نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_پنجاهم روشنک چشم هایش را گرد کرد و گفت: -نفیسه!!! خانواده مهم ترین افراد ت
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_پنجاه_و_یکم
مشکیه...
سریع تر بازش کردم چشمام گرد شد نگاه عمیقی بهش انداختم...
ترسیدم... نمیدونم چرا ولی ترسیدم.
یه قدم رفتم عقب ولی باز برگشتم دستام می لرزید...
با همون دست های لرزان برش داشتم بازش کردم و روی سرم انداختم...
#چادر ، نه... باورم نمیشه...
گریه ام گرفت، نشستم روی زمین و زدم زیر #گریه...بلند بلند گریه می کردم.انقدر بلند که مادرم رو به اتاق کشوندم. مادر در رو با نگرانی باز کرد من رو روی زمین دید...
-#نفیسه ... نفیسه چی شده...این چیه...چادر کیه...
نشست کنارم...
بغلش کردم و بلند بلند گریه می کردم...
مادر هم از نگرانی پا به پای من گریه کرد...
و همش می پرسید چی شده...
بعد از ده دقیقه که از گریه کردنم گذشت و آروم شدم همه ی قضیه رو براش تعریف کردم از اول آشناییم با روشنک تا به امشب...
مادر از خوشحالی داشت بال در می آورد...از اینکه انقدر تغییر کردم.
❤️❣
بعد از گریه آرامش خاصی داشتم. صدای اذان بلند شد مادر دستم را گرفت و گفت:
-خدا صدات میکنه....
بعد هم بوسه ای به پیشانیم زد و رفت.
از جایم بلند شدم سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم نگاهی به آیینه انداختم و خدارو شکر کردم.
سمت اتاق رفتم مادر چادر و جانماز زیبا و نوئی را برایم آورد و گفت:
-اینو خیلی وقته برات خریدم...همیشه منتظر بودم روزی برسه تا بتونم اینو بهت کادو بدم...و امشب وقتش رسیده که بهت بگم خدایی شدنت مبارک...
بغلش کردم و دوباره زدم زیر گریه، مادر هم اشک می ریخت اشک شوق بخاطر تمام اتفاق ها ازش عذر خواهی کردم. و قول دادم براش بهترین دختر دنیا باشم. جانمازم را باز کردم مقنعه سفیدی سرم کردم و چادرم را هم روی سرم گذاشتم.
روبه روی قبله نشستم.
-خدایا...ممنونم که بهم لطف کردی ممنونم که دوستم داشتی و ازت عذر میخوام که همیشه ناشکری کردم...
روی پاهایم ایستادم دست هایم را دو طرف صورتم گذاشتم نیت کردم و بعد:
-الله الکبر...
❤️❣
#عشق بود...
سرم رو که روی مهر گذاشتم روح تازه ای وارد بدنم شد...
با تموم وجودم نگاه قشنگ خدا رو حس میکردم...
حالا می فهمم مفهوم جمله ی #روشنک رو وقتی میگفت چادرم صدفمه... یعنی روشنک مرواریدی هست که داخل صدف پنهانه...
من تصمیممو گرفتم همونجا وقتی سرم رو روی مهر گذاشتم وقتی حس کردم خدا رو به رومه...تصمیممو گرفتم عوض شم...حالا...از همین حالا به بعد...
من یه دختر #چادری ام...
مثل یک دُر گرانی، بین دستان صدف . . .💎
راست می گویند عرب ها، چادر تو " جا دُر " است.😍
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
۴ اسفند ۱۴۰۰