یک شهید یک داستان 🌹
این قسمت : شهید اسماعیل فرجوانی 📜
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚💚
اللهم عجل لولیک الفرج 💚💚
#شهید_اسماعیل_فرجوانی 🌷
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
این قسمت : شهید مصطفی ردانی پور 📜
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚💚
اللهم عجل لولیک الفرج 💚💚
#شهید_مصطفی_ردانی_پور 🌷
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
این قسمت : شهید حمیدرضا اسداللهی📜
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚💚
اللهم عجل لولیک الفرج 💚💚
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی 🌷
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
🔸پس کی نماز میخونی⁉️
🔸این قسمت : شهید حسین خرازی📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_حسین_خرازی🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
🔸مـاجـــرای یـک عـذرخــــــواهـی‼️
🔸این قسمت : شهیـــــــــد سعــــید ســیاح طاهری📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_سعید_سیاح_طاهری🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
🔸هیـــــکل رو فرم‼️
🔸این قسمت : شهیــد ابراهیـــم هادی📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_ابراهیم_هادی🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
یک شهید یک داستان 🌹
🔸توفــیق اجباری افــسر ســعودی‼️
🔸این قسمت : شهیــد سیدباقر طبـــاطبـــایی نـــژاد📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_سیدباقر_طباطبایی_نژاد🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
ک شهید یک داستان 🌹
🔸کادوی عـروسـی‼️
🔸این قسمت : شهیــد مصـــطفی ردانـــی پـــور📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
يک داستان کوتاه از #شهید_حسن_باقری🌹
🔸فرمانده یا نوکر⁉️
🔸این قسمت : شهیــد حســــن باقـــری📜
اللهـــم صــــلی علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فـــرجهم💚💚
اللهـــم عجـل لـــولیک الفــــــــرج 💚💚
#شهید_حسن_باقری🌿
#داستان_شهدا 🌷
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
این داستان: سرمای دم صبح ❗️
#شهید_مهدی_زین_الدین
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم📚. حاج آقا گفت: می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.😴 بد زمستانی بود. 🥶سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد😴. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم🌌. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده!
#داستان_شهدا
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
این داستان: دو سه روزه کلافم❗️
#شهید_مهدی_زین_الدین :
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم: چته تو❓ چرا این قدر توهمی❓گفت: دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. گفتم: همین جوری❓ گفت: نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم❓ شاید باهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم😡. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره.💔
#داستان_شهدا
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯
این داستان: پوتین❗️
#شهید_مهدی_زین_الدین :
بسیار مهربان و شوخ طبع بود😍.مشکلات کاری را به خانه نمی آورد.خیلی به مشورت اهمیت می داد.برای نظر زن ارزش زیادی قائل بود.بیشتر وقتها از رفتار بعضی مردها که با زنان خودشان رفتار خوبی نداشتند اظهار بیزاری می کرد،روحیه همکاری خوبی داشت.اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت،وقتی به خانه می آید دست به سیاه و سفید بزند.واقعا به زحمتشان راضی نبودم.ولی با این همه به من اجازه نمی داد لباسهایش را بشویم.خودش می شست و می گفت:نمی خواهم شما را به زحمت بیندازم.من هم اصرار می کردم که وظیفه منه و باید لباسهای شما را بشویم و به این کار افتخار می کنم.
یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت آمد خانه؛سر تا پایش شنی و خاکی بود.خیلی خسته بود.آنقدر خسته که با پوتین سر سفره نشست.تا من غذا را آماده کنم،ایشان سر سفره خوابش برد😴.آمدم و آرام پوتینهایش را در آوردم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت:این وظیفه شما نیست.زن که برده نیست🤨.من خودم این کار را می کنم.وقتی پوتینهایش را در اورد گفتم:پس لااقل جورابهایت را در بیاورم.گفت:من هر حرفی را یکبار می زنم.بعد با آن حال خستگی خندید.😅
#داستان_شهدا
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
@kami_ta_shohada
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯