تویی چون سینه ریزی گردن عشق
درخشان گوهری در معدن عشق
منم سوداگری هم کیش "منصور"
که جرمم بوده در خود دیدن عشق
نبوده رنگ ما هم رنگ مردم
که رسوا شد دل از فهمیدن عشق
مرا آیین حق در شادمانیست
نمازم رقص با خندیدن عشق
در آن بستان که بلبل نغمه خواند
سرم گرم است به کار چیدن عشق
کجایی ای من دیگر فدایت
شهیدم در ره جان دادن عشق
به دنیا مردمانی رستگارند
که بوده کارشان پروردن عشق
#قاسم_رستگاری
#شب_نامه
شبتان خوش
@kanaleTinamee