؤیا شمرده شمرده گفت: ببین من یه پدر شوهر دارم مااااه، گل، اصلا بلبل می تونم ازش بخوام به عنوان یکی از اقوام داماد همراه آقای محرابی بیاد، البته اینم بگم طرف سرهنگ هست اما دیدم دستش به کار خیره و من میتونم طوری موضوع را بگم که قانعش کنم فقط میمونه این وسط تو به کیسا ...‌و حرفش را خورد و ادامه داد: به دکتر محرابی بگی که فلانی همراهت میاد و هماهنگ باشه... ژاله که باورش نمیشد به این راحتی معضلش حل بشه، چشماش برقی زد و گفت: مگه میشه؟! رؤیا با لحنی قاطع همانطور که چشمکی میزد گفت: چرا نشه بانو؟! ژاله دست های عرق کرده اش را بهم مالید و گفت: م...م..من روم نمیشه به دکتر بگم، آاااخه... رؤیا نگاهی به ژاله کرد، ماشین را بغل جاده متوقف کرد و رویش را کاملا به ژاله کرد و همانطور که گوشی اش را از روی داشبرد برمی داشت گفت: بهت حق میدم، اما امروز اراده کردم، خودم یک تنه کاری کنم که ژاله جونم را عروس کنم اما به شرطی براعقدت کل خانواده ام را دعوت کنی و بعد صفحه گوشی را باز کرد و به طرف ژاله داد و گفت: شمارش را بگیر ژاله با تعجب سرش را تکان داد و گفت: شماره کی را؟! ژاله ابرویش را بالا داد و گفت: شماره دلبر جان را دیگه و اجازه نداد ژاله اعتراضی کند و گفت: بگیر دیگه، تا نگیری دست بردار نیستم. ژاله که انگار توی عمل انجام شده قرار گرفته بود و از طرفی خودش هم دلش می خواست این کار به همین شکل. انجام بشه، شماره کیسان را گرفت و گوشی را به رؤیا داد، با خوردن اولین بوق، رؤیا از ماشین پیاده شد و ژاله را که در استرس دست و پا میزد تنها گذاشت. بعد از چند دقیقه رؤیا درحالیکه انگار کل صورتش از شادی می خندید سوار ماشین شد و رو به ژاله که صورتش به عرق نشسته بود کرد و بشکنی زد و گفت: وقتی کار دست رؤیاخانم باشه همه چی اوکی اوکی هست ژاله با لکنت گفت:چ...چ.چی شد؟! چی گفتی؟! رؤیا ماشین را روشن کرد و گفت: حالا بعدش مفصل از خودش بپرس، گفتم همکار خانم خانما هستم و از راز درونش باخبرم و گفتم که متوجه شدم که ژاله خانم از چی نگران هست و بعد پیشنهادم را خیلی سیاستمدرانه و محترمانه دادم، طرف انگار خودش هم ترس از تنها اومدن داشت و با آغوش باز پذیرفت و قرار شد قبل از آمدن به خانه شما یه جا با پدر شوهر بنده قرار بزارن و همدیگه را ببینن با هم بیان و منم باید هماهنگ کننده باشم هااا ژاله نفس راحتی کشید و همانطور که با محبتی عمیق چهرهٔ رؤیا را نگاه می کرد گفت: خدا را شکر! تو چقدر خوبی رؤیا خانم... رؤیا توی دلش گفت: آره والا جاری هستن جاری های این دوره و لبخند ریزی زد.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 77 💠سوره نساء: آیات 1 الی 6 @ahlolbait_story