eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
📤نهم : سر را به خَطْمي بشويد كه امان مي بخشد از 👣دهم : كه فضيلت زياد دارد و روزي را زياد مي كند و از گناه پاك مي كند تا جمعه ديگر و امان مي بخشد از ديوانگي و خوره و پيسي و در آن حين بخواند : بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، وِعلي سُنَّةِ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد 🔻 🖐و در گرفتن ناخن ابتدا كند به دست چپ و ختم كند به انگشت كوچك دست راست و همچنين كند در گرفتن ناخنهاي پاي خود نيز پس ريزهاي ناخن را دفن كند. 🌸يازدهم : بوي خوش بكار برد و جامه  هاي پاكيزه خود را بپوشد . @kanale_behesht ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
. #شیطان_شناسی 24 ⁉️میدونی مشکل ادمایی که با دین مشکل دارن چیه؟ این دوستان میگن ما نمیخوایم رنج تحم
. 25 ⁉️میدونی کیا با دینداری کردن عقده ای میشن؟؟ کسایی که فکر میکنن با دینداری کردن داره جلو لذت بردنشون گرفته میشه🤧 کسایی که فکر میکنن دین داره الکی و از سره اجباری محدودشون میکنه تا لذتی نبرن😑 ➕و فکر میکنن برای گرفتن پاداش دینداری هم باید تا زمان مردنشون صبر کنن....😟 بچه ها... اینجور ادما تبدیل میشن به یک عدد عقده ایه درجه یک و از صبح تاشبم حسرته گناهکارارو میخورن... 👈والا منم اگه اینطوری فکر میکردم قطعا عقده ای میشدم..😅 و متاسفانه اینجور ادما اگه بد بشن دیگه گرگه بیابونم به گرده پاشون نمیرسه از شدته بد بودن😐😂 لامصب حتی ازونایی که از اول بد بودن هم بدتر میشن🤭 🔻اگه دقت کرده باشی بدترین های تاریخ مذهبیایی بودن که دین رو درست نفهمیده بودن...مثلا شمر ملعون نماز شب میخونده...ابن ملجم قاری قران بوده...😒 ✅خب حالا میدونی ما چیکار کنیم که عقده ای نشویم؟؟ 👌باید برا خودمون جا بندازیم که اتفاقا محدودیت های دین باعث میشه لذتمون بیشتر بشه☺️ و هر کاره خوبیم که انجام بدیم توی همین دنیاهم نتیجه و سودش بهمون میرسه😌 و تازه با پذیرفتن یه سری محدودیت ها از کلی اتفاق ناجور و بدردنخور بیمه میشیم✌️💌 گرفتی چیشد حاجی؟😉 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_پنجاه_و_چهارم دنبال #روشنک می دویدم: -روشنک...روشنک... -ساکتو بذار کنار و
. مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو هم گذاشتیم پاهامون روی خاک های شلمچه بود... من_روشنک؟! -جان؟ -اینجا که چیزی نداره...همش خاکه... روشنک همونطور که چمدونشو می کشید گفت: -نه عزیزم اولا اینکه همش خاک نیست بعدشم...نمیبینی؟؟؟ -چیو؟؟؟!!! به اطراف اشاره کرد و گفت: -خوش آمد گویی شهدا رو... استشمام کن...هوای شهدا رو حس میکنی... راست می گفت یک لحظه حس کردم همه ی به استقبال ما اومدن... لبخندی زدم و گفتم : -به قول سهراب. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید... روشنک هم خندید... برادر روشنک یه کوله بیشتر نداشت اونم روی دوشش بود.وقتی دید منو روشنک سختمونه با چادر چمدون ها رو بلند کنیم اومد طرفمون چمدون روشنک رو گرفت و گفت: -بده من آبجی... من هم که تازه یاد گرفته بودم چادر سرم کنم با حالت درگیری چمدونو گرفته بودم. طرفم اومد و گفت: -بدین من بیارم. -نه ممنونم خودم میارم. -نه شما با چادر سختتونه من دستم خالیه. -نه نمیخواد شما اذیت میشین دو تا ساک دستتونه. -نه اذیت نمیشم بدین به من. -نه... یک دفعه چمدون از دستم افتاد.دولا شد و چمدونم رو برداشت و گفت: -با اجازه... دندونمو روی لبم فشار دادم روشنک خندش گرفته بود. گفتم: -عجب زوری بابا ایولا!! یکی رو شونه یکی این دست یکی اون دست! روشنک دستش رو روی بینیش گذاشت و با خنده گفت: -هیسسس...یه خانم اینطوری حرف نمیزنه...ایولا چیه! -اوه بله بله شرمنده. خندیدیم. دستمو گرفت و راه افتادیم.سمت خوابگاه ها رفتیم و یه جا مستقر شدیم . بعد آماده شدیم بریم یه جایی به اسم کانال کمیل. سوار اتوبوس شدیم برای حرکت . روی هرکدوم از صندلی ها یه چفیه بود و روش یه پیکسل از شهیدی. روشنک_وایسا... -چیه؟؟ -ببین هر شهیدی بهت افتاد بدون که اون انتخابت کرده... نفس عمیقی کشیدم و سمت یکی از صندلی ها رفتم. صندلی کنار پنجره ... چفیه رو برداشتم به پیکسل نگاهی انداختم و بعد با چشم های گرد شده گفتم: -روشنک!!!!!! -چی شد؟؟؟ -واای باورم نمیشه... !!! -روشنک سمت من اومد و گفت: -ببینم؟؟ -ایناها... -ببین نفیسه از همون روز اول این شهید بهت نظر کرده بود. -وای خدای من. همون لحظه برادر روشنک اومد کنار ما و با لحن خاصی گفت: -شهید ابراهیم هادی... گفتم: -بله... بله... -برام خیلی جالب بود که این شهید به شما افتاد... -چرا ؟؟؟ نگفت چه دلیلی داره ولی پشت بند حرفش گفت: -ما از این شهید فقط همین یه پلاکو داشتیم، که قسمت شما شد...با اجازه یا علی . بعد هم رفت جلوی اتوبوس. من_وای روشنک...یه دونه بوده فقط...راستی ببین برای تو کی افتاده... نگاهی به پیکسل انداخت و گفت: -إ...!... ... چقدر جالب این شهید عاشق ابراهیم هادی بوده...شهید مدافع حرم... -وای چقدر جالبن این شهدا...کنار هم دیگه، من و تو...یه شهید ابراهیم هادی و یه شهید دوست ابراهیم هادی... لبخندی زد و گفت: -آره... اتوبوس حرکت کرد به سمت کانال کمیل... 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت‌الله حائری انقدرمرآقب‌چشم خودبودم که‌حتی‌اگردرعآلم‌خوآب نآمحرمی‌میدیدم چـشمآنم‌رآمیبستم 『💕』@kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ] ✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: بدشانسی بهانه است😢💯 🔰کلیپ رو حتما ببینید عالیه🌸 『💕』@kanale_behesht
نردبان بهشت
. #شیطان_شناسی 25 ⁉️میدونی کیا با دینداری کردن عقده ای میشن؟؟ کسایی که فکر میکنن با دینداری کردن
. 26 💥بعضی از مذهبی ها وقتی یه مدت دینداری میکنن بعدش خسته میشن و عقده ای 🔸 برای اینکه خیال میکنه خدا قراره صرفا روز قیامت بهش جایزه بده! در حالی که اینطور نیست☺️ 🌹 شما هر کار خوبی‌انجام‌بدی‌کیفش روهمینجامیکنی.😊 ✅ مثلا شما اگه محجبه هستی، آخرش خودت داری کیفش رو میکنی☺️ ✔️ هم از دستور خدا کردی و طبیعتا همه موجودات عالم باهات شدن👌 ✔️ نورانی شدی و قدرت روحی پیدا کردی و حیای شما که مهمترین سرمایه ت هست حفظ شده و هزار تا لذت دیگه که باید بهش فکر کنی تا بهش برسی 💖👌 ⭕️ بنابراین دیگه نباید طلبکار چیزی باشی از خدا... ✅ و موقع دعا که میشه باید سرت رو کج کنی و بگی خدایا من این کارای خوب رو که انجام دادم همش برای خودم بود و خودم کیفش رو کردم😢❤️ حالا اگه میشه تو هم از فضل و کرم خودت بهم جایزه بده... وای چقدر نورانی میشه این آدم.....😊👏✨✨ 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_پنجاه_و_ششم مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو هم گذاشتیم پاهامون روی خ
. خیلی طول نکشید که رسیدیم ... واقعا قشنگ بود... حس هایی تجربه کردم که تا اون موقع تجربه نکرده بودم... روی خاک ها نشسته بودیم راوی برامون راوی گری می کرد: ای رفقا... میدونین اینجا کجاست؟؟؟ کانال کمیل... جایی که زیر خاکش پر از جسم شهیده... جایی که ابراهیم هادی هنوز هم پیکرش اینجا مونده... رو به روشنک گفتم: -روشنک راستی!!! شهید هادی پیکرش اینجاست!!! -آره عزیزم... اشک توی چشمام جمع شد راوی ادامه داد: رفقا...یه روزی اینجاها دست دشمن بود ولی بچه ها همه رو از دشمن پس گرفتن، اونا جنگیدن بخاطر شماها بخاطر ناموسشون...خواهرا...چجوری از خونشون پاسداری می کنیم... شهدای مدافع حرم میرن سرشون میره که از سر شماها نره... روشنک رو به من کرد و گفت: -نفیسه چادر خیلی مهمه... خیلی ارزش داره...ولی اولین چیز اعتقاد تو به چادره...اخلاق و ایمان در کنار هم... یه مذهبی واقعی نمونه ی کامل یک انسان باش... همیشه... -روشنک...از خدا از تو از شهدا از شهید ابراهیم هادی از همه چیز و همه کس ممنونم...شکر... راوی راوی گری می کرد و ما گریه می کردیم حرف هاش دل آدمو می لرزوند... رفقا حواستون باشه چیکار میکنید...یاد شهیدا باشین... گریه می کردم... سرم و گذاشتم روی پای روشنک و بلند بلند گریه کردم... یاد شهــــــــــدا باشین رفقا🌹 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا